منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • #سیاهنمایی/ 58

    #سیاهنماییِ «بهار»!

    پخمه گفت:  با توجّه به این که نمایندگان این دورۀ مجلس نسبت به همۀ دوره ها کمترین پشتوانۀ مردمی یعنی 42درصد آرای مردم را بیشتر ندارند،برای مردم چه می خواهند بکنند؟

    گفتم: بگذار کارشان را آغاز کنند.بعداً معلوم می شود.

    گفت: چون من از اول پاسخ تو را می دانستم پرسش خود را از مرحوم ملک الشّعرای بهار پرسیدم!

    گفتم: آن مرحوم ده ها سال است که درگذشته! چطور از او پرسیدی؟ 

    گفت:من به دیوان اشعار ایشان تفاُّل زدم، این طور نظر دادند:

    به بهارستان افتاد مرا دوش عبور
    جنّتی دیدم بی حور و سراپای قصور
    بلبلش نوحه گر از فرقت مردان شریف
    قمری اش مویه گر از مرگ وکیلان غیور

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!

    گفت: این دفعه این ملک الشّعرای بهار است که دارد #سیاهنمایی می کند.

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • ره توشه سالکان
    پیامبر گرامی اسلام فرمود:

    هرکس عهده دار قسمتی از کارهای مسلمانان گردد و نسبت به آن همچون کارهای خود دلسوزی نکند،هرگز بوی بهشت به او نخواهد رسید.

    هرکس انسانی را بر ده تن ریاست دهد و بداند در میان آن ها کسی بهتر از او هست،به خدا و پیامبر و مسلمانان خیانت کرده است.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •   خدا کریمه!!

    فقیری ایرانی عادت داشت کنار در موزه ای در تهران گدایی می کرد.

    روزی یک توریست خارجی از کنار او می گذشت.
    فقیر ایرانی گفت : در راه خدا کمکم کن...
    توریست گفت : what؟
    فقیر تکرار کرد : در راه خدا کمکم کن
    توریست گفت: what؟
    فقیر حوصله اش سر رفت و بعد از این که توریست ازش عکسی به یادگار گرفت قدم زنان دور شد.

    این توریست بسیار پولدار بود و وقتی به کشورش بازگشت با دوست ایرانی زبانی تماس گرفت و ازش ترجمه «در راه خدا کمکی کن» را خواست.
    دوستش گفت که این بیچاره ازت کمک خواسته تا بتونه چیزی بخوره.
    دل توریست به درد اومد و برای مرد فقیر با کمک سازمان خیریه ای یک میلیون دلار به همراه عکس مرد فقیر و آدرسی که باهاش برخورد کرده بود فرستاد تا پول به دستش برسد.
    خلاصه پول به دست سازمان در ایران رسید.
    مسئول سازمان گفت:
    یک میلیون برای یه گدا زیاده،200 هزارتا براش کافیه و خوبه...
    200 هزارتا را داد به دست استاندار که به دست گدا برسونه. الباقی رو برای خودش برداشت.
    استاندار گفت: 200 هزارتا برای گدا زیاده دو هزار تا خوبه براش.
    2 هزار تا برای شهردار فرستاد و الباقی رو برداشت.
    شهردار گفت: 2 هزار تا زیاده برای گدا، 200 دلار کافیشه.
    200 دلار فرستاد کلانتری که به دست گدا برسونن.
    رئیس کلانتری هم گفت 200 دلار زیاده برای گدا 20 دلار واسه گدا خوبه که یه غذایی بخوره بقیش هم برای من.
    سرباز رو صدا کرد که برو به گدای موزه این 20 دلار رو بده.
    سرباز به گدا که رسید گفت: یادته اون توریست خارجی که ازش کمک می خواستی باهات عکس گرفت؟
    مرد فقیر گفت که: آره خیلی هم خوب یادمه!

    سرباز گفت: سلامت می رسونه و میگه خدا کریمه!!

    آخرین ویرایش: یکشنبه 11 خرداد 1399 05:36 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  دور اینو بکش قلم!

    خیاطی بود که از پارچه های مردم می دزدید .
    یک شب خواب وحشتناکی می بیند. وقتی بیدار می شود وحشت زده به شاگردش می گوید:از این پس من هر وقت خواستم از پارچه مشتری ها بردارم و بدزدم، تو بگو «عَلَم، عَلَم» من یاد خوابم می افتم. 

    مدتی این حرف کارساز بود.روزی یک مشتری پارچۀ گران قیمتی می آورد تا برایش لباسی بدوزد. آقا خیاط دزد می بیند این پارچه گران جان می دهد برای دزدی . ناگهان  هنگام کِش رفتن پارچۀ مشتری، شاگرد می گوید: استاد، عَلَم، عَلَم»!
    استاد خیّاط می گوید:«دور اینو بکش قلم»!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • خواب یا رختخواب؟!

    #تلنگر

    روزی خواجه ای در میان گروهی از عوام اندر فواید سحر خیزی سخن می راند:
    که ای مردم، همانند من که همواره صبح زود از خواب بر می خیزم عمل کنید که فواید بسیاری بر آن است.

    بهلول که در آن جمع بود گفت:
    ای خواجه! تو از خواب برنمی خیزی
    از رختخواب بر می خیزی!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • #سیاهنمایی/57

     کارگران دکتر!

    پخمه گفت: میخوام برم کویت کارگری! 

    گفتم: دیوونه شدی؟ تو این قدر تلاش کردی تا مدرک دکتری گرفتی! حالا بری کارگری کنی؟

    گفت: دینار کویت به ۵۸ هزار تومان رسید! دستمزد هر کارگر در کویت روزی ۶۰ دینار کویتی است؛ اگر اون جا کارگری کنید ،میشه روزی ۳ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان و ماهی بالای ۱۰۰ میلیون تومان !

    گفتم: آخه با مدرک دکتری کی میره کارگری کنه؟اگر بفهمن تو دکتری بیرونت می کنن!

    گفت: از کجا بفهمن من دکترم؟ این جا یه آقایی که دکترای ریاضی محض داشته، هر چقدر دنبال کار می گرده بهش کار نمیدن!! خلاصه بعد از کلی تلاش، متوجه میشه شهرداری تعدادی رفتگر بی سواد استخدام می کنه!!
    میره شهرداری خودش رو معرفی می کنه و مشغول به کار میشه...!
    بعد از دو سه ماه میگن همه باید در کلاس های نهضت سوادآموزی شرکت کنید! این بنده خدا هم شرکت می کنه!!
    یه روز معلم محترم در کلاس چهارم، ایشون رو می بره پای تخته تا مساحت یک شکلی رو حساب کنه! 

    تو این فکر بوده که انتگرال بگیره یا نه که می بینه همه دارن داد می زنن:

    انتگرال بگیر !! 

    تازه می فهمه که همه دکترند!

    گفتم: تو هم مثل اینا رسوا میشی!

    گفت: نه دیگه! این جا صدها دکتر میرن رفتگری!اون جا فقط من یک نفر دکترم!!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: شنبه 10 خرداد 1399 04:35 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • کی به کیه؟ تاریکیه!

    قصّه های شهر هرت/قصّۀ 86

    #شفیعی_مطهر

    در شهر هرت خانواده ای زندگی می کردند که پسری نابغه و درسخوان و تیزهوش به نام سپهر داشتند. آموزگارش همیشه به او و خانواده اش توصیه می کرد که قدر فرزندشان را بدانند و به او کمک کنند تا همۀ مدارج علمی و آکادمیک را طی کند و بتواند به جامعۀ خود خدمت کند!

    ولی پدر او که یکی از مفتخوران دربار بود،مرتّب می گفت: 

    پسرجان! در شهر ما درس و بحث و علم و دانش به درد نمی خورد! تو باید در دربار یا دستگاه های وابسته به قدرت میزی و مقامی  به دست بیاوری و مثل بابایت عمری با رفاه زندگی کنی!اینجا سویس که نیست! اینجا شهر هرت است ! اینجا هر کاری که زورت برسد،باید بکنی و پشت خودت و دودمانت را ببندی! کی به کیه؟ تاریکیه! 

    سپهر بنا به فطرت انسانی خود برایش خیلی دشوار بود که زیر بار نظریات پدرش برود.بنابراین می خواست به او ثابت کند که می توان با هوش و استعداد و درس خواندن موفّق شد. بنابراین به پدرش گفت: 

    شما دخالتی در کار من نکن .من قول می دهم با اتّکا به استعداد خودم به موفقیت برسم.

    سپهر در سال آخر دبیرستان بود و در کلاس خود شاگرد اول به حساب می آمد و هم دبیران و هم همشاگردی ها یقین داشتند که در امتحانات نهایی رتبۀ اول را به دست می آورد. ولی پس از اعلام نتیجه بر خلاف انتظار یکی دیگر از دانش آموزان کودن کلاس به عنوان شاگرد اول معرفی شد. این حرکت با اعتراض جدّی سپهر روبه رو شد. ولی همۀ تلاش ها و مکاتبات او به جایی نرسید و نهایتاً محرمانه و درگوشی به او گفتند که بی ثمر خودش را خسته نکند. پدر آن دانش آموز وابسته به دربار اعلی حضرت هردمبیل است و با سفارش وزیر او را به عنوان رتبۀ اول معرفی کرده اند! کی به کیه؟ تاریکیه!

    سپهر خیلی ناراحت شد.ولی چاره ای جز پذیرفتن این واقعیّت نداشت. ناگزیر از روز بعد همۀ توان و انرژی خود را برای قبولی در رشتۀ پزشکی در دانشگاه به کار گرفت. 

    در کنکور نیز با اتّفاق مشابهی وقتی رتبه های بالای کنکور را اعلام کردند،نام بسیاری از همشاگردی های بازیگوش و کودن را جزو آنان دید و خودش با رتبه ای پایین و در رشته ای معمولی قبول شده بود.

    سپهر قصّۀ ما پس از مدّتی کلنجار با خودش نهایتاً دریافت که در شهر هرت نمی شود با تکیه بر استعداد و توانایی های علمی و ذاتی کاری از پیش برد؛بلکه با بهره گیری از هر گونه دوز و کلک و چاپلوسی و تظاهر و عوامفریبی می توان به پست و مقامی رسید و زندگانی مرفّهی  برای خود و دودمان خود فراهم کرد.اینجا کی به کیه؟تاریکیه! 

    سپهر پس از فراغت از تحصیل بالاخره با پارتی بازی پدرش در یکی از ادارات استخدام شد. روزی خانوادۀ سپهر عازم یک سفر تفریحی یک هفته ای بودند .به سپهر گفتند: یک هفته از اداره ات مرخصی بگیر. 

    سپهر گفت: اداره مرخصی نمی دهند. 

    پدر گفت: تو نرو .بعداً یک گواهی از یک پزشگ بگیر و بگو بیمار بودم. 

    پس از برگشت از سفر روزی سپهر به مطبِّ یکی از دکترها مراجعه کرد تا گواهی بیماری بگیرد و بتواند از مرخصی استعلاجی استفاده کند. در حین معاینه یک نفر بازرس از راه رسید و از دکتر خواست که مدارک نظام پزشکی اش را ارائه دهد.
    دکتر بازرس را به کناری کشید و پولی به دست بازرس داد و گفت: 

    من دکتر واقعی نیستم، شما این پول را بگیر و بی خیال شو.کی به کیه؟ تاریکیه!
    بازرس پول را گرفت و از در خارج شد. سپهر به دنبال بازرس رفت و دم در یقۀ بازرس را گرفت و اعتراض کرد.
    بازرس گفت: منم بازرس واقعی نیستم و فقط برای اخّاذی آمده بودم .کی به کیه؟ تاریکیه!

     سپهر گفت: پس من و سایر بیمارانی که جانمان در دست این پزشک قلّابی است چه بر سرمان می آید؟

    بازرس گفت: خب، توی مریض می توانی از دکتر قلّابی شکایت کنی.
    سپهر لبخند تلخی زد و گفت: اتّفاقاً من هم بیمار واقعی نیستم، آمده ام چند روز استراحت استعلاجی بگیرم برای مرخصی محلِّ کارم ! 

    آن روز بود که سپهر به محض این که به خانه رسید،پیش پدر رفت و با صدای بلند فریاد زد:

    پدرجان! حالا فهمیدم شهر هرت کجاست! واقعا! کی به کیه؟تاریکیه!

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar




    آخرین ویرایش: جمعه 9 خرداد 1399 04:15 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  فرق بین خر و الاغ !!

    دکتر سعیدی رییس دانشکده پزشکی دانشگاه پهلوی سابق تعریف می کرد که داوطلبان ورودی را مصاحبه می کردیم.
    از یکیشون پرسیدم :فرق بین خر و الاغ چیه؟ 

    فوراً جواب داد: عین حضرت عالی و جناب عالی.!!
    این قدر از جوابش خوشم آمد که گفتم: کره خر! قبولی! برو! فقط برووووو!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • لطیفه های پزشکی


    مریض:آقای دکتر وقتی نفس می کشم سینه ام می سوزه.

    دکتر:خوب جانم 2-3روز نفس نکش بعد بیا ببینمت.

    ************** 

    شخصی واردچشم پزشکی شد و صورت خود را به صورت دکتر نزدیک کرد و چشمش را به دکتر نشان داد و گفت: آقای دکتر ببینید چشمم سرخ شده؟

    دکتر:بله 

    بیمار :ببینید درد هم می کنه؟

    دکتر:آقا شما یک درجه بیشتر تب ندارید.

    بیمار:چیکار کنیم ما فقیر بیچاره ها بیشتر از این وسعمون نمی رسه.

    *****************

    روزی رییس تیمارستان از دیوانه ها خواست که در استخر خالی شنا کنند.دیوانه ها شیرجه زدند و سر و دستشان شکست ولی یک نفر نپرید. رییس به گمان این که او عاقل شده از او پرسید:تو چرا نپریدی؟

    دیوانه:آخه شنا بلد نیستم!

    *****************

    دکتر:سیگار عمرتون رو کم می کنه نباید بکشید.

    بیمار:ولی آقای دکتر من الان80سالمه.

    دکتر:درسته......ولی اگر سیگار نمی کشیدید الان90سالتون بود!

    ******************

    به یه هندونه فروش میگن:عمل سزارین یعنی چی؟ 

    میگه:یعنی بچه به شرط چاقو!

    ***********************

    اولی :آقای دکتر من فکر می کنم عینک لازم دارم چشمم ضعیفه.

    دومی:بله حتماً، چون اینجا مغازه ی ساندویچ فروشیه!

    *********************

    اولی: دکتر به من گفته موقع کار سیگار نکشم.

    دومی:پس الان دیگه سیگار را کنار گذاشتی؟

    اولی:نه، کار را کنار گذاشتم!

    ********************

    مریض:آقای دکتر من فکر می کنم سرطان خون گرفته ام ،چون به هر جای بدنم دست می زنم درد می کند.

    دکتر:شما بدنتان سالم است فقط انگشت دستتان شکسته!

    *****************

    یه خانومی دو قلو زاییده. بچه هاش به همه میگن: مامانم یه بچه آورد با یه زاپاس!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 7 خرداد 1399 03:56 ق.ظ نظرات ()

     #سیاهنمایی/56

    خرّمشهر آزاد شد،نه آباد!

    پخمه گفت: باز هم یک سوم خرداد آمد و ما بر طبل احساسات کوبیدیم که:

    «خرّمشهر را خدا آزاد کرد».

    گفتم: خب،خدا را شکر! مشکل چیست؟

    گفت:قربان خدا بروم که آزاد کرد! ای کاش خودش هم آباد می کرد! 

    گفتم:لابد آبادی آن را بر عهدۀ مسئولان گذاشته است! به نظر تو چرا مسئولان در آبادکردن خرّمشهر کوتاهی می کنند؟

    گفت: نمی دانم! شاید حرف دل مسئولان این است که ما خرّمشهر را آزاد کرده ایم،می گویند خدا آزاد کرده! پس خدایی که خرّمشهر را آزاد کرده،خودش هم بیاید آباد کند!!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!

    #شفیعی_مطهر 

    -----------------------------

    یکی از هموطنان دلسوز که اخیراً دیداری از خرّمشهر داشته می نویسد:

    از دیدن آثار خرابی های برجای مانده  از دوران جنگ خیلی دلم گرفت.

    راستش برای جوانان بیکار و ناامیدی که روی سکّوهای مسحد جامع نشسته بودند، بیشتر دلم سوخت .

    نه سرمایه گذاری مناسب!

    نه کارآفرینی مورد نیاز!

    نه ایجاد صنعت و موسسه تولیدی!

    نه ایجاد فرصت شغلی متناسب با رشد جمعیت!

    فقط هفته ای دو روز با برپایی بازار روز و فروش اجناس (ته لنجی)اجناس غالبا چینی  و فاقد کیفیت که لنج های تجاری از آن طرف آب با خود می آورند،تعدادی جوان سرگرم می شوند و نان و آبی برای زنده  بودن کسب می کنند.
    و بازار فروش ماهی و محصولات صیادی نیز بخش دوم فعال دیده می شد.

    ناامیدی  و نارضایتی از چهره آن جوانان محروم  می بارید.

    پس از گذشت سی و چند سال از آزادی خرمشهر، دیدن سیمای  اسفبار آن، دل هر ایرانی غیرتمندی را به درد می آورد.

    ای کاش خرمشهر و آبادان هم به اندازه غزه و لبنان و حلب برای مسئولان  کشور ارزش  داشت.هیهات که این گونه نیست!!  

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 6 1 2 3 4 5 6
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات