علم خیلی پیشرفت کرده است، به حدی که همینک در سراسر سینماها و داروخانه های سراسر کشور ربات پیشخدمت داریم. آن موقع که معلم گفت راجع به ربات پیشخدمت انشا بنویسید من برایم سوال بود که پیشخدمت منظورش همان گارسن است یا نوکر کلفت های دران خانه و عمارت. به هر حال من به همان تئوری گارسن میچسبم چون دیگر آن دوره تمام شد که ربات های بدبخت و فلک زده را جمع میکردیم و بهشان زور میگفتیم و سرشان داد میزدیم کاکارباتِ مادرپدر، کفش هایم را واسک(درستش واسک است یا واکس؟ اگر واکس، پس چرا میگوییم فلاسک؟) بزن تا همرنگ پوستت شود، ظرفهارا بشور و پنبه های لعنتی را از مزرعه برداشت کن. دیگر تمام شد، اکنون ربات ها برای خود اسم و رسمی دارند و موجوداتی مستقل و آزاد به شمار میروند به گونه ای که همه شان با مرگان فیریمن رابطه ی فامیلی دارند. البته یک پیشخدمت دیگر هم داریم که مربوط میشود به کسانی که دارند یک سال آخر زندگی شاد و نشاطآورشان را میگذرانند چون باید سال بعد به سربازی بروند ولی چون اطلاعاتم در همین مقدار کم محدود میشوند این بحث را اصلاً باز نمیکنم و میگذارم نامه سربسته و سر به مهر بماند. سوالی که خیلی ذهنم را به خودش مشغول کرده است یا شایدم خودش را به ذهنم مشغول، این است که آیا پیشخدمت ها ربات شده اند یا ربات ها پیشخدمت؟ شاید بگویید چه فرقی دارد حالا مگر آدم مومن؟ و من باید بگویم خیلی فرق دارد حالا مگر آدم مومن. پیشخدمتی که ربات میشود درواقع آدمی است که آدم است (نوشته ی دکتر شریعتی) و حرفه اش پیشخدمتی است و به صورت داوطلب میرود و خودش را ربات میکند و بقیه عمرش را در گوشه ی خیابان با یک لباس سرتاپا نقره ای و عینک آفتابی نقره ای و کلاه مرتضی پاشایی ای نقره ای و صورت نقره ای با یک حالت می ایستد و حرف نمیزند حتی اگر یک بچه ی تخس رون پاهایش را گاز بگیرد یا انگشتش را تا بصل النخاع در معده ی طرف فرو کند یا طرف را با کیسه بکس اشتباه بگیرد، هر چه باشد جیکشان که هیچ، پیکشان هم در نمی آید.
حال رباتی که پیشخدمت شده است رباتی است که [با صدای رباتی] میگوید: من ربات بیخودی هست، من باید ربات باخودی بود، من باید کار تا خرج زندگی در. البته اگر این قسمت را با لهجه های اشتباه و غیررباتیک بخوانیم ممکن است با یک آدم افغانی، یا ایرانی ای که پانزده سال در انگلیس زندگی کرده است، یا ایرانی ای که تظاهر میکند پانزده سال در انگلیس زندگی کرده است، اشتباه گرفته شود. خلاصه که ربات قصه ی ما آه و ناله های پس از دوران فارغ التحصیلی اش را میکند و از روی کاناپه، که همیشه با اپن اشتباه میگیرمش، بلند میشود و جلوی آینه ی قدی می ایستد و یک نگاه معنادار اما بیروح به آینه می اندازد و میگوید: بله، من باید کارِ درست. و بعد آینه را ذوب میکند و ازش هدفون بیتس و از بقیه اش آرنولد شوارتزنگر میسازد و بعد به نزدیکترین رستوران محل زندگی اش میرود و فرم پیشخدمتی را پر میکند و شروع به کار در آنجا میکند.
راستش را بخواهید دیگر نمیتوانم بیشتر از این ادامه بدهم، چون علم اصلاً پیشرفت آنچنانی نکرده است. حتی در ایران هنوز پیشخدمت معمولی هم نداریم، حتی رستوران. ما فقط یک سفره ی صمیمی و باصفا و بدون پیشخدمت داریم و خارجیها فقط از این مسخره بازی ها و پیشخدمت و ربات و اینها دارند و چون ترامپ ما را به خارج راه نمیدهد، نه که مثلاً اگر راه میداد میتوانستم بروم، من دیگر چیزی بیش از این نمیدانم و خداحافظ.
این بود انشاشاشاشاشا (مثلن ربات خراب شده است، وای خدا من چقدر بامزه هستم.)
#شما_میتونید_امیر_صدام_کنین_یا_همان_هلدی_خودتان.
طبقه بندی:
انشا،
[ شنبه بیست و ششم فروردین 1396 ] [ 10:51 بعد از ظهر ] [
شما میتونید امیر صدام کنین ]
نظرات