منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  •  قاضی مست و ملّا

    حکایات ملانصرالدین

    ملانصرالدین با نوکرش عباد برای گردش به باغ های اطراف شهر می رفت. یک روز در باغی قاضی را دیدند که مست و مدهوش، خودش یک طرف افتاده و قبایش یک طرف دیگر. ملا قبا را برداشت و پوشید و رفت.

    قاضی به هوش آمد و قبا را ندید. به نوکرش سپرد: 

    قبا را تن هر که دیدی، او را پیش من بیاور. 

    اتّفاقاً نوکر قاضی در بازار چشمش به ملانصرالدین افتاد که قبا را پوشیده بود و داشت سلانه سلانه برای خودش می رفت. جلوی او را گرفت و گفت: 

    باید با من به محضر قاضی بیایی! 

    ملا بی آن که اعتراض کند همراه او رفت. به محضر قاضی که رسیدند، ملا گفت : دیروز با نوکرم عباد برای گردش به اطراف شهر رفته بودم، مستی را دیدم که قبایش افتاده بود. قبایش را برداشتم و پوشیدم. شاهد هم دارم. هر وقت آن مرد مست را پیدا کردید، مرا خبر کنید تا بیایم قبایش را پس بدهم. 

    قاضی گفت:

    من چه می دانم کدام احمقی بوده! قبایش پیش شما باشد؛ اگر صاحبش پیدا شد، شما را خبر می کنیم.
    https://telegram.me/asraarehasti

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  ﺩﻭﺭۀ ﺯﺍﺭ !

    ﺍﺯ یکی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﻣﺎﻝ ﭼﻪ ﺩﻭﺭﻩ ﺍﯼ ﻫﺴﺘﯽ؟
    ﮔﻔﺖ : ﺩﻭﺭۀ ﺯﺍﺭ !
    ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺩﻭﺭۀ ﺯﺍﺭ ﮐﯽ ﺑﻮﺩ؟
    ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﮐﻪ :
    ﺑﻠﯿت ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺑﻮﺩ ۲۵ﺯﺍﺭ
    ﺩﻻﺭ ﺑﻮﺩ ۷۵ ﺯﺍﺭ
    ﻣﺎﺭﮎ ﺑﻮﺩ ۴۵ ﺯﺍﺭ
    ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻭﯾﻨﯿﺴﺘﻮﻥ ﭼﻬﺎﺭ ﺧﻂ ﺑﻮﺩ ۲۵ زار
    ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺑﻮﺩ ۳ ﺯﺍﺭ
    ﭼﯿﭙﺲ ﺑﻮﺩ ۵ ﺯﺍﺭ
    ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩ ۵ ﺯﺍﺭ
    ﺳﺎﻧﺪﻭﯾﭻ ﺑﻮﺩ ۲۵ ﺯﺍﺭ
    ﺗﻠﻔﻦ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﺑﻮﺩ ۲ ﺯﺍﺭ
    مداح ﺑﻮﺩ ۲ ﺯﺍﺭ
     البته عقل من هم بیش از "دو زار" نبود، انقلاب کردم و حالا دایم افسوس می خورم و گریه می کنم
    " زار......زار....."

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  شگرد قیمت گذاری ایران خودرو!

    ‏دو برادر مغازۀ فروش کت‌و‌شلوار داشتند. آن ها با تکنیک ساده‌ای توانسته بودند تعداد زیادی کت‌ و‌ شلوار بفروشند.

    نام یکی هری و دیگری سیدنی بود.

    هری همیشه از مشتری‌ها استقبال می‌کرد و به مشتری‌ها کمک می‌کرد تا کت‌ و‌ شلوار انتخاب کنند اما سیدنی انتهای مغازه پشت پیشخوان می‌ماند.

    ‏وقتی مشتری کت‌ و‌‌ شلواری را انتخاب می‌کرد و قیمتش را می‌پرسید، هری داد می‌زد :«هی سیدنی قیمت این کت‌ و شلوار مشکی دکمه طلایی چنده؟»

    سیدنی جواب می‌داد: «کدوم؟ همون خوشگله؟ اون ۴۲ دلار». هری داد می‌زد «چقدر؟» سیدنی هم دوباره داد می‌زد «۴۲ دلار». 

    هری قیافه خودش را کمی گیج شده نشان می‌داد و بعد به مشتری می‌گفت ۲۲ دلار!
    مشتری که ۴۲ را از سیدنی شنیده بود و ۲۲ را از هری، سریع ۲۲ دلار به هری می‌داد و بدون درخواست تخفیف از مغازه بیرون می‌رفت.
    خیلی‌ها می‌گفتند: گوش هری سنگین است به همین خاطر اشتباه می‌کند اما واقعیت این است که ‏قیمت کت‌ و شلوار همان ۲۲ دلار بود نه ۴۲ دلار !

    آن ها به خوبی توانسته بودند از سوگیری لنگر انداختن (Anchoring Effect) در قیمت‌گذاری استفاده کنند.

    سیدنی: دلال ماشین
    هری: ایران خودرو

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  تو آن زمان کجا بودی؟

    زمانی که استالین فوت کرد خروشچف جانشین او در کنگره حزب کمونیست شروع به باز گویی جنایات استالین کرد .همه حاضرین تعجب کرده بودند که چگونه یک رهبر از رهبر پیشین این چنین تند انتقاد می کند.در حین سخنرانی که سالن مملو از جمعیت بود ناگهان فردی خطاب به خروشچف فریاد زد:

    پس تو آن زمان کجا بودی؟
    سالن ساکت شد خروشچف رو به جمعیت گفت :

    چه کسی این سوال را پرسید؟

    هیچ کس جواب نداد. دوباره گفت :کسی که این سوال را کرد بایستد.  
    اما هیچ کس بلند نشد.خروشچف در حالی که لبخند بر لب داشت گفت:

    در آن زمان من جای تو نشسته بودم!!!!!!  


    چه متن جالبی! همه ما اکنون به جای آن شخص نشسته ایم!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  #سیاهنمایی/55

    حرکت با دندۀ عقب!!

    ‏پخمه گفت: دانشمندای ناسا شواهدی از یک جهان موازی کشف کردن که در اون جا زمان به عقب برمی گرده!

    گفتم: مگه میشه همچین چیزی؟
    گفت: فکر کنم حواسشون نبوده جی پی اسشون نقشه ایران رو در چند سال اخیر بررسی کرده!! 

    یه کاشونی با یه تهرونی با هم قرار گذاشتن هر دو در یه ساعت خاصّی از کاشون و از تهرون با دوچرخه به سوی قم حرکت کنن، ببینن کی زودتر می رسه! هر دو ساعت 8 صبح راه افتادن. تهرونیه یه ساعت نشده زنگ زد که: من رسیدم! 

    کاشونیه گفت: غیرممکنه! تو مطمئنّی به قم رسیدی؟ تابلو شهر قم رو دیدی؟

    تهرونیه گفت: تابلو رو از دور می بینم. یه لحظه صبر کن از نزدیک بخونم بهت بگم! بله خوندم.نوشته به شهر کرج خوش آمدید!!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: دوشنبه 5 خرداد 1399 05:12 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  مرگ بر کی؟!

    در نیویورک تظاهرات ضد اسراییلی صورت گرفت که در آن تعداد زیادی جوانان فلسطینی در یکی از خیابان‌های بلند آن جمع شدند.
    در آن خیابان تنها یک سوپرمارکت وجود داشت که مالک آن یهودی بود.
    تعدادی از جوانان وارد سوپر مارکت شدند و در خواست پرچم‌های فلسطینی کردند.
    مالک آن با احترام و ادب گفت: من یهودی هستم و فقط پرچم اسراییل دارم.
    یکی از جوانان فلسطینی عصبانی شد و خواست به‌آن یهودی حمله کند.
    مالک گفت :چرا عصبانیت ؟؟ پرچم اسراییل بخرید و آن را در زیر پا له کنید و سپس  آن را به آتش بکشید ( مکر یهودی)!
    جوانان از این ایده خوشحال شدند و ۲۰۰ پرچم اسراییل خریدند.
    مالک یهودی هم هر پرچم را پنج برابر قیمت به آن ها فروخت.
    که در نتیجه آن...
    نه اسراییل آتش گرفت
    نه فلسطین به‌جای خود بازگشت
    تنها آن فروشنده زرنگ یهودی سود برد!
    اکنون ما دهه هاست فقط خودمان را گول زده ایم و خسته کرده ایم .
    بگو مرگ ...
    مرگ زیر پای خودمان چنبره زده است !

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  فرار آزمایشی

    دوتا دیوونه از تیمارستان با کلی نقشه کشیدن فرار می کنن.
    روز بعد دوباره بر می گردن تیمارستان!

    رفیقاشون میان میگن: احمقا ،فرار کردین چرا برگشتین دوباره؟؟؟
    میگن:اخه دیروز نقشمونو آزمایشی انجام دادیم. ان شالله امروز اجراش می کنیم!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  امسال عیدی در کار نیست!

    عمو حاجی برای این که بفهمه چقد از رمضان گذشته و چقد مونده، از روز اول ۳۰ تا کشمش میذاره تو جیب پالتوش و هربار افطاری یه دونه کشمش می خوره.
    زن حاجی یه روز اتفاقی دستش به جیب پالتوی حاجی می افته و کشمش‌ها رو می بینه ، میگه بمیرم برات نمی دونستم اینقدر کشمش دوس داری.
    سپس میره دو مشت حسابی کشمش می ریزه تو جیبش.
    بعد از چند روز تو مسجد مردم از حاجی می پرسن:
    عمو حاجی چقدر مونده به عید؟
    اونم دست می کنه تو جیبش و بعد از کمی مکث میگه:
    والا ،اگه حساب با حساب کشمش‌ها باشه، امسال عیدی در کار نیست!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  لحظه ای تفکر 

    وقتی مال،وبال می شود !

    ثروتمندترین مرد لبنانی به نام (ایمیل البستانی) قبری رابرای خودش تهیه دید که در بهترین جای لبنان و بسیار باصفا و مشرف برشهر زیبای بیروت بود.تا پس از مرگش در آنجا دفن شود.
    این شخص صاحب هواپیمای شخصی بود و با همان هواپیما به دریا سقوط کرد.اطرافیانش میلیون ها هزینه کردند تا جسدش را از دریا بیرون کشیده و در اینجا دفن کنند.هرچه گشتند لاشه هواپیما پیدا شد اما جسد آقای ثروتمند لبنانی (البستانی) هرگزپیدا نشد که نشد.

    ثروتمندترین مردانگلیسی یک یهودی بود به نام (رودتشلد) به خاطر ثروت فراوانش به دولت انگلیس هم قرض می داد.
    این آقای بسیار غنی گاوصندوقی داشت بسیاربزرگ به اندازه یک اطاق بزرگ .یک روز وارد این خزانه پولی خود شد و به صورت اتفاقی درب این گاو صندوق بسته شد. هرچه با صدای بلند داد و فریادکرد به خاطربزرگ بودن کاخش کسی صدایش را نشنید.چون عادت داشت همیشه ازخانه و خانواده به مدت طولانی دور می شد .این بار هم خانواده فکر کردند چون طولانی شده حتما به مسافرت رفته.
    این مرد آن قدرفریاد زد که احساس کرد خیلی گرسنه وت شنه هست .
    یکی از انگشتان خود را زخمی کرد و با خون آن روی دیوار نوشت:

    ثروتمندترین انسان در جهان از شدت گرسنگی و تشنگی مرد.
    فکرنکنیم  :   
       ثروت تنها چیزیه که همه خواسته های ما برآورده می کند.

     درزندگی در جست وجوی آرامش باشیم
    گلایه

    راننده گفت:
    این چراغ لعنتی چقد دیر سبز میشه!

    در همین زمان...
    دخترك گل فروش به دوستش گفت:
    سارا بیا الان سبز میشه؛

    سارا نگاهی به چراغ انداخت و گفت:
    اه این چراغ چرا اینقد زود سبز میشه، نمی ذاره دو زار كاسبی كنیم...

    و این حکایت زندگی ماست که به خاطر سختی رانندگی از هوای بارانی شاکی هستیم و کشاورزی در دور دست به خاطر همین باران لبخند می زند.

    یادمان باشد
    خداوند؛ فقط خدای ما نیست
    بندگان دیگری هم دارد..
    .

    https://chat.whatsapp.com/JjUSw55rFLAEAzwDVvfGlz

    آخرین ویرایش: شنبه 3 خرداد 1399 10:49 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • جملات کوتاه ملکم خان

    میرزا ملكم خان ١٠٠ سال پیش این جملات را گفته.
    معروف است كه وی از نظر شخصیتی مصداق تعبیر زیبای سعدی " روستا زاده دانشمند" بود.
    لطفا به تك تك جملاتش توجه كنید.

    *************
    جایی که تعداد پلیسش زیاده یعنی امنیتش کمه..

    جایی که مردم مدام بیمار می شوند یعنی پزشکانش برای پول کار می‌کنند..

    جایی که رسانه‌ها تحت اختیار دولتند یعنی مسئولین دروغگو هستند..

    جایی که مردم بی‌دین شدند یعنی مبلغان دینیً فاسدند.

    جایی که به مرده‌ها متوسل می شوند یعنی از دست زنده ها كاری ساخته نیست.

    جایی که چاپلوسی زیاده یعنی احمق‌ ها مسئولند..

    جایی که پینه پیشانی نوعی ارزشه یعنی پینه دست بی‌ارزشه..

    جایی که مردم فقیرند یعنی مسئولین دزد زیاده..

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 6 ... 2 3 4 5 6
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات