حرف های درگوشی

wake me up...wake me up when all is done

بدون شرح

+مجبورم و در عذاب.
در عذاب اجبار...
و در جبر عذاب...
دایره ای بی انتها که گویی تا ابدیت ادامه دارد



+باورم نداشتند و در عجب بودم
حالا می فهمم که چرا
چون خودم هم خودم را باور ندارم
اولی پابرجاست
اما خدا را شکر دیگر در عجب نیستم!


[ چهارشنبه 15 تیر 1390 ] [ 09:21 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

من آموخته ام...


زندگی به من یاد داده که هیچ وقت نظر واقعی ام را نگویم زیرا کسی گوش نمی دهد و اگر هم اتفاقی شنید نمی فهمد و اگر چیزی فهمید درست متوجه نشده...
پس سکوت می کنم و بیهوده لبخند می زنم و سر تکان می دهم با اینکه حتی این ها را هم کسی نمی فهمد!




موضوع: منی که زنده ام، وقتی از غربت ایام دلم می گیرد،

[ سه شنبه 14 تیر 1390 ] [ 02:53 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

خودمم نمی دونم چی می گم!


دوست دارم که همیشه از این مطمئن باشم که اگر منی نبود تویی نبودی اویی نبود و .... همیشه خدا باشد...




موضوع: وصیت نامه یک زنده، منی که زنده ام، وقتی از غربت ایام دلم می گیرد،

[ جمعه 23 اردیبهشت 1390 ] [ 05:41 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

خودم؟شوخی می کنی!


اگه قرار بود که خودم باشم...؟
خوب دیگه چرا این پست رو ارسال می کردم؟؟؟؟؟




موضوع: وصیت نامه یک زنده، منی که زنده ام، وقتی از غربت ایام دلم می گیرد،

[ چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 ] [ 07:01 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

بی خیال!


سرم خیلی درد میکنه....
دوست دارم بمیرم!!!!
.
.
.
.
.
گاهی برای چه چیز های مسخره ای بیخیال زندگی می شیم.




موضوع: وصیت نامه یک زنده، وقتی از غربت ایام دلم می گیرد،

[ شنبه 10 اردیبهشت 1390 ] [ 09:56 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

من منم...


   تو خودت بگو
 اگه من قرار بود مثل تو فکر کنم خدا تو رو برا چی آفریده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




موضوع: وقتی از غربت ایام دلم می گیرد، منی که زنده ام،

[ جمعه 9 اردیبهشت 1390 ] [ 03:47 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

ارزش

بدترین درد آدمیزاد اینه که ارزش داشته هاش رو در زمان نداری می فهمه...




موضوع: وصیت نامه یک زنده، منی که زنده ام،

[ چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ] [ 06:35 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

عمیق تر نگاه کن.

اولی:
می ترسم. می ترسم. می ترسم.
می ترسم از اینکه نمی دونم فردا چه اتفاقی ممکنه بیفته از اینکه نمی دونم کسانی که زمانی می شناختمشون الان در چه وضع و حالی اند از اینکه نمی دونم آیا واقا زندگی اون قدر امن هست یک لحظه سرم رو راحت رو بالش بذارم؟
دومی:
کنجکاوم.کنجکاوم.کنجکاوم.
کنجکاوم که فردا چه اتفاقی ممکنه برام پیش بیاد و اینکه کسانی که زمانی میشناختم حالا در چه وضع و حالی هستند و این که وقتی سرم رو بالش میذارم در دنیا چه اتفاقی میوفته.
سومی:
خوش حالم. خوش حالم. خوش حالم.
خوش حالم که فردایی وجود داره حتی اگه ناشناخته است و خوش حالم از اینکه کسانی که زمانی میشناختم الان در سلامت باشند و خوش حالم که بالشی دارم که لحظه ای سر روی اون بذارم.

زندگی رو میشه متفاوت دید.


[ شنبه 13 فروردین 1390 ] [ 01:44 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

تکراری ها


زندگی همه ی آدما همینه...کارای تکراری و خسته کننده
پس چرا وقتی یه خاطره خوب داریم از همین لحظاته؟؟؟؟؟
همون لحظه هایی که تو یه مکان تکراری داریم درباره چیز های تکراری با آدمای تکرار در حالیکه لباس های تکراریمنو پوشیدیم حرف می زنیم؟؟؟
چی اون لحظات تکراری رو استثتایی می کنه؟




موضوع: منی که زنده ام،

[ چهارشنبه 13 بهمن 1389 ] [ 04:28 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

همدلانه


این داستان رو 2 با 3 سال پیش نوشتم وقتی که از سر جلسه ی امتحان بیرون اومدم...

   امتحان اجتماعی رو که داد پا شد. وای که چه امتحان ساده ای بود!اما...سوال 9؟
9- بیساری از نیاز های انسان وابسته به .............................. است.
نوشته بود همدلی اما مطمئن نبودو نگاه کرد اسمش را نوشته باشد تهمینه منتظری. از پله ها رفت پایین. توی حیاط ساغی را دید. توی یک نفس پرسید: سوال 9؟ساغی سر کج کرد سمت راست: میزان روابط اجنمایی و افتصادی
دلش هری ریخت پایین چیزی نگفت امااز چند نفر دیگه هم پرسید. جواب یکی بود:میزان روابط اجنمایی و افتصادی. آخرین نفر مریلا بود که گفت: اون که خیلی آسون بود! حرصش گرفت.
دوید پیش معلمش:خانم صادقی سوال 9 چند تا جواب داره همدلی هم میشکه! خانم صادقی موافق نبود. عصبانی شد:زنیکه ی خر!
نشست گوشه ی حیاط و بغضش ترکید. به دیگران حسودی می کرد که همه درست جواب داده بودند و اگر امتحان را بد داده بودند .... دوستی پیششان بود که....به چیزی نیاز داشت شاید حس همدلی.




موضوع: منی که زنده ام، وقتی از غربت ایام دلم می گیرد،

[ چهارشنبه 6 بهمن 1389 ] [ 04:36 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

مرا ببخش...


یادمه وقتی گفتی دیگه باید بری اما امیدوارم دوباره این جا برگردی چه حالی شدم... و بعد منو آوردی این جا و گفتی من همیشه پیشتم حتی اگه تو منو نبینی. به قلبت رجوع کن... من اونجام. و بعد احساس کردم که رفتی برای همین در اولین فرصا که رسید شروع کردم به گریه کردن و جیغ زدن!از همچی می ترسیدم و درد دوریت باعث شده بود حرف زدن هم یادم بره اما خاطراتت منو زنده نگه می داشت. کم کم حرف زدن رو شروع کردم البته با کلی غلط و غلوط!اما می دیم که حرف زدن من دیگران رو خوشحال می کنه و لبخند به لبشون میاره.مهربونیشون منو یاد تو انداخت گرچه هبچکدوم مثل تو نبودند.
.
.
.
سالها گذشته من بزرگتر از قلبم خاطرات دیگه خوب یادم نیست اما هر شاخه محبتی تو رو به یادم میاره. اما... پیدات نمی کنم!گفتی قلبت اما کلیدشو گم کردم!گهی یادتم و اکثرا نه!ولی شاید این آخرین فرصتم باشه تا بگم
خدا دوست دارم...




موضوع: وصیت نامه یک زنده، منی که زنده ام،

[ چهارشنبه 29 دی 1389 ] [ 04:30 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

سلام!


سلام .
من یک دختر 14 سالم که این وب رو زدم که هر از گاهی جوم گرفت و احساساسی جوشش کرد این جا بنویسم تا شاید شما خوشت اومد....
من یک وبلاگ دیگه ام دارم
www.music-my-life.blogfa.com
امیدوارم که دوستای خوبی برای همدیگه بشیم...


[ چهارشنبه 29 دی 1389 ] [ 04:26 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات