اینجا را فراموش نخواهم کرد...
ولی باید رفت...
نام مرا برده ای از یاد یا
نام من از خاطر تو رفته است؟
کاش به بی نامی من خو کنی
گاه که لبخند ...
خداوند از غمهایش "انتظار" را نصیب من کرده است.
شکر.
دوست دارم همواره بر این باور بمانم که در این دنیا منحصر به فرد هستم. نه به این معنی که بهترینم، بلکه به این معنی که تنها کسی که در دنیا خوبیها و بدی هایش مثل من است "خود من" است. گاهی که حس میکنم کسی شبیه من است ناخودآگاه از او فاصله میگیرم.
بچههای کوچک(زیر ۴ سال) فکر میکنند همه دنیا را آنجوری میبینند که آنها میبینند. به همین خاطر موقع قایم موشک بازی به جای قایم شدن چشمهایشان را میبندند. شاید خندهدار به نظر برسد اما حس میکنم من هم در همین موقعیت هستم. چشمهایم را میبندم تا منحصر به فرد باقی بمانم.
+ کنجکاوم بدانم این ترس از "منحصر به فرد نبودن" از کجا نشات میگیرد، در چه افرادی بیشتر دیده می شود، و چطور باید با آن مقابله کرد؟
وقتی که خون از قلبش ناگهان به تمام سرش دوید
هم گرم شد و هم مو بر تنش سیخ شد
یک خنکای گرمابخش
او نخندید
بلکه خنده لبان او را گرفت و محکم کشید
و در چشمانش اشک حلقه زد
احساس رهایی
...
چه چیزی لذت بخش تر از تماشای ذوق کردن است؟
+ فیلم "طردشدگان" یا همون intouchables رو ببینید. البته خانوادگی نیست فیلمش متاسفانه!! هرچند به سادگی میتونست باشه! نمیدونم چرا میزنن با چندتا صحنه فیلمو خراب میکنن :/
گاهی هم فقط می توان سکوت کرد
و در سکوت شناور شد
تا زمان بنوازد
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.
به انجام رسوندن یه کار کوچیک بهتره یا کمک به پیشرفت یه کار بزرگ؟