منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  •  یادشون بخیر....

    ⚜ یاد شهید بابایی بخیر که طلاهای همسرش را فروخت و به افسران و سربازان متاهل داد و گفت: 

    مایحتاج عمومی گران شده و حقوق شما کفاف خرج زندگی رو نمیده!!

    ⚜یاد شهید رجبی بخیر که پول قرض الحسنه به دیگر نیروها می داد و می گفت وام است و وقتی می گفتند دفترچه قسطش را بده می گفت کسی دیگر پرداخت می کند.

    ⚜یاد شهید بابایی بخیر که یکی از دوستانش تعریف می کرد که: دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده که معلوله ... شناختمش و رفتم جلو که ببینم چه خبره که فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام می بره!!

    ⚜یاد شهید حسین خرازی بخیر که قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش می داد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت که کامش از تشنگی به هم نچسبه!!

    ⚜یاد شهید مهدی باکری بخیر که انبار دار به مسئولش گفت: میشه این رزمنده رو به من تحویل بدهید، چون مثل سه تا کارگر کار می کنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باکری هست که صورتشو پوشونده کسی او را نشناسد و گفت چیزی به انباردار نگه!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  چراغ قرمز نادیدنی!

    راننده ای از چراغ قرمز عبور کرد. پلیس او را متوقّف کرد و از او پرسید:

    مگر چراغ قرمز را ندیدی؟

    گفت: بله دیدم سرکار! شما را ندیدیم!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • گوجه یا فلفل؟!

    طنز_حلال

     طرف یه نیسان گوجه قاچاق میاره اهواز گمرک دستگیرش می کنه.
    مدیر گمرک بهش میگه: واسه جریمه باید یه جعبه گوجه بخوری!
    یارو شروع می کنه به خوردن گوجه و داد می زنه:
    آخ بمیروم سیت ممدلی ... بدبخت شدی  ممدلی ... دهنت سرویسه ممدلی.
    مدیر گمرک بهش میگه: ممدلی کیه؟

    میگه: ممدلی کاکامه با یه نیسان فلفل هندی قاچاق پشت سروم داره میاد.

    ------------------

    روز قیامتم دقیقا همین طوره،از هر چی بار زدی می خوری.
    بارت بهشتی باشه عشق و حال،جهنمی باشه آه و زار.
    لهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اكْتَسَبَتَ

    هر كس عمل شایسته‌ای انجام داده، به سود اوست، و هر كس مرتكب كار زشتی شده، به زیان اوست.

    ان شالله که نیسان عمرمون فقط تو باربریِ بهشت کار کنه!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •   بازار بورس ایران!!

    مردی الاغش را به بازار الاغ فروشان برد تا بفروشد. وقتی به بازار رسید، فریاد زد:
     این الاغ را می‌‌فروشم.

    شخصی به وی نزدیک شد و گفت: الاغت را چند می‌فروشی؟
    مرد گفت: ۳۰ چوق.

    شخص گفت: می‌خرم !

    و پول آن را داد.
    بعد وسط بازار الاغ فروشان رفت و گفت:
     آی مردم! 

    و شروع به تعریف از الاغ کرد که مردی از گوشه بازار گفت:
    این الاغ را ۴۰ چوق می‌خرم، دیگری گفت:
     من ۵۰ چوق، مرد دیگری پیشنهاد ۶۰ چوق را داد و دیگری ۷۰ و بعدی ۸۰ .صاحب پیشین الاغ با خود گفت:
     الاغی را که مردم حاضر باشند ۸۰ چوق بخرند ، چرا من نخرم. پس دستش را بالا برد و گفت:
    ۹۰ چوق. شخص گفت:
    ۹۰ چوق یک، ۹۰ چوق دو، ۹۰ چوق سه... الاغ فروخته شد به این مرد در ازای ۹۰ چوق.

    در این لحظه شخص، مرد را به کناری کشید و گفت:
    ای مرد، تو هم فروشنده خوبی بودی و هم خریدار خوبی. از شما چند تا در این منطقه هست؟
    مرد گفت: زیادیم.
    شخص گفت: از کجا آمده‌اید؟

    مرد گفت: از بازار بورس ایران!!

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 1 خرداد 1399 05:58 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  حسینی واقعی!

    بزرگواری تعریف می کرد:
    پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش به دنیا آمدم .

     در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست:

    ( در بزم غم حسین مرا یاد کنید )

    بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟؟

    روزی در سن حدوداً بیست سالگی در کوچه می رفتم که مردی حدوداً پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!!
     
    وقتی آرام شد  راز گریستن خودش را برای من  این گونه تعریف کرد :

    در جوانی چند روز مانده به ازدواجم  گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند.

    از قضا نامزدم سرویس زیبا و‌ بسیار گرانی را انتخاب کرد ،

     من که همین طور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان  پدرت گفت :

     حسین آقا ،قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت  الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد.

    من همین طور هاج و واج پدرت را نگاه می کردم و در دلم به خودم می گفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی ؟ من طلبی از حاجی ندارم !!

    بالاخره  پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد.

    گذشت و گذشت تا این که بعد از مدت ها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته.
     
    آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم.
     
    وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده  زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت.
    وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم :تو چرا این قدر گریه می کنی؟ 

      همسرم با هق هق این گونه جواب داد :

    آن روز بعد از خرید طلا  چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در می زند ، من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آن که به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است. حواله ی آقا  امام حسین  علیه السلام  است ،لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !!

    تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، به گونه ای که آن روز  پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که  زنم نفهمید و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!!

    وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم همان گونه که در عزای امام حسین بر سر می زده  دست نوازش بر سر یتیمان هم می کشیده ، همان گونه که در عزاء بر سینه می زده مرهمی به سینه درد مندان هم بوده ، و همان گونه که برای عاشورا سفره نذری می انداخته  هرگز دستش به مال مردم و بیت المال آلوده نبوده و یک حسینی راستین بوده است  .....


    اللهم ارزقنا توفیق خدمة الحسین علیه السلام فی الدنیا والاخره.
     دل مردم در تلاطمه اگر کاری از دست تو این روزگار سخت بر اومد به خاطر خدا و امام حسین انجام بده که حتما نتیجشو تو همین دنیاخواهی دید.یاعلی مدد

    اگر لذت بردید نشرش دهید
    التماس دعا

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 6 ... 3 4 5 6
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات