منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • #طنزسیاهنمایی. 97
     
    پیشمرگ ملّت!

    گفت: شنیدم واکسن آنفلوانزا و قرص های فاوپیراویر را که محرمانه از چین وارد شده، اول بین مقامات و از ما بهتران و نمایندگان مجلس توزیع کرده اند! 
    گفتم: این که از مصادیق تبعیض است.
    گفت: شاید برای تست واکسن به گروهی فداکار نیاز داشته اند،مقامات و نمایندگان چون برآمده از تودۀ مردم اند!! داوطلبانه خواسته اند که اگر این قرص و واکسن مشکلی ایجاد می کند،این ها (دور از جانشان!!) پیشمرگ ملّت بشوند! اشکالی دارد؟ 
    می گویند در زمان شاه فرماندار یک شهر در سالروز 21 فروردین روز رفع خطر از شاه ،شیخی را به زور مجبور کرد که به منبر برود و به جان شاه دعا کنید. شیخ هم ناگزیر پذیرفت،ولی چنین دعا کرد:
    خدایا! از عمر فرماندار ما بکاه و بر عمر شاه بیفزا!
    حالا هم باید از خدا بخواهیم از عمر برخی از این «از ما بهتران» بکاهد و بر عمر ملّت بیفزاید!
    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟
     
    #شفیعی_مطهر


    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: شنبه 12 مهر 1399 04:44 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  بهره گیری از مغز!

    به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌ پزشک پرسیدم :

    شما چطور می فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟ 

    روان‌پزشک گفت : ما وان حمام را پر از آب می کنیم و یک قاشق چای خورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می گذاریم و از او می خواهیم که وان را خالى کند. 

    من گفتم : آهان، فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است. روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را برمی دارد. حالا شما هم می خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟

    نتیجه :
    1- راه حل همیشه در گزینه های پیشنهادی نیست.
    2- در حل مشکل و در هنگام تصمیم گیری هدفمان یادمان نرود . در حکایت فوق هدف خالی کردن آب وان است نه استفاده از ابزار پیشنهادی
    3- راه حل همیشه جلوی چشم نیست. مغز ما یک دینام هزار ولتی است که متاسفانه اکثرمان بیش از یک لامپ از آن استفاده نمی کنیم.

     آنتونی رابینز

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • ما باید کشکمان را بسابیم!
    گفته اند:
     یکی از دراویش و اهل تصوف معروف شهر اصفهان از میر فندرسکی اجازه
    می گیرد تا چند روزی را در منزل میر، ملازم ایشان گردد.

     میر نیز می پذیرند. در منزل جناب میر از درویش می خواهند تا مقداری کشک را برایشان بسابند و درویش نیز با رویی گشاده می پذیرند.

     میر می فرمایند:

    « من سه درخواست از شما دارم که در حین کار از شما می طلبم.»

     درویش نیز پذیرفت. اندکی گذشت که درویش دید در زدند. مامورین حکومتی آمدند و گفتند که:
    والی و سلطان شهر فوت کرد و دربار کسی را شایسته تر و پاک تر و صادق تر از درویش در شهر نیافت.
     لذا از شما درویش خواهانیم که زمام حکومت را در دست گیرید تا مردم روی پاکی و صدق راببینند.
    درویش هم که فرصت را برای خدمت به خلق مناسب دید پذیرفت و از جناب میر عذر خواسته و به دربار رفت.

     اندکی گذشت و ردای حکومت برای درویش آوردند و از او خواستند تا به خزانه رود و جواهر مخصوص شاهی را بردارد که حاکم بدان شناخته گردد .
    درویش پذیرفت و به خزانه رفت و در حالی که جواهرات مبهوتش کرده بود جواهر شاهی را برداشت.
    مدتی بعد به درویش عرض شد:
    شاها، بیایید و با اسب مخصوص شکارتان به شکار روید. چنین کرد و بسیار لذت برد!
     چندی بعد گفتند: جناب شاه، نمی خواهید به حرم سرایتان سری زنید و کنیزی نیکو چهره را محرم خود گردانید و با او باشید؟!
     پذیرفت و به حرمسرا رفت و کنیزی بسیار زیبا را محرم خود نمود و با او بود!
    گذشت و روزی آمدند و گفتند: ای سلطان، عالم شهر، میرفندرسکی اجازه ی ورود می خواهند و از شما سه درخواست دارند که می گوید شما وعده ی اجابت داده بودید!
    درویش با رویی باز میر را پذیرفت و میر شرفیاب شد. میر فرمود: 

    « به یاد دارید که سه طلب از من را قول اجابت دادید؟» .
    گفت : البته! 

    میر فرمود:« اول این که جواهر شاهیتان را خواهم تا به من دهید!» 

    درویش درماند و گفت: جناب میر، خود گویی جواهر شاهی، شاه بدین جواهر شناخته گردد و من نمی توانم چنین کنم!
     اما به خزانه برو و هرچه خواهی بردار!
    میر فرمود:« خیر من همان را می خواستم،
    در خواست دوم من این است که اسب شکار شاهیتان را به من دهید!»
     باز درویش واماند و گفت: آن هم از اسمش پیداست که مخصوص شاه است. اما به اصطبل برو و هر چه خواهی از اسبان بردار!
    میر فرمود:« خیر من همان را می خواستم، و اما خواسته ی سوم من:
    همسرت را طلاق بده تا پس از پایان عده اش به عقد من درآید!»
    درویش بیشتر از پیش لرزید و نپذیرفت و گفت: 

    خیر، به حرمسرا برو و هرکه را خواهی محرم خود ساز!
    میر نپذیرفت و در همان حال با اشاره ای به درویش فرمود: 

    « پس کشکت را بساب درویش!!!»

    و درویش دید که همچنان در حال سابیدن کشک بوده و تمام این ماجراها در عالم مکاشفه روی داده و به تصرف و انشای جناب میر بوده تا به او بفهماند که هنوز خیلی مانده که دعوی بندگی و اولیاء الله بودن نماید!!!!!!

    خدایا توفیق بندگی خودت را عطا کن والا ما باید کشکمان را بسابیم!
    اللهمّ ارزقنا توفیق الطّاعه

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  انسان،درغیاب کرامت!

    رفته بودم قصابی ، خیلی هم شلوغ بود.
    قصابه ، گوشت هرکی آماده می شد، این جوری صداش می زد:
    گوساله کی بود ؟؟
    گوسفند بیا جلو !
    به یکی هم گفت: تو گوسفندی؟؟
    گفت: نه آقا من گاوم !
    خوشبختانه من جیگر خواسته بودم،
    گفت :جیگر بیاد جلو!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • کوتاه کردن پاچه شلوار وقت دارد

    محمد فاضلی - عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی

     مردی شلواری خریده بود که پاچه های آن برایش بلند بود. به خانه که رسید به همسرش گفت شلوار را ده سانت کوتاه کند. همسرش مشغول کاری بود و گفت بگذار انجام می‌دهم. مرد دید امیدی به زن نیست، سراغ دخترش رفت و گفت دخترم این شلوار را ده سانت کوتاه کن. دختر نیز گفت حالا درس دارم، بگذار انجام می‌دهم.

     مرد دید از تنور این دو آبی گرم نمی‌شود، خودش دست به کار شد و ده سانت از طول شلوار برید. نیمه شب همسرش هم به یاد افتاد و بلند شد ده سانت دیگر کوتاه کرد. دختر بیچاره هم بی‌خبر از همه جا صبح زود قبل از سر کار رفتن پدر بلند شد و ده سانت هم او کوتاه کرد. مرد که موقع رفتن شلوار را پوشید، شلواری شده بود!!

     سیاست و سیاست‌گذاری هم عین شلواری می‌ماند که باید به موقع ده سانت از طولش کم کرد. این که هر کسی هر وقت یادش افتاد، بی‌خبر از سابقه، ده سانت کوتاه کند، نه سیاست است نه سیاستگذاری.

    نتیجه

    اول، در سیاست، شلوار بلندتر از قد خودتان نخرید.

    دوم، اگر به هر دلیل خریدید، به موقع کوتاهش کنید.

    سوم، سیاست و سیاست‌گذاری ماهی نیست که هر وقت از آب بگیرید تازه باشد، وقت دارد.

    چهارم، کوتاه و بلند کردنش را فقط به یک عامل مشخص مسئول بسپارید.

    پنج، اهمیت زمان در سیاست را جدی بگیرید؛ فرقی نمی‌کند سیاست اجتماعی، خارجی، داخلی، پولی، ارزی، بورسی، آبی، خاکی، بادی، سازی، شادی، هادی و... باشد. سیاست در بستر زمان معنا دارد.

    (اگر می‌پسندید به اشتراک بگذارید.)

    @fazeli_mohammad
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 10 مهر 1399 06:53 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • #طنزسیاهنمایی .96

    عبور از کرونا!


    گفت: آقای رئیس جمهور می فرمایند: از کرونا هم عبور می کنیم. درست است که خواهی نخواهی عبور می کنیم،ولی مهم این است که افقی عبور می کنیم یا عمودی!
    گفتم :ایشان تاکید کرده نگران نباشد!
    گفت: هر وقت روحانی می فرمایند «نگران نباشید»،من یاد پدرم می افتم که با کمربند دنبالم می دوید و می گفت: وایسا کاریت ندارم!

    طرف به ملّانصرالدّین گفت: کی بدهی منو می‌دی؟

    گفت :دارم می‌رم بیابون،اگر تخم خار پیدا کنم .همون جا می کارم. سال دیگه سر می زنم،اگر پشم گوسفند گیر کنه بهش، پشم رو می فروشم، به قیمت خوب بخرن، بدهی رو میدم.

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!

    #شفیعی_مطهر

    چشم به راه شما در کانال گاه گویه های مطهر هستیم

      https://t.me/amotahar
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 10 مهر 1399 05:34 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •   گربه جغرافی دان!
     
    جعفر گربه شو میذاره توی گونی می بره بیابون کویر لوت ولش می کنه!

    عصر زنش زنگ می زنه میگه: گربه دوباره برگشته!

    جعفر میگه: بپرس از کجا اومده ، من گم شدم!
    آخرین ویرایش: چهارشنبه 9 مهر 1399 06:28 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  •   زخم کهنه!

    ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﺎﺳﻪء ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ می‌گذاشت. ﻣﺎﺭﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ‌آمد، ﺷﯿﺮ را می‌خورد ﻭ سکّه‌اﯼ ﺩﺭ ﺁﻥ می‌انداخت.

    ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ. ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ بکشد ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﮑّﻪﻫﺎ ﺭا ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ را ﮐﺮﺩ. ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺭ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪ و ﭘﺴﺮ را نیش زد و ﭘﺴﺮ ﻣُﺮﺩ.

    ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺪّﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺑﯽﭘﻮﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﻗﺪﯾﻢ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺳﻪء ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﻣﺎﺭ ﺷﯿﺮ را ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﮑّﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
    ﺩیگر ﺑﺮﺍیم ﺷﯿﺮ ﻧﯿﺎور، ﭼﻮﻥ ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﺮﮒ ﭘﺴﺮﺕ را فراموش می‌کنی و ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﻡ ﺑﺮﯾﺪﻩام را....
     
    ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﺧﻢ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﻮﺩ!!
    آخرین ویرایش: چهارشنبه 9 مهر 1399 06:28 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  برنامه استراتژیک کشور اسلامی از دیدگاه امام علی(ع)

    امام علی(ع) چشم انداز برنامه استراتژیک کشور اسلامی را در فرمان به مالک اشتر چنین تبیین فرموده اند:
    1-   آباد کردن کشور
    2-   اصلاح حال و خیال مردم
    3-   : به دست آوردن مهر و محبت رعایا
    4-   عدالت گستری
    5-   پوشاندن عیوب مردم
    6-   مشورت با دانشمندان
    7-   مشورت با تجار
    8-   مشورت با صنایع
    9-   رسیدگی به فقرا
    10-   تماس مستمر با ملت
    11-   خفظ جان مردم
    12-   توضیح عملکرد حاکم
    13-   رضایت اکثریت مردم
    14-   مدح و ثنا ممنوع

    امام علی(ع) در16 فرمان به مالک اشتر
     "شرح وظایف حاکم در یک کشور اسلامی"
    و "استراتژی دستیابی به چشم انداز "را تبین می فرماید:
    فرمان یکم: حاکم در اسلام فقط بنده خداست و القاب اضافی ندارد.
    فرمان دوم: دریافت مالیات طبق قانون باید باشد .
    تبصره یکم : دریافت مالیات طوری است که صلاح دهنده در آن باشد و کار گیرنده را اصلاح نماید.
    تبصره دوم: باید به آباد کردن زمین بیشتر نظر نمایی تا به گرفتن مالیات، چه دریافت مال دیوان، فرع آبادی ملک باشد.
     فرمان سوم: جهاد با دشمن
    فرمان چهارم: اصلاح حال و خیال مردم
    تبصره: چون آیینی پسندیده و رسمی نیکو بینی و دانی که سران امت به آن سنت عمل کرده‌اند و اسباب الفت جماعت و صلاح حال رعیت شده، آن‌را بر هم مزن و مبدل به طریقه دیگر مکن.
    فرمان پنجم:آباد سازی مملکت
    فرمان ششم: مهر و محبت رعایا را در دل خود بیدار کن و طبعت را به ملاطفت با خلایق وادار نما و مبادا نسبت به بندگان خدا مانند جانور درّنده باشی و خوردن ایشان را غنیمت شماری.
    فرمان هفتم: کاری که باید از همه آن‌ را بیشتر دست داری، میانه‌روی در حق باشد و عملی مشتمل بر داد که عدل در آن شامل خاص و عام گردد و به رضای رعایا نزدیک تر.
    فرمان هشتم: کسی که در پی عیب مردم افتد و تو را از آن خبردار کند مفسد است، باید او را از خود دور کنی و بدانی که والی به پوشیدن عیب مردم از همه کس سزاوارتر است.
    فرمان نهم: ای مالک! تا توانی با صاحبان فضل و دانش صحبت کن و گوش به گفتار حکیمان ده، مگر به دلالت ایشان دانی اسباب رفاه بلاد و سعادت عباد چیست و آن‌ را فراهم آوری.
    فرمان دهم: از حال تجار و ارباب صناعات درست جویا شود ... چه این دو صنف ... همه اسباب منفعت‌ و فایده ولایت‌اند و باعث رونق آبادی و اراضی تو آرند.
    فرمان یازدهم: ای مالک، زنهار که از حال فقرا و مساکین غافل مانی و ندانی بر محتاج بی‌مال چگونه می‌گذرد و تنگدستان که از وسایل و تدابیر تحصیل معاش محروم‌اند چه می‌کنند.هرگز امتی پاک نشود، مگر حق ضعیف در آن امت از قوی بگیرند و نگذارند بیچاره در عرض حال دلباخته گردد، بر خود بلرزد و زبان او درست یارای سخن گفتن نداشته باشد.
    فرمان دوازدهم: این مالک، زیاد در خلوت به سر مبر و خود را از رعیت پنهان مکن و از نظر ایشان بیار غایب مشو.
    فرمان سیزدهم: ای مالک، بترس و بپرهیز از ریختن خونی که حلال نباشد زیرا که هیچ چیز بیشتر از خونریزی ناحق سبب خشم و غضب خدا ... نشود.
    فرمان چهاردهم: هر وقت کاری کردی که به‌واسطه آن رعایا به تو گمان حیف و میل و جور و ستمی بردند، علت آن کار و عذر خود را برای ایشان واضح و آشکار بگو، تا هم نفس خود را ریاضت دهی هم با رعیت رفق و مدارا کنی.
    فرمان پانزدهم: اگر عموم رعیت از تو راضی باشند، نارضایی چند تن زیانی نیارد و برعکس، خوشدلی معدودی خاص جلوی بلوای عام را نگیرد.
    فرمان شانزدهم: آن‌ها را مگذار که در مدح و ثنای تو مبالغه نمایند و به کارهایی که نکرده‌ای و نسبت آن به تو دروغ است، تو را ریشخند کنند و ستایند.
    آخرین ویرایش: سه شنبه 8 مهر 1399 04:30 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • به نام خدای بخشنده و مهربان

    پدر بشنو این حرف فرزند خویش
    عزیز و گرامی و دلبند خویش
    تویی مایهٔ بود و پیدایشم
    کنارت به ناز و به آسایشم
    پدر تکیه‌گاه وجود منی
    تو سرمایهٔ هست و بود منی
    فکر کردن بـه پدر همچون گرمای کنار هیزمی سرخ شده از آتش، در یک روز سرد زمستانی اسـت.
    پدر! همسفر مهربان روزهای كودکی‌ام! چـه عاشقانه در كنار تـو بزرگ شدم.
    ﭘــﺪﺭ است که ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺟﺎیی ﻧﺪﺍﺭد ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻳش ﻧﻴﺴﺖ .
     بی ﻣِﻨَﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻏﺮیبگی ﻫﺎﻳش می ﮔﺬﺭد ﺗﺎ ﭘﺪﺭ ﺑﺎﺷد ...
     ﻭ ﭘﺸﺖ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻳش ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ می ﮐﻨد...
      خدایا بالاتر از بهشتت چه داری؟
    برای زیر پای پدرم می خواهم ...

    از من خواسته شد که به عنوان یک فرزند، درباره ویژگی های اخلاقی و منش پدرم چند کلمه ای بنویسم.
    من عادت به نوشتن متون طولانی و شعارزده ندارم و فکر می کنم حرفی که از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند.
    از وقتی خود را شناختم، پدرم برایم یک الگو و استاد بود و آرزویم آن بود که جا پای او بگذارم.
    در مشکلات همیشه پشتیبان و یاور من هست و حتی در حال حاضر که بیش از چهل سال سن دارم و خود پدر دو فرزند هستم ، همیشه در برخورد با مشکلات به پشتیبانی معنوی ایشان دلگرم هستم.
    مهم ترین درسی که در زندگی به من دادند، قناعت بود و همیشه به ما یاد دادند که به جز خدا  چشمداشتی از هیچ منبعی نداشته باشیم و دستمان به زانوی خودمان باشد.
     بارها با ذکر خاطرات دوران کودکیشان و سختی هایی که برای تحصیل طی کرده بودند، به ما یادآوری کردند که می توان بدون توسّل به این و آن و فقط با توکّل به خدا و تلاش شخصی به همه چیز رسید.
    این نکته را نه فقط در حرف بلکه در عمل به ما نشان دادند و ما بارها در طی زندگی دیدیم که  برای آن که از مسیر اصول اخلاقی و اعتقادی خارج نشوند ، چه مناصب و امتیازات مادّیی را از دست دادند و خم به ابرو نیاوردند و در عمل ، قناعت و مناعت طبع را به ما یاد دادند.
    باور به قدرت خدا باعث شده است که در برخورد با ناملایمات زندگی و سختی ها، شجاعت زیادی داشته باشند و ترسی به دل راه ندهند.
    به کرامت انسان اعتقاد زیادی دارند و حاضر نیستند برای رسیدن به هیچ خواسته ای کرامت خود را زیر پا بگذارند و متقابلاً به حفظ کرامت طرف مقابل و اطرافیان و زیر دستان نیز اهمّیّت می دهند.
    به نظم در زندگی روزانه و عدم اتلاف وقت بسیار پایبند هستند و دقّت خاصّی برای از دست ندادن زمان دارند و این موضوع را در کلام و عمل به ما نشان داده اند و از هر فرصتی برای خواندن یا نوشتن بهره می برند.

    به خواست خدا، من و سایر فرزندان ایشان از نظر طی مدارج دانشگاهی و تحصیلات تکمیلی،همه موفّق بودیم و بسیاری از دوستان و بستگان تصوّر می کردند از آنجا که ایشان خود یک معلّم و فرهنگی بودند ، حتماً نظارت و سخت گیری شدیدی بر نحوۀ مطالعه و تحصیلات ما داشته اند ولی واقعاً ایشان اعتقادی به سخت گیری یا اجبار در آموزش فرزندان یا نمره گرایی و مدرک گرایی نداشتند.به یاد دارم که در زمان تحصیل و در انتخاب رشته دانشگاهی، برعکس بسیاری از والدین که به هر قیمتی بر دکتر یا مهندس شدن فرزندان اصرار دارند، همه ما را در انتخاب رشته کاملاً آزاد گذاشتند و از ما می خواستند، تعادل در زندگی را حفظ کنیم و در هر شغل و رشته ای که مشغول می شویم، به فکر خدمت به مردم و به ویژه محرومین باشیم.
    امیدوارم من هم بتوانم این اصول را به نسل بعد منتقل کنم.
    برای ایشان و همه پدران و مادران دلسوز و مهربان ، طول عمر و سلامتی آرزومندم.

    سید میثم شفیعی مطهر
    مهرماه ۱۳۹۹
    آخرین ویرایش: سه شنبه 8 مهر 1399 12:04 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 7 ... 2 3 4 5 6 7
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات