منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  •  لطیفه های بانمک!


    دماغ ایرانی در حال انقراض است!

    لطفا در حفظ این سرمایه ملی و الهی بکوشیم!

    ***********************

    زنگ زدم خونه خواهرم،بچه خواهرم گوشی رو برداشت.
    گفتم:سلام،بگو مامانت صحبت کنه.
    گفت:نمیشه،داله گلیه می تونه :
    گفتم:بابات کجاست؟
    گفت:دم دله،داله با آقا پلیسه صحبت می تونه.
    گفتم:داداش حامد کو؟

    گفت:اونم لفته بیمالستانالو بگلده.
    .درحالی که داشتم از شدت نگرانی سکته می کردم،
    بلندگفتم:مگه چی شده؟
    گفت:من گم شدم.
    گفتم:مگه الان کجایی؟
    گفت:زیل تخت!!
    ...تف تو رووحت بچه!!

    ***********************

    ﺁﻗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻮﯼ ﭘﻤﭗ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﺑﻮﺩﻡ. ﻣﯿ ﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﺑﺰﻧﻢ. ﯾﻪ ﺁﺧﻮ‌ﻧﺪﻩ ﺍﻭﻣﺪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪ و ﮔﻔﺖ :
    ﺁﻗﺎ ،ﺳﻮﭘﺮ ﺩﺍﺭﯼ؟

    ﯾﻪ دختر ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﺑﻠﻮﺗﻮﺙ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻦ ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ !!

    ﯾﻌﻨﯽ ﭘﻤﭗ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﺭﻓﺖ ﺭﻭ ﻫﻮﺍﺍ ... ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻦ ﺧﺎﻣﻮﺷﺶ ﮐﻨﻦ!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  خاطراتی از دکتر بهشتی

    مرحوم دکتر جواد اژه‌ای داماد شهیدبهشتی که به تازگی درگذشته است، درباره اتهام‌زنی‌ها به شهیدبهشتی خاطراتی شنیدنی داشت: 

    «علیه ایشان دروغ‌های فراوانی را شایع کرده بودند. یک شب من منتظر ایشان بودم تا بیایند و شام بخوریم. ایشان مقید بودند که حتماً ۱۵ دقیقه مسواک بزنند. مشکل دندان داشتند و پزشک این توصیه را کرده بود. من فکر کردم در فاصله‌ای که ایشان مسواک می‌زنند، بهترین فرصت است تا من حرف‌هایم را کامل به ایشان بزنم. به ایشان گفتم: 

    الان یک وضعیتی شده که قیمت خانه در میدان خراسان و قلهک و شهباز جنوبی (۱۷ شهریور فعلی)، فرق زیادی با هم ندارد، چه‌ بسا در آن منطقه فردی در خانه‌ای نشسته باشد که خانه فردی در قلهک خیلی بزرگ‌تر و گران‌تر باشد. شما بیایید برای این که به این غائله خاتمه بدهید، خانه‌تان را ببرید مرکز شهر و از شر این دروغ و تهمت‌ها خلاص شوید. ما واقعیت را می‌دانیم ولی مردم گاهی گول این تبلیغات را می‌خورند، این روزها همه دارند به کم‌پولی و ساده‌زیستی تظاهر و از این طریق مریدپروری می‌کنند ... 

    ایشان با حوصله مسواک‌زدنشان را تمام کردند. بعد مسواک را شستند و آن را به من نشان دادند و گفتند: 

    جوادآقا! به نظر شما این مسواک چقدر می‌ارزد؟ 

    گفتم هیچ! مسواک مصرف‌شده را که کسی نمی‌خرد! 

    ایشان گفتند: دنیا در نظر من به اندازه همین مسواک هم نمی‌ارزد، مردم باید ما را همان‌گونه که هستیم ببینند، نه آن‌طور که دلشان می‌خواهد. من تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم مردم را فریب بدهم. خانه من همین است. سوار ماشین ژیان هم نمی‌شوم و سوار اتومبیل پژو می‌شوم. این ماشین را هم از حقوق خود خریده‌ام. دلیل ندارد سوار اتومبیل نامطمئن و نامیزان بشوم ...
    ایشان مقید بودند ذره‌ای عوام‌فریبی در رفتار و گفتارشان نباشد. زمانی که رئیس دیوان عالی کشور بودند، به ایشان گفتم: 

    فردی ادعا می‌کند شما در اذانتان «أَشهَدُ آن عَلیاً وَلِی الله» را نمی‌گویید. فردا او را وقت نماز می‌آورم تا نادرستی حرفش به او اثبات شود. 

    فردا همین کار را کردم و شهید بهشتی در اذانشان «أَشهَدُ آن عَلیاً وَلِی الله » را نگفتند! بعد که علت را پرسیدم، گفتند :

    گفتن این عبارت مستحب است و برای دلخوشی کسی مستحبات را به‌جا نمی‌آورم! 

    تا این حد از عوام‌فریبی و ریا بیزار بودند. ایشان همواره می‌گفتند یکی از مشکلات جامعه ما عوام‌زدگی و عوام‌فریبی است. نباید مردم را به دروغ دلخوش کنیم چون بالاخره دستمان رو می‌شود ...
    شهید بهشتی در مباحث فقهی و باورهای دینی، به‌شدت از عوام‌زدگی فاصله می‌گرفتند. به نظر من شهید بهشتی در تمام عمر مظلوم واقع شدند، زیرا ساختارشکن بودند، ضرورت‌ها را می‌شناختند و اگر به حقانیت موضوعی می‌رسیدند، برای نیل به مقصود از هیچ مانعی هراس نداشتند. ابداً تحت تأثیر کسی قرار نمی‌گرفتند و خوشایند و بدآیند دیگران تأثیری در اراده و تصمیم ایشان نداشت. ایشان خیلی زود انحراف را در افراد تشخیص می‌داد و نهایت سعی خود را می‌کرد که آن فرد را به راه درست برگرداند».

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • #طنزسیاهنمایی/ 122

    داروی بی خیالی!


    گفت: امروزه انواع استرس ها از هر سوی به ما یورش می آورند و با مرگ خاموش ما را می کشند! 

    گفتم: به نظر تو برای مقابله با آن چه کنیم؟

    گفت: باید آب معدنی با موز بخوریم!

    گفتم: تو از کجا به چنین کشف بزرگی رسیده ای؟

    گفت:یکی از خواص موز و آب معدنی این است که آدم را به بی خیالی می اندازد. به طوری که دیگر هیچی برایش مهم نیست!

    گفتم: چطور تِست کردی و به این کارکرد رسیدی؟
    گفت: تو دقّت کن در جلسه های مسئولان و سران همه سر میز نشسته اند و همیشه موز و آب معدنی روی میزهاست!می خورند و می روند! بعد خروجی جلسه هم هیچ چیز به درد بخوری دربر ندارد؛ بنابراین من کشف کردم که چون این ها موز و آب معدنی می خورند، کُلّاً بی خیال مشکلات مردم می شوند!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: شنبه 8 آذر 1399 05:04 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  ﺑﺰﻥ ﻗﺪﺵ!!

    ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﺿـﺎﺷﺎﻩ ﮔﻔﺘﻦ:ﮐﺮﺍﯾﻪ ﺩﺭﺷﮑﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﻭﻥ ﺷﺪﻩ !!!
    ﻟﺒﺎﺱ ﻣﺒﺪﻝ ﺷﺨﺼﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ،ﺭﻓﺖ ﻣﯿﺪﻭﻥ ﺗﻮﭘﺨﻮﻧﻪ. ﺑﻪ ﯾﻪ ﺩﺭﺷﮑﭽﯽ ﮔﻔﺖ: 

    ﺁﻫﺎﯼ ﺗﺎ ﺷﻤﺮﻭﻥ ﭼﻘﺪ می گیرﯼ؟
    ﺩﺭشکه چی ﺑﺪﻭﻥ ﺍین که ﺑﺸﻨﺎﺳﻪ ﮔﻔﺖ :ﻣﺎ ﺑﻪ ﻧﺮﺥ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﮐﺎﺭ نمی کنیم!
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ : ۵ ﺷﺎﻫﯽ؟
    ﯾﺎﺭﻭ: ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ : ۱۰ ﺷﺎﻫﯽ؟
    ﯾﺎﺭﻭ: ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ : ۱۵ ﺷﺎﻫﯽ؟
    ﯾﺎﺭﻭ: ﺑﺮﻭ ﺑﺎﻻ
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ : ۳۰ ﺷﺎﻫﯽ؟
    ﯾﺎﺭﻭ: ﺑﺰﻥ ﻗﺪﺵ !

    رضا شاه ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪ.
    ﯾﺎﺭﻭ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.
    ﮔﻔﺖ: ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ؟
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺮﻭﺑﺎﻻi
    ﯾﺎﺭﻭ:ﮔﺮﻭﻫﺒﺎﻧﯽ؟
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
    ﯾﺎﺭﻭ: ﺍﻓﺴﺮﯼ؟
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
    ﯾﺎﺭﻭ:ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ؟
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
    ﯾﺎﺭﻭ: ﻧﮑﻨﻪ ﺭﺿﺎﺷﺎﻫﯽ؟
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺰﻥ ﻗﺪﺵ !
     
    ﯾﺎﺭﻭ ﺭﻧﮕﺶ ﻋﻮﺽ ﺷﺪ.
    ﯾﺎﺭﻭ: ﻣﻨﻮﻣﯽ ﺑﺮﯾﺪ ﺯﻧﺪﺍﻥ؟
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
    ﯾﺎﺭﻭ: ﺗﺒﻌﯿﺪ می کنید؟
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
    ﯾﺎﺭﻭ: ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
    ﺭﺿﺎﺷﺎﻩ :ﺑﺰﻥ ﻗﺪﺵ !!!

    ﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ
    مرغ ﮔﺮﻭﻥ ﺷﺪ؟
    ﺑﺮﻭ ﺑﺎﻻ
    پوشک گرون شد؟
    برو بالا
     دلار گرون ﺷﺪ؟
    ﺑﺮﻭ ﺑﺎﻻ
    طلا گرون شد؟
    بروبالا
    ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ؟
    ﺑﺮﻭﺑﺎﻻ
    نابود شدیم؟
    ﺑﺰﻥ ﻗﺪﺵ!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • نظام بازرسی در شهر هرت

    قصّه های شهر هرت/ 109

    #شفیعی_مطهر


      اعلی حضرت هردمبیل شیری نحیف و لاغر داشت که دستور داده بود روزی ده تا کلّۀ گاو به او بدهند تا پروار شود. شیربان که مسئول اجرای اوامر ملوکانه بود ،روزانه یکی از کلّه ها را کِش می رفت و نُه تای دیگر را به شیر می داد!
    بعد از چندی شاه به این فکر افتاد که ممکن است شیربان از کلّه ها برباید، به این جهت یک نفر را مامور بازرسی کرد. در جریان بازرسی، شیربان جریان را صادقانه اعتراف کرد که روزی یک کلّۀ گاو را خودش برمی دارد و قول داد روزانه یک کلّه هم به بازرس بدهد.
    اوضاع به همین منوال سپری گشت تا این که شاه بعد از مدّتی دید نه تنها وضع شیر بهبود نیافته، بلکه روز به روز نحیف تر هم می شود، مشکوک شد و نفر دیگری را برای تفتیش عملکرد اولی برگزید. صد البتّه شیربان با دومی هم زد و بندی راه انداخت و باز هم این شیر بیچاره بود که جور این بازرسی ها را می کشید!
    شیر روز به روز لاغرتر تر می شد و شاه روز به روز مشکوک تر و هر روز شخص دیگری را به نظارت می گماشت. تا این که نهایتاً تعداد بازرسان به نُه تن رسید و اوضاع شیر از همیشه بدتر شد!
      هردمبیل شاه، شیربان را خواست و با عصبانیّت گفت:

    چرا این شیر روز به روز لاغرتر و مُردنی تر می شود؟

    شیربان صادقانه پاسخ داد: 

    قربان سر همایونی، شیر منتظر آخرین بازرس است تا از گرسنگی تلف شود!!

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  نفر بعد!!

    بابام تقریباً هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شد، یه لگد می‌زد و می‌گفت:
    «پس کی این درس کوفتیت تموم میشه؟ ٣٠ سالت شد، هنوز داری انتگرال می خونی!»

    می‌گفتم: «پدرِ من؛ انتگرال، ترم دوم لیسانس بود، من الان دانشجوی ترم آخر دکترام»

    ...الان ٦ ماهه مدرک دکترا رو گرفتم با معدل ١٧ از دانشگاه تهران. به‌هرحال ٦ ماهه دنبال کار می‌گردم. روزهایی بوده که سه تا مصاحبه کاری داشتم.

    اتفاقاً دیروز برای شغل رانندگی تاکسی باید مصاحبه می‌شدم. صبح زود خودم رو رسوندم اون جا برای مصاحبه. اولین نفر بودم.

    منشی سبیل کلفت، اسمم رو با صدای بلند خوند. رفتم داخل دفتر.
    یه آقایی پشت میز نشسته بود، ترجیح میدم راجع به ضخامتش چیزی نگم، با لحنی سرشار از بی‌مهری پرسید: چند کلاس سواد داری؟
    گفتم: «از دانشگاه تهران دکترا دارم»،

    بدون این‌که سرش رو بالا بیاره گفت: این روزا چوب تو سر سگ بزنی، دکتر مهندس می‌ریزه.
    گفتم: بله ماشاالله!

    گفت: ببین! چند تا سوال می‌پرسم، جواب بدی استخدامی؛ خط آزادی - انقلاب خوبه؟
    گفتم: خوب شمایی.

    گفت: مزه نریز، جواب بده: رهبر حزب کمونیست‌های شوروی در‌ سال ١٩٢٥ کی بود؟
    گفتم: «جان؟! »

    گفت: نمی دونی؟! تو دانشگاه چی به شما یاد می‌دن؟
    اولین جلسه جنبش عدم تعهد، کی برگزار شد و اعضای اون چند نفر بودند؟

    داشتم مِن و مِن می‌کردم که گفت: اینم که بلد نبودی!
    فکر می‌کنی رویکرد مردم در انتخابات‌ سال ١٤٠٠ چی باشه؟ تحلیلت رو در ٣٠ ثانیه بگو.
    گفتم: من گواهی نامه پایه یک هم دارم‌ها.

    گفت: اون رو بذار درِ کوزه آبش رو بخور، گواهی نامه به چه درد من می‌خوره، مسافر از راننده، تحلیل درست می‌خواد؟ تحلیل دقیق، دنده یک و دو کردن رو که هر ننه قمری بلده.

    همین دیروز ١٠٠ نفر رو اخراج کردیم به خاطر این‌که روی کار اومدنِ ترامپ رو اشتباه پیش‌بینی کردند، قیمت نفت برنت شمال رو اشتباه تحلیل کردند، بازار بورس رو برا مسافر درست نشکافتند.

    حالا تو اومدی از پایه یک حرف می‌زنی؟ ببین بچه‌جون، تاکسی، دانشگاه و مدرسه نیست، باید بتونی جامعه‌ات رو آنالیز کنی، گنده‌تر از تو نشستند این‌جا من ردشون کردم، زیباکلام و سریع القلم، تو مصاحبهٔ من رد شدند.
     استاد هلاکویی رو این‌جا به چالش کشیدم.

     راننده تاکسی شدن که بچه‌بازی نیست! این را گفت و خطاب به منشی‌ داد زد: نفر بعد.

     ناامید، سوار تاکسی شدم که برگردم خونه، راننده تاکسی می‌گفت: 

    بد دور و زمونه‌ای شده، اصلاً دلیل اصلی شکست کمونیست‌ها هم، انشقاق توی خودشون بود...!!!

      از کتاب!
     راننده تاکسی
     محمود فرجامى

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 6 آذر 1399 09:02 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • داستانی آموزنده و قابل تعمق از عطاملک جوینی

    چرا از قم؟؟؟

    عطاملک جوینی با نثری زیبا و تاثیر گذار، ناقل حکایتی از تسخیر بخارا به دست چنگیزخان است که موی بر تن آدمی راست می‌کند.
    چنگیز پس از فتح بخارا، حرمتی بر مسلمانی ننهاد و با اسب به مسجد جامع وارد شد. از پی او، دیگر مغولان، با اسب و یراق جنگی در مسجد منزل کرده و در آن بساط می‌گساری و طرب فراهم کردند.
    عجب تر آن که صندوق‌های قرآن را از کتاب خالی کرده، قرآن‌ها را بر زمین ریخته و صندوق‌ها را آخور اسبان ساختند.
    صفحات قرآن، زیر سم ها پاره پاره می شد و ستوران بر آن مدفوع می کردند.  
    و تلخ تر آن که مشاهیر شهر از ائمه و مشایخ و قضات و سادات و علما و مجتهدان، به تحقیر و تخفیف، شاهد چنین حرمت شکنی بودند، زیرا که به مسجد آورده شده و محافظت از اسبان را بدانان جبر کرده بودند.
    در این میان یکی از سادات، که از این نادیده ها در عجب شده بود، از خردمندی پرسید:
    «مولانا این چه حال است؟»

    خردمند پاسخ داد:
    «خاموش باش، باد بی نیازی خداوند است که می‌وزد»!

    «علی طهماسبی»، پژوهش گر متون مقدس و اسطوره، سخن آن خردمند را این گونه تفسیر می‌کند:
     «احتمالا سخن بدین معنا هم هست که خداوند نه به این جماعت علما و سادات و قضات و ائمه نیاز دارد و نه به قرآن‌ها که در صندوق‌ها بود».

    این حکایت را از تاریخ بازگفتم که حال امروز شیوع کرونا را از قم بدان تمثیل زنم. گویی باز «باد بی نیازی خداوند» وزیدن گرفته است تا کسی اسباب دین داری را به جای دین ننشاند.


    اگر روحانیت،
     به عنوان واسطه‌ی خدا و انسان نباشد، چه اتفاقی خواهد افتاد؟؟؟

    آیا اساساً انسان برای ارتباط با خدا، احتیاح به دلال دارد؟؟؟

    روحانیت در 40 سال اخیر که بر اریکه‌ی قدرت مطلق نشسته و همه ی ارکان تبلیغی و پول و سرمایه و ... در اختیار داشته، چه دستاوردی برای ایرانیان داشته است؟؟؟

    آیا اخلاق ایرانیان بهتر از قبل شده است؟
    آیا فقر و فحشا و بزه و بیکاری کمتر از قبل شده است؟؟؟
    آیا فساد و غارت منابع ملی کمتر شده است؟؟؟
    آیا روحانیت به سبک پیشوایان و امامان خود، ساده زیست و بی رغبت به حکومت و حکمرانی و قدرت و ثروت بوده است؟؟؟

    آیا روحانیت موجب گسترش و توسعه و آبروی ایرانیان در جهان شده است؟؟؟
    آیا روحانیت اقتصاد و معیشت ایرانیان را بهتر کرده است؟؟؟
    آیا مشکلات روانی مردم ایران در رده‌ی اول جهانی نیست ؟

    آیا قوه‌ی قضاییه ایران، ملجا و پناهگاه مردم برای برقراری عدل و انصاف شده است؟؟؟
    آیا مسئولین حکومت ایران که از فیلترهای متعدد تفتیش عقاید حکومتی رد شده‌اند، اهل مافیا و فساد نیستند و کارآمدند؟؟؟

    محیط زیست ایران در دوران حاکمیت روحانیون به کجا رفته است؟؟؟

    آیا ایرانیان در 40 سال حکومت روحانیون، هرگز فریادی را از آنان در پاسداری و برای احقاق حقوق خود شنیده اند؟؟؟

    آیا ثمره‌ی ده ها نهاد فرهنگی و هزاران روحانی که از هزاران میلیارد بودجه‌ی ملی می‌خورند و می‌نوشند و زاد و ولد می‌کنند، دستاوردی هم در جهت ارتقای معنوی و مادی مردم ایران داشته است؟؟؟

    حاصل خون 250/000 شهید و نزدیک به 1/000/000 جانباز و آزاده و خانواده‌های متلاشی شده‌ی آنان تاکنون چه بوده است؟؟؟
    چه به لحاظ اخلاقی و چه ...

    روحانیون بلند پایه در کجا و چگونه زندگی می‌کنند و فرزندان آن ها در چه حالی هستند؟؟؟ و ...

    چنانچه از دین برمی‌آید، جیره خوری و کسب درآمد از راه دین مکروه و شاید حتی حرام است،
    روحانیون چگونه و با چه درآمدی زندگی خود را می‌گذرانند؟؟؟
    آیا آن ها تولید کننده هستند ؟؟؟

    می گویند در ایران بین سیصد هزار  تا هشتصد هزار روحانی وجود دارد که اگر بیشتر نباشد،
    به راستی اگر آنان نباشند، چه اتفاقی برای مردمان می‌افتد؟؟؟

    چندی است که تمامی حوزه ها و زیارتگاه ها و مراسم عبادی و ... مرتبط با روحانیت بسته شده، چه کسی کمبود آن را حس کرده است ؟؟؟
    چرا ادعاهای آنان و درس های 1400 ساله شان کارساز نیست ؟؟؟

    مقایسه کنید با این که اگر امروز ما فقط پرستاران را نداشتیم، چه می شد ؟؟؟

    فقط کافی است که بیندیشیم که روحانیت محصول ادعای الوهی و الهی است و پرستاران محصول علم و عقل عرفی !!!


    کمی بیشتر بیندیشیم !!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  چند لطیفۀ شیرین

    پلیسا دوست دارن ما جرم کنیم!
     دکترا دوست دارن ما مریض بشیم!
     دندون پزشکا دوست دارن دندونای ما فاسد بشه!
     مکانیکا دوست دارن ماشینامون خراب بشه!
     فقط این دزدا هستن که آرزوی یه زندگی پر پول و موفق و خوب برامون دارن!
    خدا نگهدارشون باشه!!

    **********************
    : بعضیا تو اتوبان وقتی به دوربین میرسن

     یه جور ریزی سرعت كم میكنن كه خود دوربینه ی لبخند میزنه میگه:
    عَى شیطوووون‌!!
     ********************

    ‏شما یادتون نمیاد...
    اما قدیما پدر مادرا قبل از خرید هفت سین و وسایل عید حتما باید یه قلک براى بچه ها می خریدن و می گفتن عیدى هاتو بریز این تو گم نشه...

    آخر تعطیلات هم خود قلک گم می شد!

    اختلاس همیشه بوده و حالا هم هست!
    *****************

    یه سوال.....

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  #طنزسیاهنمایی. 120

    رفقای ما و رفقای بعضی ها!

    گفت: آیا این شانس است که من دارم؟

    گفتم: چه شده؟

    گفت: ما رفیق داریم ! بعضی ها هم رفیق دارند! رفیق من تو هستی که یک هلِ پوچ هم به کسی نمی بخشی! ولی بعضی ها رفقایی دارند که رفیق نگو،بگو رودست حاتم طایی که همۀ لواسان را به نامشان سند می زند! آن یکی رفیقی دارد که خانه ده میلیارد تومانی را به او می بخشد!

    گفتم: آن رفقای بخشنده این اموال را از کجا می آورند؟ 

    گفت: می گویند سرِ روده ها به شکنبه وصل است! شبکۀ فساد فعّال است!

    گفتم: حالا مشکل تو چیست؟

    گفت: وقتی از آن بعضی ها علّت این بذل و بخشش ها را می پرسم،می گویند: 

    این مشکل خود توست که رفیق این جوری نداری! 

    می گویند ژاپنی ها دستگاه دزد یاب اختراع می کنند. دستگاه را به آمریکا می برند ظرف 10 دقیقه 7 تا دزد را می گیرد!
    می برند ایتالیا ظرف 10 دقیقه 6 تا دزد را می گیرد!
    می برند انگلیس ظرف 10 دقیقه 40 تا دزد را پیدا می کند!
    می برند ایران ظرف یک دقیقه دستگاه را می دزدند
    !!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: دوشنبه 3 آذر 1399 04:54 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • چکیده‌ای از کتاب :


    فاجعه جهل مقدس


    علامه مصطفی محقق داماد

    ۴۱۱ سال پیش، در روز ۱۷ فوریه‌ سـال ۱۶۰۰ میلادی، "جوردانو برونو" فیلسوف ایتالیایی پس از گذراندن
    ۸ سـال در سیاهچال های خوفناك دادگاه انگیزاسیون (تفتیش عقاید) در میدان كامپودی فیوری شـهر رم زنده زنده در آتش سـوزانده شد.
    برونو كسی بود كه از حق تمام انسان‌ها برای اندیشیدن بدان‌گونه كه دل شان می‌خواست، دفاع می‌كرد.

    نوشته‌اند كه وقتی برونو را به یك ستون‌ آهنین بسته بودند و انبوهی از هیزم برای سوزاندن او جمـع كرده بودند،
    او هـم ساكت بود و تسلیم شده بود و چیزی نمی‌ گفت؛ ولی اتفاقی افتاد كه یك جمله‌ گفت كه در تاریخ باقی ماند.

    آن اتفاق این بودكه ناگهان دیدند پیرزنی نزدیك شد و تكه هیزمی در دست داشت و با آوردن نام خدا بر لب، آن را به روی هیـزم‌ها انداخت.

    برونو سكوتش را شكست و گویی عمل این پیر زن مغز استخوانش را سوزانده بود، گفت:
    "لعنت بر این جهل مقدست!"

    مهـم ترین و یا لااقل یكی از اهم آفت‌ های اجتماعی نه‌ تنها در منطقه‌ اسلامی بلكه شاید بتوان گفت در سراسر جهان که جوامع دینی از آن رنج می‌برند،
    "جهل مقدس است"
    "جهل مقدس جهلی است كه بُعد قدسی دارد."

    در چنین جهلی، شخص جاهل در جهل می‌سوزد، ولی برای خدا می‌سوزد.
    گرسنگی، فقر، فلاكت، بیماری، جنگ و دشمنی، جنایت، آدمكشی، ایذاء و آزار به همنوع، همه را به قصد قربت تحمل می كند و جالب این است كه از هرگونه روشنگری هـم می هراسد، آن هم برای خدا!‌!!

    در جهل قدسی، شخص جاهل با نهادی همراه می‌شود به نام "اعتقاد"؛
    یعنی برای چنین انسانی اعتقاد به جای تفكر می‌نشیند.

    اعتقـاد از ریشه‌ "عقد" یعنی بستن است.
    شخصی كه به امری معتقد می شود فكرش را گـره زده و معتقداتش را خط قرمز خویش می‌سازد.

    كسانی كه به جهل مقدس گرفتار می‌ شوند، جاهلانه برای خویشتن، خدا می سازند، خدایی كه ناخودآگاه مجموعه‌ای از خواسته‌های خود آنان است.

    جهل مقدس همـراه با اعتقادهای دینی است؛
    ولی دینی كه نه براساس تعقل، بلكه بر اساس هواهای نفسانی، انسان معتقد می شود و بالاترین جنایت را ممكن است مرتكب شود،
    در حالی كه خیال می‌كند
    برای خداست و متقرب الی‌الله می‌شود.

    یكی از آفات اجتمـاعی كه من مایلم آن را فاجعه‌ تأسف بار برای جوامع دینی امروز بنامم، "جهل مقدس است؛"

    جهـلی كه قهرمانانش دست به مهم ترین جنایات می زنند، به خیال آن كه كاری كه می‌کنند مورد خواست خداست و آنان برای خدا تلاش می‌کنند.‌

    در یونان باستان، جنگ میان خدایان بود و در ادوار بعد در قالب جنگ ادیان شكل گرفت.

    در تاریخ اسلام جنایات و خونریزی‌ هایی كه به بار آمد، عموما معلول همین نوع جهل است.

    گاهی اوقـات جهل كه لباس تقدس می‌پوشد، یك ملت را در تاریكی و جهنم ابدی فرو می‌برد.
    نمونه‌اش در زمان ما، مردم كره‌شمالی هستند.
    در كشور كره شمالی مـردمی زندگی می‌ کنند كه از حداقل شرایط حیات یك انسان برخوردار نیستند؛
    ولی تبلیغات حاكمیت، فكر آنان را چنان ساخته كه خیال می‌ کنند در بهشت برین‌اند!.
    این افراد در تاریكی هستند؛ ولی قدرت مشت آهنین، اجازه‌ روشنگری به هیچ فردی نمی‌دهد.
    در كره شمالی تنهـا كسی كـه حق فكـر كردن دارد، "رهبـر حكومت" است كه "فرمانده‌ بزرگ" نامیده می‌ شود.
    وقتی "فرمانده‌ بزرگ" در باره‌ مسئله‌ ای حرفی زد، دیگر هیچ كس حق ندارد در آن زمینه اظهارنظر كند!

    آخرین ویرایش: دوشنبه 3 آذر 1399 04:40 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 4 1 2 3 4
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات