دیروز یکی از بچه های قدیمی از خارج اومده بود و برامون در مورد یه تکنیک طیف سنجی ارائه داد، بعد از ازائه نشستیم به گپ و گفت. حرفاش برام جالب بود، کلی هم خندیدیم. از بچه ها میگفت که رفتن خارج، و میگفت به نظر من آدمای موفقی نیستن و کلا از خارج گله داشت زیاااااااد. خودشم میگفت میخوام برگردم، فقط باید قبلش مقاله مو درست کنم که بتونم برگردم. اینم اضافه کنم ایشون از سال 83 رفته خارج (آلمان، آمریکا و دوباره آلمان / روی هم 14 سال)
چند تا نکته از حرفاشو اینجا مینویسم که خودمم یادم بمونه :
آزادی بیان
ایرانیا از خارج یه تصور رویایی دارن، بعد میرن اونجا میبنن نه هیچ خبری نیست. ولی خب نمیان بگن ما اونجا مشکلات داریم. مثلاً طرف بود که تو ایران مخالف حکومت بود و میگفت ما آزادی بیان نداریم، حتی یه بار گرفته بودنش، بعد اومده بود آلمان، با هم صحبت میکردیم، خیلی راضی بود ازآلمان. ولی یکم که بیشتر حرف زدیم، گفت راستشو بخوای، من اولی اومده بودم، با دوستا و همکارام در مورد مسائل روز دنیا حرف میزدم (تازه از دید مخالف خودش) بعد دیدم هی کم کم از دور و برم کم میشن، کسی تمایل نداره باهام صحبت کنه، حالا دیگه فهمیدم اینجا چجوریه. الانم دیگه ازونجور چیزا نمیتونم حرف بزنم، با همکارام که میشینیم فقط باید بگم خب آب و هوا چطوره؟ این شیرینیا چقد خوشمزه ان!
از یکی از هیئت علمیای قدیمی ibb گفت. میگفت این قبل انقلاب رفته بوده آمریکا، اونجا هم رئییس یه دانشکده بوده و خلاصه کلی اعتبار داشته و کسی بوده برا خودش، ولی یه روز در مورد جنگ ویتنام اظهار نظر میکنه، فرداش از دانشگاه اخراجش میکنن. اینم برمیگرده ایران، خانوادش ولی حاضر نمیشن برگردن، دیگه هم نمیتونسته بچه هاشو بره ببینه و میگفت اومده اینجا و خیلیم آدم خوب و کار درستی بوده.
میگفت من تو آلمان، در مورد همه چی حق دارم حرف بزنم، ولی در مورد چندتاچیز اگه صحبت کنم، پلیس میاد دستگیرم میکنه اگه تو مسجد صحبت کنم میاد درشو تخته میکنه. یکیش مثلا همجنس گراییه. تازه نه از دید دینی. فقط اگه مثلاٌ من بگم این یه نوع بیماری ژنتیکی میتونه باشه، چون افراد مبتلا بهش نسل خودشون رو نمیتونن ادامه بدن و در تعاریف ژنتیکی به این به دید بیماری نگاه میشه. فرداش میان منو میگیرن یا پلیس میاد بازجویی میکنه تو منظورت چی بوده چی گفتی.
مشکلات خانوادگی
میگفت بعضیا اولش که میان خیلی راضی ان، سرشون فقط سرگرم کاره، میگن اگه ایران بودیم الان باید عروسی فلان و ختم فلانی میرفتیم، هر ماه برو از خانواده سر بزن، از دایی و عمو سر بزن، اینجا میتونیم رو کارمون تمرکز کنیم. با خانواده هم تلفنی در ارتباطیم. بعد که پنجاه سالشون میشه، میبینن هیچ فامیلی ندارن، هیچکی دور و برشون نیست، هرچی تلاش کردن به بچه هاشون ایرانی و فارسی یاد بدن نهایتا بچه هه یاد گرفته نوه هه دیگه کاملاً یه خارجیه، یا مثلاٌ میبینی طرف میگه دخترم فرار کرده از خونه، تو ایران یه مشکل داشته اونجا رفته مشکلش یه چیز دیگه شده. میگفت مثلاٌ یه نفر یه روز اومده پیشم، (وقتی آمریکا بوده - کالیفرنیا) گفته که این پسر منو نصحیت کن باهاش صحبت کن (پسرش هم جند سالی از من بزرگتر بوده) گفتم چی بگم پسر تو از من بزرگتره، گفته این رفته تو FBI استخدام شده داره جاسوسی من و مادرشو میکنه. گفتم ببخشید یه بیست سالی دیر اومدین، من الان بهش چی بگم، بگم مثلاٌ توبه کن؟
از این میگفت که مثلاً آمار طلاق اونجا بالاست و مهاجرا هم که خب آسیب پذیرترن بدتر میشه.
امکانات
شاید بزرگترین مزیتشون امکاناتشون باشه، به جای اینکه یه پولی بدن به یه کارخونه، پولو میدن به دانشگاه و پروژهای تعریف میکنن که دانشگاه بره محصول اون کارخونه رو بخره و چرخهی تولید به حرکت بیفته.
درآمد
شما میشنوین فلانی رفته استاد فلان دانشگاه شده انقد تومن پول میگیره، در حالیکه اون پول اونقدرام زیاد نیست و یه جوریه که طرف سالی دوبار حتی گاهی نمیتونه بیاد ایران، در حالیکه یه هییت علمی تو ایران شاید خیلی راحتتر بتونه سالی دوبار بره خارج سفر ( حتی بیشتر). و کسایی میمونن تو دانشگاه که معمولاً تو صنعت راشون ندادن، وگرنه پولی که به یه مهندس میدن خیلی بیشتره و پولی هم که دانشگاه بر فرض به دانشجوی دکترا میده تا مروژهشو انجام بده، اگه بخواد به یه فرد صنعتی بده که انجام بده همونکارو باید دوبرابر اون پولو بهش بده پس براش به صرفه تره که به دانشجو پول بده. ( البته من قبلاً هم خیلی شنیده بودم که کسایی که کار گیرشون نمیاد میرن دکترا و مخصوصاً پستداک میخونن و معنیش این نیس که بقیه سوادشون ازینا کمتر بوده)
بعد میگفت اگه نظر منو بخواید از بین این آدما موفق رو میشه فقط فلانی گفت، ازدواج کرده، خودش ایران زنش ایران، هر دو هیئت علمی؛ واقعنم تو صنعت ایران حرفی برا گفتن داره. هم زندگیشو میکنه، هم سواد درست حسابی داره هم پول کافی داره.
هدف
میگفت من خیلی نگاهم ایدئولوژیکه. خیلیا به من میگن بریم یا بمونیم، کجا بریم، چی بهتره بخونیم؛ من میگم تو هنوزنمیدونی از زندگی خودت چی میخوای، من بهت چی بگم. خیلی از کسایی که الان تو خارجن، میگن ما میخوایم خدمت کنیم، من بهشون همیشه گفتم، شما اینجا یک قدم هم در راه خدا بر نمیدارین. هدفتون چیزای دیگه شاید باشه. خدا نیست. بعدش میگفت از نظر من فقط دونفرن تو آمریکا که در راه خدا واقعاً میتونم بگم قدم برداشتن، اونارم زن و شوهرو از دانشگاه اخراج کردن الانم دارن فعالیتای اجتماعی و سیاسی میکنن.
اینم از این! چیزایی یادم بود رو نوشتم.من خودم تجربهی خارج نداشتم بنابراین موافق یا مخالف این حرفا نیستم، ولی فقط خواستم یادداشتشون کنم. بعداٌ یادم باشه نظرات دکتر ب و ش از کانادا و دکتر الف از لندن رو هم بنویسم.
سلام!
دو روز قبل خیلی روزای پرکاری بودن و نتونستم چیزی بنویسم اینجا، ولی الان دیگه میتونم یه نفس راحت بکشم ! :)
و اما بعد از اینکه خوب ظاهر شده بودم، پریروز احساس کردم که دارم با غرور قدم برمیدارم، و از خودم ناراحت شدم. بنابراین جا داره این جمله رو هی به خودم یادآوری کنم.
هشتمین و نهمین نصیحت لقمان، خطاب به پسرش چنین است: «و لا تصعر خدک للناس و لا تمش فی الارض مرحا ان الله لا یحب کل مختال فخور; (1) پسرم! با بی اعتنایی از مردم روی مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ متکبر مغروری را دوست ندارد.
-
چند وقت پیش همینجا یه سری جملات انگیزشی اومدم نوشتم، کلا هم گهگاهی میرم ازین جملات میگیرم و تو ذهنم هی تکرار میکنم که تنبلی نکنم، دیروز ولی به این حدیث از امام علی (ع) برخوردم و فک کردم که چقدر میتونه اینروزا کمکم کنه.
«خردمند به عمل خود تکیه میکند و نادان به آرزوهایش»
یه جمله ی انگلیسی قبلا شنیده بودم که میگه هر صبح تو دو تا انتخاب داری، با رویاهات بخوابی، یا بلند شی و روباهاتو به حقیقت تبدیل کنی. و این جمله امام علی منو یاد اون انداخت، و واقعا چقدر حکیمانه تر گفته شده حتی.
-
رو گوشیم برنامه ی podcast player نصب کردم، که توی راه بتونم پادکست گوش بدم. پادکستای مورد علاقم هم نیچر و نیچر بیوتک هستن! قبلاً با اپ stitcher گوش میدادم، یه مدت سرم شلوغ بود نرسیدم گوش بدم حذف کردم برنامه رو، دوباره رفتم نصب کنم دیدم گوگل اینو پیشنهاد داده، دیگه اینو نصب کردم. شما توی مسیر چیکار میکنید؟
از پادکست گفتم، یه وقتایی گوش دادن به ویس های مشاوره ای که برای کنکوریا ضبط میشه برا همه ی ما میتونه مفید باشه (مخصوصاً اگه مثل من تنبلید و هی باید اره هاتونو تیز کنید)، در این مورد هم ویس های مشاوره ای آلا رو توصیه میکنم :)
سلام!
دیروز قرار بود صبح زودتر از خواب بیدار شم تا یه کاری رو تحویل بدم، ولی ازونجایی که خیلی بیدار شدن صبح برام سخته ، گرفتم خوابیدم و کارم موند خلاصه. اینجوری شد که رفتم سر کلاس دیدم هنوز استاد نیومده بدو بدو لپتاپو باز کردم تا انجامش بدم، بعد ازینکه استاد اومد، یهو به سرم زد که چرا اصلاً امروز رو لپتاپ جزوه ننویسم؟ قبلا شنیده بودم اینکارو میکنن ولی تا حالا اینکارو نکرده بودم.
و خب اینکارو کردم! باید بگم که اولین تجربه م عالی بود!! خیلی خوشم اومد و دفعات بعد هم اینکارو میکنم :)
البته برای میکروب اینکارو کردم که اسلاید نداره، رو تخته درس میده و درسش هم خب نوشتنیه، ریاضیاتی نیست. و تازه فهمیدم سرعتمم تو نوشتن خیلی بالاتر میره با تایپ کردن (نسبت به نوشتن)
بعدش اتفاقی دیروز عصر داشتم سایت رنگی رنگی رو میخوندم، دیدم نوشته 27 آبان روز بدون کاغذ! ^_^
البته ازین ببعد فقط باید لپتاپمو بیشتر شارژ کنم، چون شانس آوردم که یکی از بچه ها آخر کلاس ارائه داشت وگرنه نمی کشید.
ولی خب یکی از چیزایی که مدتیه ذهنمو مشغول کرده، اینه که آیا بر فرض خریدن هزارتا کتاب به زمین لطمه بیشتری میزنه یا خریدن یه تبلت؟ دلم میخواد جواب درست گزینه 2 باشه :D شما چی فکر میکنید؟
---
دیروز روز خوبی بود، توی جند مورد موفق شدم و ازم تعریف کردن. و من یه مدت اون جملاتو تو ذهنم مرور می کردم. هم خوبه هم ترسناک. از مغرور شدن باید بترسم.
"و گقت اینها همه از لطف پروردگار من است"
---
مامانم پریشب خواب دیده که گرگ به من حمله کرده منو زخمی کرده
---
من خیلی آدم خوابالوییم و صبحا به زور از خواب بیدار میشم، راههای مختلغی به ذهنم رسیده برا اینکه انگیزه بشه صبح زودتر بیدار شم، مثلا گفتم اگه زود پاشی به گلات آب بدی، یا کتاب بخونی یا کارای دیگه که بهانه شه حتی شده 5 دقیقه به خوابم غلبه کنم. و دیشب بالاخره اون جرقه به ذهنم زده شد! الانم نه تنها 5 دقیقه بلکه 45 دقیقه زودتر از خواب بیدار شدم! خب حتماً فهمیدید چرا دیگه :D برای نوشتن با آرامش توی وبلاگ!! *__*
---
+ لینکای توی متنای من دیده نمیشن، ببینم کی پیداشون میکنه :D