لبخند میزنم :)

میشه دعا کنید برام که کارم درست بشه؟ خیلی خیلی برام حیاتیه :)

از بس سرده دیگه شبا با جوراب و گاهی با سوییشرتم میخوابم :/

یه حشرات ریزی اومده بودن تو گلدونام. بعدا سرچ کردم فهمیدم اسمشون "قارچ خور"ه ( fungus gnats) و باید به گلام کمتر آب بدم تا بمیرن. البته گفته بود اگه تو گلدون نماتود ( کرم کوچولو) بریزید هم ، اونا این قارچ خورا رو میخورن و جمعیتشون کنترل میشه. 

بعد من تو شیشه توت خشک و کشمش داشتم. بیدهای عزیزم حمله کرده بودن و عشق و حال و زادآوری. یهو خونمون پر از بید شد!! حالا منبع غذا رو خیلی وقته ریختم دور، روزی شیش تا هم میکشم، بازم هستن! اخه چی میخورین دیگه؟ از کجا میاین؟ دارم کم کم به خلق‌الساعه ایمان میارم! به دوستم میگم شبیه این "شکارچیان اژدها" شدم. همش تو خونه یه کتاب دستمه دنبال اینام تا بکشمشون :/ دلم واسه شکارچیان اژدها تنگ شده :( 


+ راستی هیشکی ازم رمز نخواست برا مطلب رمزدار، ولی اگه خواستید بپرسید بهتون میدم :) فقط نمیخوام این مطالبو هرکسی بخونه. ممکنه ابروم بره :D 

+ چی شده که متفق القول برا پست قبلی نظر نذاشتین؟ :D احساس کودتا بهم دست میده

جمله‌ی امروز : 
" هیچ وقت برای شروع دیر نیست، اما هیچ وقت هم زود نیست " 



30 دی 97 ساعت 11:33 | حسنا :) | نظرات

سلام! 
امتحانمم دادم و راحت شدم. این یکیو فقط پاس بشم کافیه برام. چون استادش ازون آدمای عقده‌ایه که فقط اگه باهات خوب باشه بهت نمره میده. نگاه به برگه‌ت نمیکنه. ولی باید برا سه تا امتحان بعدی بکوب بخونم که اونا رو خیلی خیلی خوب شم. 

از سر جلسه اومدم، بعدش یه خورده کار دوندگی‌طور داشتم، تا ۲ونیم رسیدم خوابگاه. مامان دوستم اینجاست و برامون غذا پخته بود. اولش فک کردم غذا اتاق خودشونه و خب اونا هم خواب بودن موقعی من رسیدم. دیگه اومدم تو اتاق دو لیوان شیر کاکائو خوردم چون تنها چیزی بود اون لحظه میل داشتم. بعد یهو دیدم قابلمه‌ی غذا روی شوفاژه *__* ایییینقد خوشحال شدم!!! 
برای یه کاری رفته بودم گروه معارف. چقد همه‌شون خوش اخلاق و کارراه بنداز بودن. بعد یه آقایی لباس روحانی داشت، من نشسته بودم، ازونجا رد شد بهم سلام کرد. من خیلی خوشحال شدم. بعدش نشسته بودم، مسئول پشتیبانیشون منو دید، گفت کارت چیه، گفتم با خانوم فلانی کار دارم سر جلسه‌س. گفت کارت چیه، گفتم. گفت بیا خودم برات راه میندازم. دیگه انقد سریع عمل کرد و کارمو راه انداخت، که هیچ جایی ندیده بودم کارمند اینجوری. خدا ایشالله خیر دنیا و آخرتو نصیبش کنه. 
-
دیروز یه ویدیو نشونم داد. از بدون تعارف. رفته بودن پیش مدیر کارخونه‌ی زیتون پرورده‌ی آرشیا، دکتر علیرضا نبی. و خیلی خیلی خوب بود. یعنی من همیشه تو تصوراتم از وقتی که کارخونه‌ی خودمو داشته باشم همچین چیزی بود. خلاصه‌شو بگم اینه که کسایی که سابقه‌دارن یا مشکل مالی دارن رو هم استخدام میکنه. خودش خیلی فقیر بودن خانوادش ولی یه جوری با یه ادمی اشنا میشه و طی جریاناتی به کارخونه میرسه. بعد بهش گفتن پسرت به ما گفته ماهی ۱۲۰۰ حقوقشه، مجبوره بره شبا اسنپ کار کنه. گفت اولا که انتخاب خودشه، من مجبورش نکردم بره اسنپ کار کنه. بعدم خدارو باید شاکر باشه که همون ماشینو داره که اسنپ کار کنه. مردم نون شب ندارن
 بعد گفت من خودم ماشین ندارم، خونه‌م مستاجریه. بعد خبرنگاره دهنش باز موند، گفت مگه میشه؟ شوخی میکنین؟ گفت من با این کارمندام اینجا رفیقم. چطور روم میشه بیام شیرینی ماشین و خونه‌مو بهشون بدم در حالیکه اینا شاید در آرزوی همون یه سقف بالاسرشون باشن؟ خیلی ازین تیکه‌ش خوشم اومد. و میدونین من همیشه، اون قسمت آخر فیلم "فهرست شیندلر" تو ذهنمه. بهش انگشترو که هدیه دادن، گریه کرد از ته دل ( و اون تنها جایی تو فیلم بود که منم گریه کردم و هنوزم هر بار میبینم گریه میکنم)، گفت خدایا من چقدر احمقم میتونستم این ماشین لعنتیمو بفروشم و باهاش جون ده نفر دیگه رو هم نجات بدم :( 
به این فکر میکنم، که من کجای این جهانم، من با پولم چه کارایی میتونستم کنم که نکردم؟ 
هر دو ویدیو رو اینجا میذارم شما هم ببینید. 





من هی میام اپ معرفی میکنم :D یکی از دوستان اینجا گفت habits رو دانلود کنم، بعد من رفتم پلی‌استور گشتم، گفتم حالا ببینم چه برنامه‌های دیگه‌ای هست؛ از یکیش خیلی خوشم اومد و دانلودش کردم. اسمش Grow هست. اونچیزی که میخواین عادتتون بشه رو ثبت میکنید، بعد هربار که اونکارو انجام بدید، نهال کوچیکتون رشد میکنه و تبدیل به درخت میشه در نهایت. و خب دیدن اون درخته حس خوبی به آدم میده. البته هنوز اپش خیلی ایرادات داره، ولی من فهمیدم اپ‌هایی که با رشد درخت و گل بهت میگن چقد پیشرفت کردی اپ‌های خیلی موثری هستن. مثلا من Forest رو دارم که واقعا واقعا بهم کمک کرده. بعد یه بازی دارم Terrarium ، اونم بهم آرامش میده. و این Grow رو هم که دیشب یافتم!! 

-- 

جمله‌ی امروز : 
" از آدم‌های منفی دوری کن، اونا برای هر راه‌حلی یه مشکلی دارن."


26 دی 97 ساعت 18:19 | حسنا :) | نظرات

سلام!!
امروز امتحانمو دادم و الحمدلله که تستی بود *__* 
اگه این ترم معدلم بالای "اون عدد" بشه و همه‌چی به خوبی و خوشی ختم به خیر بشه، یه شیرینی دوستامو مهمون میکنم. 
فردا یه امتحان شدیداً سخت دارم :/ و استادمون داره میاد تخریب کنه ما رو و بره. 
بعد پونصدصفحه اسلاید بهمون داده، چل پنجاه تا مبحث جداگانه رو درس نداده ( ولی ما باید اون چل پنجاه تا رو بخونیم) و من جزوه ندارم و اسلایداش هم مزخرف به معنای واقعی کلمه‌س. دیگه امیدم به خداست. 

دیشب که داشتم از رو اسلایدا میخونم، هی باید بالا پایین میکردم و هم دلم میخواست تکیه بدم خسته بودم. چشمامم خسته بود میخواستم مانیتور دورتر باشه از چشمام. رفتم اپلیکیشن remote mouse رو دانلود کردم. خیلیییی خوب بود! و حالا از دور میشینم و با گوشیم لپتاپو کنترل میکنم. خیلی هم راحته. اینجوریه که پد لمسی لپتاپ میاد رو صفحه‌ی گوشی. گفتم حالا معرفی کنم شاید به دردتون بخوره. 
فقط به فیلترشکن نباید وصل باشید موقع کار کردن، و لپتاپ و گوشی هر دو به یه وایفای متصل باشن. 

-
از سر جلسه اومدم رفتم با استاد راهنمامون حرف بزنم نبود. دیگه احساس کردم توی این اوضاع اعصاب خورد کن برا آروم شدن میتونم به خودم یه جایزه بدم. رفتم یه کتاب خریدم. "درباره‌ی هوش هیجانی". این کتاب "درباره‌ی مدیریت خود" هم عالی بود و فقط یه مقاله‌ی دیگه‌ش مونده که بخونم. هر دو مال نشر هنوز هستند و ترجمه‌ی مقالات Harvard Business Review هستند. هرچقدم بگن خوبن کم گفتم. حداقل منکه خیلی دوسشون داشتم و خیلی برام به درد بخور بودن. 




25 دی 97 ساعت 17:11 | حسنا :) | نظرات

من تازه این گروه چارتارو کشف کردم. سبک ترانه ی احسان حائری رو خیلی نزدیک به ذهن خودم میبینم. ولی نمیدونم چجوری ترانه میگن! یعنی یه اصولی داره که من اون اصولشو بلد نیستم. هرچند بعضیا هم معتقدن شعر باارزش تر از ترانه س. آی دوننو! آیا این چه وضعیه که من دارم :/

برای شعرهای من ترانه خوانی نیست؟ 
چگونه خوانمت ای که به جز تو آنی نیست...






.
.

کی آید آن شب و روزی که امتحانی نیست؟
فردا امتحان دارم  T_T  


( میهن بلاگ جان یه گزینه بذار برا وقتایی که دلمون نمیخواد وبلاگ بره تو لیست بروز شده ها )


24 دی 97 ساعت 20:24 | حسنا :) | نظرات

قراره امشب از دندون درد بمیرم :( 

بعداًنوشت : من زنده ام!! 



24 دی 97 ساعت 04:07 | حسنا :) | نظرات

این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.


23 دی 97 ساعت 21:33 | حسنا :) | نظرات

خوشم به چایی سرد پس از نیامدنت
خیال اینکه اگر بودی هم نمی‌خوردی
خوشم به خسته نبودن به برنگشتنم از
اداره‌ای، مثلا خستگیم را بردی

همین قدم نزدن‌ها چقدر شیرینند
خیال کن که همینجایی و نیازی نیست
نمیکنم نه نگاهت، نمیکنی اصرار
تو فرض کن که ز من قهر و از تو نازی نیست

شمرده‌ام ده و بیس و سه پانزده شده است
کجای خانه‌ای که من تو را نمی‌بینم؟ 
برای دلخوشی‌ام هم شده نگو چیزی
که من خوشم به همینکه خیال می‌چینم...



23 دی 97 ساعت 18:28 | حسنا :) | نظرات

صفحات قبل : 1 2 3