منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • آدمِ كسی نباش!

     #علامه_جعفری می‌گفت روزی طلبه‌ی فلسفه‌خوانی نزد من آمد تا برخی سوالات بپرسد. دیدم جوان مستعدی است كه استاد خوبی نداشته است. ذهنِ نقاد و سوالات بدیع داشت كه بی‌پاسخ مانده بود. پاسخ‌ها را كه می‌شنید، مثل تشنه‌ای بود كه آب خنكی یافته باشد. خواهش كرد برایش درسی بگویم و من كه ارزشِ این آدم را فهمیده بودم، پذیرفتم. قرار شد فلان كتاب را نزد من بخواند. چندی كه گذشت، دیدم فریفته و واله من شده است. در ذهنش اُبُهّت و عظمتی یافته بودم كه برایش خطر داشت. هرچه كردم، این حالت در او كاسته نشد. می‌دانستم این شیفتگی، به اِستقلالِ فكرش صدمه می‌زند. تصمیم گرفتم فرصتِ تعلیم را قربانی اِستقلالِ ضمیرش كنم.

     روزی كه قرار بود برای درس بیاید، درِ خانه را نیم‌باز گذاشتم. دوچرخه‌ی فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حركاتِ كودكانه كردم. دیدمش كه سَرِ ساعت، آمد. از كنارِ در، دقایقی با شگفتی مرا نگریست. با هیجان، بازی را ادامه دادم. در نظرش شكستم. راهش را كشید و بی یك كلمه، رفت كه رفت.
     
     این‌جا كه رسید، مرحوم علامه جعفری با آن همه خدماتِ فكری و فرهنگی به اسلام ، گفت: برای آخرتم به معدودی از اعمالم، امید دارم. یكی همین دوچرخه‌بازی آن روز است!  

    درسِ استاد آن شب آن بود كه دنبالِ آدم‌های بزرگ بگردید و سعی كنید دركشان كرده از وجودشان توشه برگیرید. امّا مُرید و واله كسی نشوید. شما اِنسانید و اَرزشتان به اِدراك و اِستقلالِ عقلتان است. عقلتان را تعطیل و تسلیم كسی نكنید. آدمِ كسی نشوید؛ هر چقدر هم طرف بزرگ باشد.

    آخرین ویرایش: جمعه 30 آبان 1399 03:57 ب.ظ
    ارسال دیدگاه

  • خانِ مُصیّب!

    محمّد حسین كریمی پور

    آقا مصیب در زندگیش یك قانون طلائی داشت:    

    "خان" اونه كه چاشتش كلّه باشه، ناهارش كوفیده، شومش قرمه پر دنبه.. خلاص!

    از وقتی تونسته بود آفتابه ورداره، هدف مصیب از نفس كشیدن، یه چی شد:

      این كه ”خان" بشه.

    مصیب مثل آقاش، حمّال بازار بود. ولی حالا یك" رویا" داشت. دو برابر باباش كار كرد، سراغ منقل و ضعیفه جات هم نرفت. پول جمع كرد و سنه ٤٠ وانت خرید، سنه ٤٤ كامیون ... حلال حروم هر جور شده، سنه ٥٠، هف تا كامیون داشت. دستش زیر سر شوما!

    وقتی كامیوناش هف تا شد ، یه شبی نه گذاشت و نه برداشت و گفت: 

    " عیال! دوره گدا گدولی تموم! گمونم خان شدم.. از فردا ، صباح كلّه- ناهاری كوفیده- شومم قرمه  و دنبه. افتاد؟"
    بلقیس هم كه یك عمر نخورده بود تا آقاش جمع كنه، از خدا خواسته، قر و قنبیلی اومده بود كه: چش، خان! اوفتاد!

    سال اول خوب بود. همه پروار شدند. سال دوم نق و نال شروع شد. بچه حسرت كله جوش و كوكوی همسایه رو داشت و بلقیس، زهرماری، هوس میرزا قاسمی و جغول پغول می كرد. اما مرغ مصیب یه پا داشت: 

    " مطبخ خان، دكّون زیر بازارچه كه نیس! غذاش به قاعده اس! كلّه، كوفیده، قرمه.. اونم چی؟  پر دنبه! "  

    بلقیس راه جلو پاش گذاشت كه اگه خانی، فاستونی بپوش، باغ بخر، اتول مرسندس سووار شو ، ینگه دنیا و ارووپ برو.. ولی مصیب اینا رو خان خانی نمی دونس.

    زنك مستاصل هرچی آخوند و معلم و پیر و پهلوون  تو محل بود، ریسه كرد واسه مصیب رفتن منبر. ولی كسی حریف نشد.  نه از جذبه قاعده زندگی یعنی خان شدن، كاسته شد. نه در  ایمانش به رابطه بدیهی دو مقوله خانیت و سه وعده، خلل اوفتاد!

    سال سوم بلقیس گذاشت رفت و دیگه بر نگشت. خان دختر ترشیده  "حشمت كله پز" رو عقد كرد و داد شیخ، برنامه مطبخ رو شرط ضمن عقد كرد زیر قباله! سال پنجم تك پسر خان از نقرس یا هرچی، باد كرد و مرد.

    مصیب به چربی خون و فشار و سرگیجه و ضعف و تب و تهوع مبتلا شد. مشت مشت قرص می خورد. فصد و تنقیه اش تعطیل نمی شد. پر به حلقش می برد و بالا می آورد.  ولی مرام سه وعده ای خان و خان بازی را ول نكرد تا پنجاه سالگی، بی وارث مرد و كامیوناش موند دست راننده ها كه دعاگوی خان باشن.

    حالا حكایت ماست و حكومتمان. اهداف راهبردی حكمرانی ایرانی، مثل خرد كردن دهان استكبار و پس گرفتن خاك مردم فلسطین ، بذاته هیچ كدام بد نیستند. اما آیا باید اولویت های یك ملت متوسط در حال رشد شوند، لو بلغ مابلغ ؟
    آیا مردم ایران به صرف آن كه حكومتشان تعدادی اهداف ایدئولوژیك را اولویت ایران می داند، از آنچه بر سر معیشت، اقتصاد، سلامت، آب، محیط زیست و آینده شان می رود، چیزی نگویند ؟ 

    نه چنین است به گمان من. با مصیب ها مان باید از درد ها و اولویت هامان سخن بگوییم. بگوییم خانی به سه وعده نیست. بزرگی به مردی و مردانگی و آبادگری و بلندنظری و اعتدال و عدالت و رعیت پروری است. نشان دهیم آثار این رژیم غذایی تمام جوارح بدن رنجور ایران را درگیر كرده.

    این همه سال، آن ها را نباید با توهماتشان وامی نهادیم. خود و ما را دارند دستی دستی، به باد می دهند. حالا باید آنقدر بگوییم تا برگردند،  قبل از آن كه روزگار با طهران آن كند كه بر كابل و بغداد و حلب رفت.

    وقت تنگ، است.
    به این گنبد طلا،
    به اون سبییل همایونی، قسم!

    https://t.me/M_H_Karimipour

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • تست هوش هردمبیلی!

    قصّه های شهر هرت .قصّۀ108

    #شفیعی_مطهر

    روزی اعلی حضرت هردمبیل در جمع گروهی از درباریان با شارل شرلی مستشار فرنگی گفتگو می کرد. در بین گفتگو ،هردمبیل از شرلی پرسید:

    علّت این که فرنگی ها این قدر پیشرفت کرده اند و ما عقب مانده ایم چیست؟

    شرلی برای این که توجیهی برای مفت خوری های خود مطرح کند،گفت: 

    زیرا ما فرنگی ها افراد نخبه باهوش زیاد داریم!

    شاه پرسید: به چه دلیل؟ چه نمونه هایی داری؟

    شرلی پاسخ داد: مثلاً ما در فرنگ کارشناسی داریم که با تهیّۀ تست هایی هوش افراد را می سنجد!

    شاه پرسید: چطوری؟

    شرلی پاسخ داد: اگر اجازه فرمایید او را به شهر هرت دعوت و در دربار استخدام کنیم تا حضرت عالی و دیگران بتوانند به وسیلۀ تست های هوش آزمایی،میزان هوش خود و دیگران را تعیین کنند.

    هردمبیل شاه با ذوق زدگی  پاسخ مثبت داد و جرالد شرلی کارشناس هوش سنجی فرنگ را به دربار فراخونده و با حقوق نجومی او را استخدام کردند و کاخی اشرافی با تعدادی کارمند و کلفت و نوکر در اختیار او قرار دادند.

    روزی شاه او را به دربار فراخواند و از او خواست تا چشمه ای از ابتکارات شگرف خود درباره هوش سنجی را نشان دهد.

    جرالد شرلی روز بعد یک صفحه کاغذ با خود آورد که روی آن با خطوطی کج و معوج اشکالی هندسی چون مربّع،مستطیل،مثلّث،ذوزنقه،لوزی و...رسم کرده بود.شرلی در حضور همۀ درباریان صفحۀ کاغذ را به شاه نشان داد و گفت: 

     در این صفحه بین همۀ اشکال هندسی ،صد عدد دایره هم وجود دارد.هر کس بتواند تعداد بیشتری دایره پیدا کند،باهوش تر است!و هر کسر نتواند دایره ای بیابد،ابله و کم هوش است!!

    شاه صفحه را از او گرفت و هر چه در آن دقّت کرد،دایره ای ندید! ولی پیش خود گفت اگر من بگویم دایره ای در آن دیده نمی شود،خنگی و کم هوشی خودم را نشان داده ام! بنابراین سری تکان داد و ضمن تحسین جرالد شرلی وانمود کرد که تعداد زیادی دایره یافته است!

    شرلی گفت: اگر اجازه فرمایید جان نثاران اعلی حضرت نیز هوش خود را بسنجند؟

    شاه صفحۀ هوش سنجی را به دست صدراعظم داد. او نیز هر چه با دقّت به آن نگاه کرد،هیچ دایره ای ندید،ولی پیش خود فکر کرد چون شاه وجود دایره ها را تایید کرده،اگر بگوید من دایره ای نمی بینم،کودن بودن او اثبات می شود. بنابراین با کلّی تحسین و تعریف، دیدن دایره ها را تایید کرد و او نیز به دست یکی یکی از درباریان متملّق و چاپلوس داد. همه ضمن تماشا و دقّت بدون این که در آن دایره ای ببینند،هر یک می کوشیدند مدّعی شوند که دوایر بیشتری در آن یافته اند!یکی مدّعی بود حدود هفت هشت تا دایره در آن یافته،دیگران به 13 عدد رسانید و نفرات بعدی تا 25 عدد دایره در آن یافتند! وقتی نوبت به سلطان رسید ،برای این که همه بفهمند هوش سلطان از همه بیشتر است،مدّعی شد صد دایره در بین آن اشکال هندسی یافته است!

    هر کس فکر می کرد فقط خودش به علّت کودن بودن دایره ها را نمی بیند ،ولی دیگران آن را می بینند!

    سال ها گذشت و این صفحه به صورت لوحی مستند در ویترینی به نمایش گذاشته شد. از آن پس هر کس را برای هر دستگاهی می خواستند استخدام کنند،مهم ترین آزمون او هوش سنجی بود. بنابراین هر کس صداقت داشت،صادقانه می گفت در آن لوح هیچ دایره ای دیده نمی شود،لذا در آزمون رد می شد. ولی همۀ نیرنگ بازان و چاپلوسان در یک مسابقۀ چاپلوسی هر یک ادّعا می کردند که تعداد بیشتری دایره در آن لوح می بینند!

    کم کم این خبر از مرزهای شهر هرت فراتر رفت و خبر به دیار فرنگستان رسید. روزی شاه سیلگنا که شارل شرلی را می شناخت،او را به دربار خود فراخواند و در نشستی محرمانه و سرّی راز این لوح سحرآمیز را از او پرسید.

    شرلی پاسخ داد: اعلی حضرتا! ما فرنگی ها سال هاست که نان حماقت هردمبیل و اعوان و انصار او را می خوریم و در تحمیق مردم زیر ستم شهر هرت او را یاری می کنیم.  برادرزاده ای دارم به نام جرالد شرلی که نه سواد دارد و نه هنر و نه شغلی. او از من خواست در شهر هرت برایش کار و شغلی فراهم کنم. لذا او را به شهر هرت بردم و این نیرنگ را به او آموختم. در آن لوح به وضوح هر شکل هندسی می توان یافت غیر از دایره! ما شایع کردیم که فقط افراد باهوش می توانند دایره ها را ببینند. در نتیجه ما تونسته ایم به هردمبیل و همۀ درباریان و بسیاری از مردم فرومایۀ شهر هرت بباورانیم که ضریب هوشی کمی دارند . این گونه به بیماری «درماندگی آموخته شده» دچارشان کرده ایم!

    شاه سیلگنا ضمن تحسین شارل شرلی گفت: 

    واقعاً جزای مردمی که نمی اندیشند و خرد نمی ورزند جز تحمُّل این تحقیرها نیست!!


    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: جمعه 30 آبان 1399 06:26 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  تکرار اشتباه!

    شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی می کرد.
    چاهی داشت پر از آب زلال. زندگیش به راحتی می گذشت با وجود این که در همچین منطقه ای زندگی می کرد.
    بقیه اهالی صحرا به علت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشک نشدنی دارد.
    یک روز به صورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل آب افتاد صدای سقوط سنگریزه برایش دلنشین بود اما می ترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید.
    چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد از روی کنجکاوی این بار خودش سنگ ریزه ای رو داخل چاه انداخت کم کم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگ ریزه ها چاه به مشکلی بر نمی خورد.
    مدتی گذشت و کار هر روزه مرد بازی با چاه بود. تا این که سنگ ریزه های کوچک روی هم تلنبار شدند و چاه بسته شد.
    دیگر نه صدایی از چاه شنیده می شد و نه آبی در کار بود.

    مطمئن باشید تکرار اشتباهات کوچک و اصرار بر آن ها به شکست بزرگی ختم خواهد شد.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  تی دسته دار!!


    به طرف گفتن: با وطنم جمله بساز.
    طرف گفت: دیروز رفتم حمام و تنم را شستم.
    گفتند: منظورمون ط  دسته دار بود.
     گفت: اتّفاقاً با تی دسته دار تنمو شستم !

    آخرین ویرایش: چهارشنبه 28 آبان 1399 05:53 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  #طنزسیاهنمایی. 118

    دَویدن داریم تا دَویدن!

    گفت: چرا کشورهای توسعه یافته به سرعت به سوی اهداف عالی پیش می روند و به رشد اقتصادی و رفاه اجتماعی می رسند ،ولی جامعۀ ما روز به روز بیشتر به زیر خطِّ فقر فرو می رود؟

    گفتم: ما باید نخست اهداف توسعه را عالمانه و عاقلانه مشخّص کنیم ،سپس به سرعت به سوی قُلّۀ توسعه بدَویم!

    گفت: ما ملّت که شبانه روز داریم دنبال یک لقمۀ نان می دویم،ولی به جایی نمی رسیم!

    گفتم: دَویدن داریم تا دَویدن!مثلاً تو چطوری به دنبال توسعه می دوی؟

    گفت: اتّفاقاً من هر روز ساعت ها می دَوَم،ولی در آخر کار به هیچ جایی نمی رسم!

    گفتم: کجا می دَوی؟

    گفت: روی تِرِدمیل!!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: چهارشنبه 28 آبان 1399 05:58 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  قاضی چی می خوره؟

    دزدی میلیون ها تومان از بانک دزدید، دزد دیگری هم به کاهدان زد و مقداری کاه دزدید.

    هر دو را گرفتند و نزد قاضی بردند.

     قاضی دزد بانک را آزاد کرد و دزد کاه را به دوسال حبس با اعمال شاقّه محکوم کرد!
     
    کاه دزد به وکیلش گفت: چرا او را که پول دزدیده بود، آزاد کرد و من که فقط مقداری کاه دزدیدم به دوسال حبس با اعمال شاقه محکوم شدم؟

    وکیل گفت: آخه قاضی کاه نمی خورد!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  آنچه که می‌خوری مال توست

    گویند قبل از انقلاب مردی در شهر خوی بود که به او تِرمان می‌گفتند .
    او  شیرین‌عقل بود و گاهی سخنان حکیمانه‌ی عجیبی می‌گفت .

    روزی از او پرسیدند : « مصدق خوب است یا شاه ؟ بگو تا برای تو شامی بخریم . » 

    ترمان گفت : « از دو تومنی که برای شام من خواهی داد ، دو ریال کنار بگذار و قفلی بخر بر لبت بزن تا سخن خطرناک نزنی !!! »

    مرحوم پدرم نقل می‌کرد ، در سال ۱۳۴۵ برای آزمون استخدامی معلمی از خوی قصد سفر به تبریز را داشتم .
    ساعت ده صبح گاراژ گیتیِ خوی رفتم و بلیط گرفتم . از پشت اتوبوسی دود سیگاری دیدم ، نزدیک رفتم دیدم ، ترمان زیرش کارتُنی گذاشته و سیگاری دود می‌کند . یک اسکناس پنج تومانی نیت کردم به او بدهم . او از کسی بدون دلیل پول نمی‌گرفت . باید دنبال دلیلی می‌گشتم تا این پول را از من بگیرد .

    گفتم : « ترمان ، این پنج تومان را بگیر به حساب من ناهاری بخور و دعا کن من در آزمون استخدامی قبول شوم . »
    ترمان از من پرسید : « ساعت چند است ؟ »
    گفتم : « نزدیک ده . »
    گفت : « ببر نیازی نیست . »
    خیلی تعجب کردم که این سؤال چه ربطی به پیشنهاد من داشت ؟
    پرسیدم : « ترمان ، مگر ناهار دعوتی ؟ »
    گفت : « نه . من پول ناهارم را نزدیک ظهر می‌گیرم . الان تازه صبحانه خورده‌ام . اگر الان این پول را از تو بگیرم یا گم می‌کنم یا خرج کرده و ناهار گرسنه می‌مانم . من بارها خودم را آزموده‌ام ؛ خداوند پول ناهار مرا بعد اذان ظهر می‌دهد . »
    واقعا متحیر شدم . رفتم و عصر برگشتم و دنبال ترمان بودم . ترمان را پیدا کردم .
    پرسیدم : « ناهار کجا خوردی ؟ »
    گفت : « بعد اذان ظهر اتوبوس تهران رسید . جوانی از من آتش خواست سیگاری روشن کند . روشن کردم مهرم به دلش نشست و خندید ، خندیدم و با هم دوست شدیم و مرا برای ناهار به آبگوشتی دعوت کرد . »

    ترمانِ دیوانه ، برای پول ناهارش نمی‌ترسید ، اما بسیاری از ما چنان از آینده می‌ترسیم و وحشت داریم که انگار در آینده دنیا نابود خواهد شد ؛ جمع کردن مال زیاد و آرزوهای طولانی و دراز داریم .‌


    از آنچه که داری ، فقط آنچه که می‌خوری مال توست ، سرنوشتِ بقیه‌ی اموالِ تو ، معلوم نیست.

    پس تا می توانید انفاق کنید

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • #طنزسیاهنمایی. 117

    گاوهای مشکل آفرین!

    گفت: اتیوپی ۵۴ میلیون و سودان ۴٢ میلیون گاو دارد! ولی از کشورهای فقیر دنیا هستند.
    هلند ١١ میلیون گاو دارد! ولی شیر و لبنیات جهان را تامین می‌کنند!

    گفتم: بنابراین علّّت عقب ماندگی اتیوپی و سودان زیادی گاوها هستند؟

    گفت: مشكل، گاوها نیستند! مشكل، گاوهایی هستند که جامعه را اداره می‌کنند !!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!

    شفیعی_مطهر

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • تاوان فریب!


    مردی پشت بر الاغش، در حالی که تکه ای علف تازه را با ریسمانی به سر چوبی بسته و آن را روبروی حیوان آویزان کرده، نشسته بود.  حیوان بیچاره همان طور که به طمع خوردن علف، ساعت ها پیش می رفت، مرد را نیز جابه جا می کرد.

    مردم با دیدن این صحنه به هوش و درایت مرد احسنت می گفتند، که ناگهان پیامبر .ص. را دیدند که با خشم آن ها را  نظاره می کند.

    پیامبر فریاد زد: ای مرد! آیا از خداوند حیا نمی کنی که مرکبت را فریب می دهی؟

    مرد متعجب و شرمگین گفت: ای رسول خدا! این حیوان است و نمی فهمد.

    پیامبر پاسخ داد: خداوند بر کسی که  از مخلوقاتش با فریب بهره کشی کند، غضب خواهد کرد. حتی اگر آن الاغی باشد.
    مرد سراسیمه به زیر آمد و گفت: ای پیامبر! چه کنم که خداوند مرا عفو کند؟

    رسول مهربان گفت: حیوان را آسوده بگذار، حقی را که بر ذمه تو دارد، با تیمار او ادا کن، و آنگاه از او بهرمند شو.

    وقتی این حدیث را (نقل به مضمون) از آقای جوادی آملی شنیدم، با خودم گفتم، اگر فریب یک الاغ نزد خداوند این قدر کریه است، پس تاوان فریفتن یک ملت و یک نسل چیست؟

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 6 1 2 3 4 5 6
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات