منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • الطاف ملوکانه!!

    قصّه های شهر هرت.قصّۀ 104

    #شفیعی_مطهر

    چاشتگاه یک روز در حالی که اعلی حضرت هردمبیل در کاخ سلطنتی در خواب قیلوله بودند،بر اثر سروصدای مردم در جلوی کاخ از خواب پریدند و متوحّشانه از خدمتگزاران پرسیدند: 

    چه خبر است؟ خواب چاشتگاهی ما را آشفته کردند!

    به شرف عرض ملوکانه رسانیدند: 

    این صدای تظاهرات کارگران و کارمندان است که به کمی حقوق و دستمزد خود اعتراض دارند. 

    شاه فوراً دستور دادند صدراعظم احضار شود. پس از حضور صدراعظم،شاه پرخاشگرانه گفت:

    چرا به مردم مخصوصاً طبقۀ حقوق بگیر این قدر روداده ای که تا این حد گستاخ شوند که خواب قیلوله قبلۀ عالم را به هم بزنند؟

    صدراعظم زمین ادب را بوسه داد و به عرض رسانید: 

    اعلی حضرتا! قربانت گردم! مدّت هاست هر گاه ما در تامین هزینه های کاخ و خاندان جلیل سلطنت دچار کمبود بودجه می شدیم، بر قیمت مایحتاج عمومی می افزودیم و بودجه را تامین می کردیم. الان دیگر طاقت مردم طاق شده و کفگیرها به ته دیگ خورده و صدایشان از گرانی ها درآمده است.اکنون دیگر چاره ای جز افزایش حقوق ها و دستمزدها نداریم.

    شاه گفت: پس اگر چاره ای ندارید،هر کاری می توانید بکنید تا سروصدای مردم بخوابد و من خواب زده نشوم!!

    صدراعظم ملتمسانه گفت: فدای خاک پای ملوکانه شوم در خزانه هیچ پولی نداریم که به دستمزدها بیفزاییم. 

    شاه فریاد زد: دیگر وقت مرا با این مسائل کوچک نگیر! برو مثل دفعات قبل بر میزان مالیات ها،عوارض و قیمت مایحتاج عمومی بیفزا تا هزینه افزایش حقوق ها تامین شود!

    صدراعظم با کسب اجازه از پیشگاه ملوکانه مرخّص شد و در جمع معترضان حاضر شد و ضمن نطق کوتاهی با قول افزایش حقوق،جمعیت را متفرّق کرد. سپس هیئت وزیران را به تشکیل جلسه فراخواند.

    پس از تشکیل جلسه صدراعظم قضیه را مطرح کرد .پس از ساعت ها بحث صدراعظم دستور داد: 

    بیست درصد به میزان حقوق ها اضافه شود و ضمن اعلام این افزایش حقوق به طور مکرر در همه رسانه های دیداری،شنیداری و نوشتاری با بوق و کرنا اعلام کنند که این افزایش حقوق از الطاف شاهانه است که به فرمان ذات اقدس ملوکانه برای رفاه حال اقشار آسیب پذیر انجام می شود.    همزمان و بدون اعلام رسمی بتدریج بیست و پنج درصد بر میزان مالیات ها و قیمت ها بیفزایند.

    یکی از وزرا پرسید: ما بیست درصد افزایش حقوق داریم،چرا بیست و پنج درصد بر قیمت ها بیفزاییم؟

    صدراعظم با بیانی طعنه آمیز گفت: 

    مثلاً توی وزیر هنوز نمی دانی عمله و اکرۀ خودمان هم باید به نان و نوایی برسند!!

    بدین وسیله مثل همیشه الطاف ملوکانه شامل حال اقشار آسیب پذیر شد!!

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    .

    آخرین ویرایش: جمعه 25 مهر 1399 05:52 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • ۱۰۰ مورد از سبک زندگی پیامبر اکرم (ص)

    ۱- هنگام راه رفتن با آرامی و وقار راه می رفت.
    ۲- در راه رفتن قدم ها را بر زمین نمی کشید.
    ۳- نگاهش پیوسته به زیر افتاده و بر زمین دوخته بود.
    ۴-هرکه را می دید مبادرت به سلام می کرد و کسی در سلام بر او سبقت نگرفت.
    ۵-وقتی با کسی دست می داد دست خود را زودتر از دست او بیرون نمی کشید.
    ۶-با مردم چنان معاشرت می کرد که هرکس گمان می کرد عزیزترین فرد نزد آن حضرت است.
    ۷-هرگاه به کسی می نگریست به روش ارباب دولت با گوشه چشم نظر نمی کرد.
    ۸-هرگز به روی مردم چشم نمی دوخت و خیره نگاه نمی کرد.
    ۹-چون اشاره می کرد با دست اشاره می کرد نه با چشم و ابرو.
    ۱۰-سکوتی طولانی داشت و تا نیاز نمی شد لب به سخن نمی گشود.
    ۱۱-هرگاه با کسی، هم صحبت می شد به سخنان او خوب گوش فرا می داد.
    ۱۲-چون با کسی سخن می گفت کاملا برمی گشت و رو به او می نشست.
    ۱۳-با هرکه می نشست تا او اراده برخاستن نمی کرد آن حضرت برنمی خاست.
    ۱۴-در مجلسی نمی نشست و برنمی خاست مگر با یاد خدا.
    ۱۵-هنگام ورود به مجلسی در آخر و نزدیک درب می نشست نه در صدر آن.
    ۱۶-در مجلس جای خاصی را به خود اختصاص نمی داد و از آن نهی می کرد.
    ۱۷- هرگز در حضور مردم تکیه نمی زد.
    ۱۸- اکثر نشستن آن حضرت رو به قبله بود.
    ۱۹-اگر در محضر او چیزی رخ می داد که ناپسند وی بود نادیده می گرفت.
    ۲۰-اگر از کسی خطایی صادر می گشت آن را نقل نمی کرد.
    ۲۱-کسی را برای لغزش و خطای در سخن مواخذه نمی کرد.
    ۲۲-هرگز با کسی جدل و منازعه نمی کرد.
    ۲۳-هرگز سخن کسی را قطع نمی کرد مگر آن که حرف لغو و باطل بگوید.
    ۲۴- در پاسخ به سوال دقت می کرد تا جوابش بر شنونده مشتبه نشود.
    ۲۵-چون سخن ناصواب از کسی می شنید. نمی فرمود « چرا فلانی چنین گفت» بلکه می فرمود « بعضی مردم را چه می شود که چنین می گویند؟»
    ۲۶-با فقرا زیاد نشست و برخاست می کرد و با آنان هم غذا می شد.
    ۲۷-دعوت بندگان و غلامان را می پذیرفت.
    ۲۸-هدیه را قبول می کرد اگرچه به اندازه یک جرعه شیر بود.
    ۲۹- بیش از همه صله رحم به جا می آورد.
    ۳۰- به خویشاوندان خود احسان می کرد بی آن که آنان را بر دیگران برتری دهد.
    ۳۱- کار نیک را تحسین و تشویق می فرمود و کار بد را تقبیح می نمود و از آن نهی می کرد.
    ۳۲- آنچه موجب صلاح دین و دنیای مردم بود به آنان می فرمود و مکرر می‌گفت هرآنچه حاضران از من می شنوند به غایبان برسانند.
    ۳۳- هرکه عذر می آورد عذر او را قبول می کرد.
    ۳۴- هرگز کسی را حقیر نمی شمرد.
    ۳۵- هرگز کسی را دشنام نداد و یا به لقب های بد نخواند.
    ۳۶- هرگز کسی از اطرافیان و بستگان خود را نفرین نکرد.
    ۳۷- هرگز عیب مردم را جستجو نمی کرد.
    ۳۸- از شر مردم برحذر بود ولی از آنان کناره نمی گرفت و با همه خوشخو بود.
    ۳۹- هرگز مذمت مردم را نمی کرد و بسیار مدح آنان نمی گفت.
    ۴۰- بر جسارت دیگران صبر می فرمود و بدی را به نیکی جزا می داد.
    ۴۱- از بیماران عیادت می کرد اگرچه دور افتاده ترین نقطه مدینه بود.
    ۴۲- سراغ اصحاب خود را می گرفت و همواره جویای حال آنان می شد.
    ۴۳- اصحاب را به بهترین نام هایشان صدا می زد.
    ۴۴- با اصحابش در کارها بسیار مشورت می کرد و بر آن تاکید می فرمود.
    ۴۵-در جمع یارانش دایره وار می نشست و اگر غریبه ای بر آنان وارد می شد نمی توانست تشخیص دهد که پیامبر کدامیک از ایشان است.
    ۴۶-میان یارانش انس و الفت برقرار می کرد.
    ۴۷-وفادارترین مردم به عهد و پیمان بود.
    ۴۸-هرگاه چیزی به فقیر می بخشید به دست خودش می داد و به کسی حواله نمی کرد.
    ۴۹-اگر در حال نماز بود و کسی پیش او می آمد نمازش را کوتاه می کرد.
    ۵۰-اگر در حال نماز بود و کودکی گریه می کرد نمازش را کوتاه می کرد.
    ۵۱-عزیزترین افراد نزد او کسی بود که خیرش بیشتر به دیگران می رسید.
    ۵۲-احدی از محضر او نا امید نبود و می فرمود « برسانید به من حاجت کسی را که نمی تواند حاجتش را به من برساند.»
    ۵۳- هرگاه کسی از او حاجتی می خواست اگر مقدور بود روا می فرمود و گرنه با سخنی خوش و با وعده ای نیکو او را راضی می کرد.
    ۵۴- هرگز جواب رد به درخواست کسی نداد مگر آن که برای معصیت باشد.
    ۵۵- پیران را بسیار اکرام می کرد و با کودکان بسیار مهربان بود.
    ۵۶-غریبان را خیلی مراعات می کرد.
    ۵۷-با نیکی به شروران، دل آنان را به دست می آورد و مجذوب خود می کرد.
    ۵۸-همواره متبسم بود و در عین حال خوف زیادی از خدا بردل داشت .
    ۵۹-چون شاد می شد چشم ها را بر هم می گذاشت و خیلی اظهار فرح نمی کرد.
    ۶۰-اکثر خندیدن آن حضرت تبسم بود و صدایش به خنده بلند نمی شد .
    ۶۱-مزاح می کرد اما به بهانه مزاح و خنداندن، حرف لغو و باطل نمی زد.
    ۶۲-نام بد را تغییر می داد و به جای آن نام نیک می گذاشت.
    ۶۳-بردباری اش همواره بر خشم او سبقت می گرفت.
    ۶۴- برای امور دنیوی ناراحت نمی شد و یا به خشم نمی آمد.
    ۶۵- برای خدا چنان به خشم می آمد که دیگر کسی او را نمی شناخت
    ۶۶-هرگز برای خودش انتقام نگرفت.

    مگر آن که حریم حق شکسته شود.
    ۶۷-هیچ خصلتی نزد آن حضرت منفورتر از دروغگویی نبود.
    ۶۸-در حال خشنودی و نا خشنودی جز یاد حق بر زبان نداشت.
    ۶۹- ثروت نزد خود پس انداز نکرد .
    ۷۰-در خوراک و پوشاک چیزی زیادتر از خدمتکارانش نداشت.
    ۷۱-روی خاک می نشست و روی خاک غذا می خورد.
    ۷۲- روی زمین می خوابید.
    ۷۳-کفش و لباس را خودش وصله می کرد.
    ۷۴-با دست خودش شیر می دوشید و پای شترش را خودش می بست.
    ۷۵-هر مرکبی برایش مهیا بود سوار می شد و برایش فرقی نمی کرد.
    ۷۶-هرجا می رفت عبایی که داشت به عنوان زیر انداز خود استفاده می کرد.
    ۷۷-اکثر جامه های آن حضرت سفید بود.
    ۷۸-چون جامه نو می پوشید جامه قبلی خود را به فقیری می بخشید.
    ۷۹-جامه فاخری که داشت مخصوص روز جمعه بود.
    ۸۰-در کفش و لباس پوشیدن بسیار مراعات فقرا می کرد.
    ۸۱-ژولیده مو و بی نظم و نامرتب بودن را کراهت می دانست.
    ۸۲-همیشه خوشبو بود و بیشترین مخارج آن حضرت برای خریدن عطر بود.
    ۸۳-همیشه با وضو بود و هنگام وضو گرفتن مسواک می زد.
    ۸۴-نور چشم او در نماز بود و آسایش و آرامش خود را در نماز می یافت.
    ۸۵-ایام سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم هرماه را روزه می داشت.
    ۸۶-هرگز نعمتی را مذمت نکرد.
    ۸۷-اندک نعمت خداوند را بزرگ می شمرد.
    ۸۸-هرگز از غذایی زیاد تعریف نکرد یا بد نگفت.
    ۸۹-موقع غذا هرچه حاضر می کردند میل می فرمود.
    ۹۰-در سر سفره از جلوی خود غذا تناول می فرمود.
    ۹۱-بر سر غذا از همه زودتر حاضر می شد و از همه دیرتر دست می کشید.
    ۹۲-تا گرسنه نمی شد غذا میل نمی کرد و قبل از سیر شدن منصرف می شد.
    ۹۳- معده اش هیچ گاه دو غذا را در خود جمع نکرد.
    ۹۴-در غذا هرگز آروغ نزد.
    ۹۵-تا آنجا که امکان داشت تنها غذا نمی خورد.
    ۹۶-بعد از غذا دست ها را می شست و روی خود می کشید.
    ۹۷-وقت آشامیدن سه جرعه آب می نوشید؛ اول آن ها بسم الله و آخر آن ها الحمدلله.
    ۹۸- از دوشیزگان پرده نشین با حیاتر بود
    ۹۹- چون می خواست به منزل وارد شود سه بار اجازه می خواست.
    ۱۰۰-اوقات داخل منزل را به سه بخش تقسیم می کرد: بخشی برای خدا، بخشی برای خانواده و بخشی برای خودش بود و وقت خودش را نیز با مردم قسمت می کرد.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • ترفند فریب!


    یک مهندس به دلیل نیافتن شغل یک کلینیک باز می کند با یک تابلو به این مضمون: 

    «درمان بیماری شما با پنجاه دلار. در صورت عدم موفقیت صد دلار پرداخت می شود.» 

    یک دکتر برای مسخره کردن او و کسب صد دلار به آنجا می رود و می گوید: من حس چشیدن خود را از دست داده ام. 

    مهندس به دستیار خود می گوید: از داروی شماره بیست و دو ،سه قطره. دکتر دارو را می چشد اما آن را تف می کند و می گوید این دارو نیست که گازوییل است!
    مهندس می گوید: شما درمان شدید! 

    و پنجاه دلار می گیرد.
    چند روز بعد دکتر برای انتقام بر می گردد و می گوید که حافظه اش را از دست داده است. مهندس به دستیار خود می گوید: 

    از داروی شماره بیست و دو، سه قطره.

     دکتراعتراض می کند که این داروی مربوط به چشیدن است و مهندس می گوید شما درمان شدید و پنجاه دلار می گیرد.
    به عنوان آخرین تلاش دکتر چند روز بعد مراجعه می کند و می گوید که بینایی خود را از دست داده است.
    مهندس می گوید: متاسفانه نمی توانم شما را درمان کنم، این صد دلاری را بگیرید! 

    اما دکتر اعتراض می کند که این ,یک پنجاه دلاری است. مهندس می گوید : شما درمان شدید و پنجاه دلار دیگر می گیرد.

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 24 مهر 1399 09:48 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • چند نکته سیره پیامبر اکرم (ص)


    امام صادق(ع)فرمودند:

    من خوش ندارم کسی بمیرد در حالی که هنوز برخی از آداب پیامبر (ص) را به جا نیاورده است.

     بیست نکته ناب در سیره پیامبر اکرم (ص):
    ١- دائماً متفکر بود.
    ٢- اکثر اوقات ساکت بود.
    ٣- کسی را تحقیر نمی‌‌کرد.
    ٤- وقتی حقی پایمال می‌شد از شدت خشم کسی او را نمی‌‌شناخت تا این که حق را یاری کند.
    ٥- هنگام اشاره به تمام دست (و نه انگشت) اشاره می‌فرمود.

    ٦- وقتی خوشحال می‌شد چشم ها را به ‌هم می‌نهاد.
    ٧- بیشتر خنده‌های آن حضرت تبسم بود.
    ٨- می‌فرمود حاجت کسانی را که به من دسترسی ندارند، ابلاغ کنید.
    ٩- هر کس را به مقدار فضیلتی که در دین داشت احترام می‌کرد.
    ١٠- در انجام وظیفه به هیچ وجه کوتاهی نمی‌کرد.
    ١١- در مجالس برای خود جایگاه خاص برنمی‌گزید.
    ١٢- پیامبر نفس خود را از سه چیز پرهیز می‌داد جدال، پرحرفی و سخنان غیرضروری.
    ١٣- هرگز کسی را سرزنش نمی‌کرد.
    ١٤- سخن کسی را قطع نمی‌کرد مگر این که از حد متعارف تجاوز می‌کرد.
    ١٥- کلامش مختصر، جامع، آرام و شمرده بود و آهنگ صدایش از همه مردم زیباتر بود.
    ١٦- آنقدر از ترس خدا می‌گریست که جای نماز آن حضرت نمناک می‌‌شد.
    ١٧- هر روز هفتاد بار استغفار می‌کرد.
    ١٨- دیرتر از همه مردم به خشم می‌‌آمد و زودتر از همه راضی می‌گشت.
    ١٩- با ثروتمندان و تهیدستان یکسان دست می‌داد و مصافحه می‌کرد. وقتی به کسی دست می‌داد پیش از او دست خویش را باز نمی‌کشید.
    ٢٠- در پی لغزش‌های مردم نبود.


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  پایه های خرافات!

    چند سال پیش همیشه فکر می کردم شب ها کسی زیر تختم پنهان شده است. نزد پزشک اعصاب رفتم و مشکلم را گفتم.
    روانپزشک گفت: فقط یک سال هفته‌ای سه روز جلسه ای 80 دلار بده و بیا تا درمانت کنم.
    شش ماه بعد اون پزشک رو تو خیابان دیدم.
    پرسید: چرا نیومدی؟
    گفتم :خب جلسه‌ای هشتاد دلار، برای یک سال خیلی زیاد بود. یه نجّار منو مجانی معالجه کرد. خوشحالم که اون پول رو پس‌انداز کردم و یه وانت نو خریدم.
    پزشک با تعجب گفت: عجب! می تونم بپرسم اون نجّاره چطور تو را معالجه کرد؟
    گفتم: به من گفت اگه پایه‌های تختخواب را ببُرم؛ دیگه هیچ کس نمی‌تونه زیر تختت قایم بشه!
    هرچه پایه های خرافاتمان را کوتاه کنیم آرامش بیشتری پیدا خواهیم کرد!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • #طنزسیاهنمایی. 102

    شکاف طبقاتی!

    گفت: من شهری را در دنیا می شناسم که کنسرو خوراک گوشت آبدار مخصوص سگ های بالغ با قیمت: 550 هزار تومان. 

    کنسرو مخصوص سگ با طعم مرغ و بوقلمون قیمت : 350 هزار تومان. خوراک ویژۀ پروبیوتیک به همراه حشرات خشک شده مخصوص همستر قیمت : 220 هزار تومان . 

    یونجۀ معطّر ، تهیّه شده از کوه های آلپ ، کاملاً طبیعی مخصوص جوندگان خانگی قیمت : 300 هزار تومان . 

    قلاده چرم طبیعی در سه سایز قیمت : 400 هزار تومان و.....

    لامبورگینی 15 میلیارد تومانی یا خانه ی 500 میلیارد تومانی هم در آن شهر فراوان است.

    در عین حال روی دیگر سکۀ در همین شهر ، وجود ششصد هزار نفر زباله گرد است که سیصد هزار نفرشان " کودک " اند و در طول سال شاید هرگز حتی یک وعده خوراک گوشت آبدار نمی خورند!

     پول دو وعده خوراک سگ ِ یک خانه در این شهر، تمام درآمد ِ ماهانۀ دست کم یک میلیون خانوار چهار نفره در همان شهر است!

    گفتم: این شهر احتمالاً در یک کشور سرمایه داری بی رحم غیراسلامی است. چون اسلام دین مساوات است و استقرار عدالت اجتماعی ،مهم ترین ویژگی جامعۀ اسلامی است و انقلاب ایران متعلّق به مستضعفان است!حالا بگو این کدام شهر و در چه کشوری است؟

    گفت: تهران!! اُمُّ القُرای جهان اسلام!
    ♦️این قیمت های برخی از محصولات موجود در یک pet shop زنجیره ای در خیابان فرشته تهران است!

    یکی از موسّسات خیریه برای جلب کمک مرفّهان بی درد همایشی برگزار می کند.
    مدیرعامل موسّسه به روی سن می رود و برای تحریک حسِّ نوع دوستی آنان و به منظور نشان دادن سرعت فراگیری خطِّّ فقر با ریتمی آرام شروع به خواندن این بیت سعدی می کند:

    بنی آدم اعضای یک پیکرند

    که در آفرینش ز یک گوهرند


    بعد می گوید:من هربار که این بیت را می خوانم یک شهروند ما به زیر خطِّ فقر می رود!

    ناگهان صدایی با زبان شیرین طنز از میان جمعیت می گوید :
    خب، شعر نخوان که کسی زیر خطِّ فقر نرود!!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  گاوپرست!

    یه نفر یه خدمتكار هندی آورد واسه زنش و خواست زنشو اذیت كنه .
    به زنش گفت: دقت كردی هرجا میرم خدمتكاره میاد دنبالم؟

    زنش گفت: بله، چون هندی ها گاو پرستن!!


    آخرین ویرایش: سه شنبه 22 مهر 1399 11:48 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • چه کسی نابیناست؟

    مردی نابینا در شبی تاریک چراغی در دست درحالی که کوزه‌ای را بر شانه‌اش نهاده بود در راهی می‌رفت. فضولی به او رسید و گفت: «ای نادان! روز و شب که برای تو یکسان است و روشنایی و تاریکی تفاوتی ندارد، پس برای چه این چراغ را دست گرفته‌ای؟»
    نابینا خندید و گفت:
     «این چراغ را برای خود نیاورده‌ام، بلکه برای کوردلانی مانند تو آورده‌ام تا به من تنه نزنند و کوزه‌ام را نشکنند.»

     
    از کتاب: #قصه‌های_جامی

    آخرین ویرایش: سه شنبه 22 مهر 1399 06:30 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  عفریتی به نام جنگ!!

    بسیاری از مردم کتاب ”شاهزاده کوچولو” اثر اگزوپری را می شناسند.

    اما شاید همه ندانند که او خلبان هواپیمای جنگی بود و با نازی ها جنگید و درنهایت در یک سانحه هوایی کشته شد.

     قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیکتاتوری فرانکو می جنگید.

    او تجربه های حیرت آور خود را درمجموعه ای به نام "لبخند" گرد آوری کرده است.

    در یکی از خاطراتش می نویسد که:
     او را اسیر کردند و به زندان انداختند.

     او که از روی رفتارهای خشونت آمیز نگهبان ها حدس زده بود که روز بعد اعدامش خواهند کرد..
     می نویسد:

     "مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد. به همین دلیل به شدت نگران بودم.

    جیب هایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آن ها که حسابی لباس هایم را گشته بودند در رفته باشد.

    یکی پیدا کردم و با دست های لرزان آن را به لب هایم گذاشتم؛
    ولی کبریت نداشتم.

     از میان نرده ها به زندانبانم نگاه کردم. او حتی نگاهی هم به من نینداخت.

     درست مانند یک مجسمه آنجا ایستاده بود.

     فریاد زدم ”هی رفیق! کبریت داری؟”

     به من نگاه کرد شانه هایش را بالا انداخت و به طرفم آمد.

     نزدیک تر که آمد و کبریتش را روشن کرد.

     بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد.

     لبخند زدم و نمی دانم چرا؟

    شاید از شدت اضطراب،
    شاید به خاطر این که خیلی به او نزدیک بودم و نمی توانستم لبخند نزنم.

    در هر حال لبخند زدم و انگار نوری فاصله بین دل های ما را پر کرد.

    می دانستم که او به هیچ وجه چنین چیزی را نمی خواهد...

    ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت و به او رسید و روی لب های او هم لبخند شکفت.


    سیگارم را روشن کرد ولی نرفت و همان جا ایستاد.

    مستقیم در چشم هایم نگاه کرد و لبخند زد.

     من هم با فکر این که او نه یک نگهبان زندان بلکه یک انسان است به او لبخندی زدم.

     نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرده بود پرسید:
     ”بچه داری؟”
     با دست های لرزان کیف پولم را بیرون آوردم و عکس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم و گفتم:

     "آره، نگاه کن ”.
     او هم عکس بچه هایش را به من نشان داد و در باره نقشه ها و آرزوهایی که برای آن ها داشت برایم صحبت کرد.

    اشک به چشم هایم هجوم آورد.
    گفتم که می ترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم...
    دیگر نبینم که بچه هایم چه طور بزرگ می شوند.
     چشم های او هم پر از اشک شدند.

    ناگهان بی آن که حرفی بزند، قفل در سلول را باز کرد و مرا بیرون برد.

    بعد هم به بیرون زندان و جاده پشتی آن که به شهر منتهی می شد هدایتم کرد.

     نزدیک شهر که رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آن که کلمه ای حرف بزند.

    یک لبخند زندگی مرا نجات داد.

    بله، یک لبخند بدون برنامه ریزی، بدون حسابگری، لبخندی طبیعی که زیباترین پل ارتباطی آدم هاست.

    ما لایه هایی را برای حفاظت از خود می سازیم.

     لایه مدارج علمی و مدارک دانشگاهی، لایه موقعیت شغلی و این که دوست داریم ما را آن گونه ببینند که نیستیم.

     زیر همه این لایه ها،
    "من" حقیقی و ارزشمند نهفته است.

     ترسی ندارم از این که آن را روح بنامم.

     من ایمان دارم که روح انسان ها است که با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند و این روح ها با یکدیگر هیچ خصومتی ندارند.

     متاسفانه روح ما در زیر لایه هایی است که ساخته و پرداخته خود ما هستند و در ساختن شان دقت زیادی هم به خرج می دهیم.

    این لایه ها ما را از یکدیگر جدا می سازند و بین ما فاصله هایی را پدید می آورند و سبب تنهایی و انزوای ما می شوند.

     داستان اگزوپری داستان لحظه جادویی پیوند دو روح است.

     آدمی هنگام عاشق شدن و یا نگاه کردن به یک نوزاد این پیوند روحانی را احساس می کند.
    وقتی کودکی را می بینیم چرا لبخند می زنیم؟
    چون انسانی را پیش روی خود می بینیم که هیچ یک از لایه هایی را که نام بردیم روی "من" طبیعی خود نکشیده است و با همه وجود خود و بی هیچ شائبه ای به ما لبخند می زند و در واقع آن روح کودکانه درون ماست که به لبخند او پاسخ می‌دهد...

    لبخندتان جاودان

    آخرین ویرایش: دوشنبه 21 مهر 1399 04:15 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • #طنزسیاهنمایی .101

    غلط های آمریکا!!

    گفت: آیا آمریکا سرانجام می تواند غلطی بکند یا نه؟ 

    گفتم: البتّه آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند!

    گفت: ولی ظاهراً خیلی غلط ها کرده و می کند!

    گفتم: مثلاً چه غلطی کرده؟

    گفت: مثلاً ارزش ریال پول ملّی ما را چهل هزار برابر کاهش داده،یعنی هزینه های زندگی ما را چهل هزار برابر کرده ،ما جز شعار دادن «مرگ بر آمریکا» چه کرده ایم؟

    چوپانی تعریف می کرد:
    سال ها پیش من و چوپان دیگری به نام فتح اله که همسن پدر من بود، گله روستا را به چرا می بردیم. مرز ده ما با ده مجاور یک رودخانه پر آب بود.
    بین دو ده از سالیان دور بر سر ورود گوسفندان به مراتع یکدیگر اختلاف زیادی بود که گاه به زد و خورد هم می کشید.

    یک روز از سر غفلت گله ما از رودخانه گذشت و به مراتع دشمن رسید. ناگهان هیکل درشت و غضبناک غضنفر چوپان آن ده نمایان شد. گله ما را مصادره کرد و گفت: 

    یکی از شما بیاید این ور آب تا گله را آزاد کنم. 

    ما از نیّت اصلی اش آگاه بودیم. فتح اله به من گفت: تو برو. 

    من گفتم: می ترسم مرا کتک بزند. 

    فتح اله گفت: خودش و هفت جدّش غلط می کند حتّی اگر نگاه چپی به تو کند.
    القصّه من لرزان لرزان از رود گذشتم و به نزد غضنفر رسیدم .ناگهان مرا گرفت و چوبش را به علامت زدن بالا برد. فتح اله از آن سوی رود داد زد و گفت: 

    اگر مردی و تخم پدرتی بزنش تا ببینی چه سرت بیاورم.
    غضنفر ترکه گز را چنان به پای من زد که جیغ من به هفت آسمان رسید. غضنفر رو به فتح اله کرد و گفت: دیدی زدمش و تو هیچ غلطی نکردی.
    فتح اله گفت: فلان فلان .... اگر یک بار دیگر بزنیش دودمانت را ریشه کن می کنم. 

    این بار غضنفز چنان با ترکه به پشت من کوبید که خون از پوستم بیرون زد. و گفت:

    بفرما بازم زدمش.
    فتح اله این بار گفت: فلان فلان شده قرمسا....
    نخیر من دیدم اگر رجز خوانی فتح اله ادامه پیدا کند، غضنفر مرا نابود خواهد کرد. شروع کردم به التماس که ببخش. غلط کردم و تعهد می دهم دیگر گله وارد مراتع شما نشود.
    غضنفر آخرین ترکه را البتّه کمی آرام تر بر کفل من کوبید و رفت. من، دست و پا و پشت شکسته گلّه را راندم و به نزد فتح اله آمدم.
    داشتم بی هوش می شدم که شنیدم فتح اله می گفت: 

    به روح پدرم قسم، اگر یک بار دیگر از این غلط ها می کرد و تو را کتک می زد، مادرش را به عزایش می نشاندم. 

    من از هوش رفتم...
    حالا حکایت روحانی و ترامپ است و ملّت بیچارۀ ایران.

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: دوشنبه 21 مهر 1399 04:30 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 7 1 2 3 4 5 6 7
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات