لبخند میزنم :)

این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.


25 بهمن 97 ساعت 10:41 | حسنا :) | نظرات

البقره
وَلَن تَرْضَىٰ عَنكَ الْیَهُودُ وَلَا النَّصَارَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَىٰ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُم بَعْدَ الَّذِی جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ
ﻳﻬﻮﺩ ﻭ ﻧﺼﺎﺭﻱ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺭﺍﺿﻲ ﻧﻤﻰ  ﺷﻮﻧﺪ ﺗﺎ ﺁﻧﻜﻪ ﺍﺯ ﺁﻳﻴﻨﺸﺎﻥ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﻨﻲ . ﺑﮕﻮ : ﻣﺴﻠﻤﺎً ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺧﺪﺍ ﻓﻘﻂ ﻫﺪﺍﻳﺖ [ ﻭﺍﻗﻌﻲ ] ﺍﺳﺖ  . ﻭ ﺍﮔﺮ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﻲ ﻛﻪ [ ﭼﻮﻥ ﻗﺮﺁﻥ ] ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺯ ﻫﻮﺍ ﻭ ﻫﻮﺱ ﻫﺎﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﻨﻲ ، ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺧﺪﺍ ﻫﻴﭻ ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﻭ ﻳﺎﻭﺭﻱ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ .(١٢٠) 


-
اگه بعد از دانشی که برات اومد، بازم از هوا و هوس‌های اونا پیروی کنی، دیگه خدا برات امداد غیبی نمیفرسته...




23 بهمن 97 ساعت 09:39 | حسنا :) | نظرات

کتاب خواندن چه سودی دارد؟ 
هربار به این می‌اندیشم، لابه‌لای مفاهیمی که از کتاب‌ها دریافته‌ام دنبال اطلاعاتی میگردم که به زبان بیاورم؛ اما مدتی‌ست که هنگام خواندن و پایان هرکتابی سعی می‌کنم به این پرسش خود پاسخ دهم که "این کتاب بخصوص" چه اثری بر من داشته است؟ 
امروز پس از پایان یافتن کتاب "وقتی نیچه گریست"، این حس عمیق را دارم که آنچه تاکنون در اندیشه‌ها و زمینه‌ی زندگی من بوده‌ است، با کلمات بیان می‌شوند و این احساس شعف، که بتوانی آنچه را به آن باور داری در کلمات بگنجانی و بیان کنی، در من نیرو می گیرد. مانند کودکی که کلمات را می‌آموزد و می‌تواند به آنچه می‌بیند نام بدهد و به آن اشاره کند و این کلماتیست که می‌توان با دیگران به اشتراک گذاشت. اندیشه‌ها و باورهایم را می‌بینم، بیش از پیش و اکنون می‌توانم نامی بر آن بنهم. شبیه وقتی که عینک بر چشم می‌گذارم. چیزهایی را که بر وجودشان باور داشته‌ام، با حاشیه‌های تیز و تفکیک شده می‌بینم. 
مریم میرزاخانی جمله‌ای گفته بود که همیشه به خاطر دارم، و احساس میکنم توصیف دیگری از این لحظات است. 
لبته رضایتبخش ترین قسمت کار لحظه «آهان» یا کشف راه حل است. با هیجان کشف و لذت درک یک مطلب تازه، احساس می کنم بالای یک تپه ایستاده ام و منظره  روشنی را تماشا می کنم. اما بیشتر اوقات حل معادلات ریاضی برای من شبیه کوهنوردی بدون پایان است."

این نه شبیه کنار رفتن پرده‌ها، بلکه انگار چیزی که تاکنون میدانسته‌ای فقط با کلمات بیان می‌شوند. احساس میکنم آگاهی پس از مرگ چنین احساسی باید داشته باشد. آنچه تاکنون می‌دانسته‌ای، بیان می شود. به چه زبانی؟ نمی‌دانم. 

+ منو ببخشید که یه کتابی میخونم تا شیش روز به اون سبک مینویسم و فکر میکنم. خیلی زود تحت تاثیر لحن صحبت کتابا قرار میگیرم. 


19 بهمن 97 ساعت 20:34 | حسنا :) | نظرات

لی‌لی ما رو که میشناسید؟ توی بخش "بچه‌ها" در موردش نوشتم. دوباره اومدم خونه‌شون کارای جالبشو بنویسم براتون ^__^ و اینجا بمونه به یادگار که وقتی بزرگ شد براش بخونم *__* 
-- 
یه خرس کوچولو داره ( اندازه یه مشت ) بعد این روی سینه‌ش یه گل داره، ولی چون کل خرسه پلاستیکی و تک رنگه، زیاد اون حالت گلش مشخص نیست. بعد آورده اسباب بازیاشو بهم نشون داده، اینو گرفته به اون گلش اشاره میکنه میگه نونو ( به شیر مامانش میگه نونو) :)))))) هیچی دیگه بعد از اینکه هردومون میخندیم میگم این گله، میگه نونو. دهنشم میذاره روش که مثلا داره شیر میخوره :))))
---
بلده جمله بگه ولی بلد نیس حرف بزنه. قبلنا که بلد نبود جمله بگه یه کلمه میگفت ادم میفهمید چیه، الان هزار تا کلمه پشت هم میگه همینجور یه ریییییز حرف میزنه :/ نمیفهمم که! البته کم کم دارم یاد میگیرم زبونشو! 
-- 
بیشین ( بشین) پیشو (پاشو) رو خوب بلده فقط! تا میشینم میگه پیشو، بعد دستمو میگیره میبره جای دلخواهش میگه بیشین. 
-- 
یه فرودگاه داره هواپیماهای کوچولو روش میذاری سر میخوره میاد پایین. بعد پله‌هاش برقیه هواپیما رو باز میبره بالا، باتریشو برداشتن براش چون سر و صدا میکنه. بعد آورده برام، یکم که خودمون هواپیماها رو قل دادیم ، بعد میگه خراب ، میگم اره خرابه برو بذار تو اتاقت، میگه بابا درست، گفتم اره بابا بیاد درستش میکنه :/ 
--
رنگا رو بلد نیس ولی بلده از هم تفکیک کنه. ازین کشای ریز چل‌گیس آورده، ریخته رو زمین. منم رنگا رو جدا کردم گفتم سبزو اینجا بذار زردو اینجا و ادامه. بعد سرخابی رو من گذاشتم کنار قرمز، بهش گفتم این قرمزه، میگه نه نه کلی جیغ و داد کرده که اونو جدا بذار. بعد بهش گفتم باشه این سرخابی. آبی و سبزو میگه ولی نمیدونه کدوم کدومه. 
--
کلا خیلی بزرگ شده. با اینکه نامفهوم حرف میزنه ولی بعضی کلمه‌ها رو انقد خوب میگه که من یه لحظه برمیگردم احساس میکنم یه آدم بزرگ با زبون این بچه داره حرف میزنه. مثلا یه بار گفت بچه خوابیده. :/ 
-- 
این "منه منه" کردنش فقط رو اعصابه :/ هرچیزیو برمیداری میگه منه منه. یعنی مال منه دست نزن. میاره بهت میده باهاش بازی کنی‌ها، ولی اگه فعل "بده" رو بگی بهش رسوات میکنه. هرچیو بگی بده میگه منه منه منه منه. باید از راهای دیگه بهش بفهمونی بابا نمیخوام بخورم اینو!  
-- 
جیش هم دیگه نمیکنه، میگه جیش جیش خودش میدوه میره دسشویی درو باز میکنه. ازین جهت خوبه دیگه. 
--
پتو رو کشیده رو پاهاش میگه گرمه. بعد ادا میریزه میگه یخ، سردمه. هی پتو رو بیشتر میکشه روش. متضادا رو خوب بلده کلا. رو لباسش آب ریخت، مامانش رفت لباسشو عوض کرد انداخت رو رخت آویز که تو اتاق بود. بعد رفته یکی یکی لباسای رو رخت اویزو دست میزنه میگه خشک خشک، اوناییم خیسه میگه خیس. بالا پایین هم بلده. بشین پاشو. بقیه متضادا رو نمیدونم هنوز بلده یا نه. 
-- 
هرجی بهش میدی، مثلا کیک، یه دونه میدی میگه دوتا، یکی دیگه میدی میگه سه‌تا ، خداروشکر هنوز چارو بلد نیس :/ 
--
براش مارشمالو خریده بودم ولی دوس نداشت. دید دستاش آردی شده گذاشت کنار.



17 بهمن 97 ساعت 15:34 | حسنا :) | نظرات

اصلا اینروزا حس نوشتن نداشتم. در مورد اون قضیه بدترین اتفاقا افتاد و اونچیزی که نباید میشد شد. ولی خب هنوزم ناامید نیستم، اشتباهات گذشته رو نباید تکرار کنم. خدا بزرگه. 

به این نتیجه رسیدم که تمام قوانین دانشگاه استاد محوره و قانونی نیست که از دانشجوی بدبخت فلک‌زده حمایت کنه. استاد حق داره نمره رو بعد از تموم شدن وقت اعتراض وارد کنه، استاد حق داره نتیجه نظرسنجی رو قبل از وارد کردن نمره ببینه، استاد حق داره بدون هیچ دلیلی هر نمره‌ای بده ( ولی وقتی میگی لطفاً خواهش میکنم نیم نمره ارفاق کن میگه من اگه بخوام عوض کنم باید به آموزش نامه بزنم دلیلش رو بنویسم چون مهلت اعتراض گذشته - و دلیل واقعیش اینه که خودش رو برتر از اونی میبینه که به آموزش نامه بزنه و بگه من اشتباه کردم ) 
البته که اشتباه واقعی رو من کردم. ولی به خودم میگم آیا اینهمه حقم بود؟ 

نتیجه‌ی دومی که گرفتم اینه که دانشگاه سعی کرد به من یاد بده نتیجه‌ی بهتر هیچ ارتباطی با تلاش بیشتر نداره، و حتی رابطه‌ی عکس میتونه داشته باشه. همونایی که کل ترم خوشگذرانی کردن نمره‌ی بهتری گرفتن، امیدوارم دلیلش این نباشه که تودل‌بروتر بودن. هعی...

اتاقمم عوض نکردم. میم میگه مشکلتو حل کن، اتاق عوض کردن جیزی رو عوض نمیکنه چون مشکل خودتی. رفتم اتاقای خالی رو هم دیدم، لحظه‌ی اخری بود که مطمئن بودم میخوام عوض کنم، بعدش گفتم استخاره کنم، بد اومد. عوض نکردم. فقط فهمیدم به این مریضی‌ای که دارم میگن "عدم قاطعیت". 




17 بهمن 97 ساعت 09:14 | حسنا :) | نظرات

الف قامت و بای لب و دندان داری
هر دوپا می دهمت تا تو نه پایان داری 

+ بگید که منظورمو از پا گرفتید :) 
++ اوج ایهامه یعنی این یکی :))))) راهنمایی میکنم در مصرع دوم میتونید ویرگول رو دو جا بذارید و هر دو معنی هم مد نظره. 
+++ همیشه دوس داشتم شاعر بشم خودم شعرامو معنی کنم :D 

---
فریادم
بزن
من را با نی‌های شکسته 


+ با صدای بلند چارتار طور بخون :) 
---
تصادفی شده بین نگاه من و نگاهت
چه می‌شود بدهی بوسه‌ای به‌جای خسارت؟ 

+ مشترک مورد نظر در دسترس نمی‌باشد :)))))

---
خواب‌ ربوده‌ای و خود
خواب نداری همچو من
خواب‌ مرا که می‌خرد؟ 
خواب مرا چه می‌کنی؟

+ قانون بقای خواب :/ 


10 بهمن 97 ساعت 08:57 | حسنا :) | نظرات

اگه خدا بخواد فردا داریم میریم مشهد *__*
برای همه‌تون دعا میکنم. اگه سفارش ویژه هم دارید بگید من عاشق همینم برا بقیه دعا کنم ^__^  


10 بهمن 97 ساعت 00:17 | حسنا :) | نظرات

صفحات قبل : 1 2