!!!چی بودیم... چی شدیم

...Follow your dreams...

یادتونه توی پست های خیلی قبل گفته بودم (برای کسب اطلاعات بیشتر کلیک رنجه بفرمایید) که یه گربه هه پارسال اومده بود سه تا بچه جلوی خونۀ ما به دنیا آورد و بعد هم سه تای دیگه توی موتور خونه مون، و همسایه مون از این شیش تا مراقبت کرد تا بزرگ شدن؟! انگاری دیشبم یکی از اونا (بچه ها) جلوی خونمون زایمان کرده بوده و این چهارتا گربه (نوه ها) رو به دنیا آورده بوده:


Untitled.png

شما فقط اندازۀ اونا رو با دست میلاد مقایسه کنین (عکس پایین سمت چپ)، بعنی از دست میلاد کوچیکترن، چشماشونم هنوز باز نشده، فقط مادرشون خیلی بی وفاس، از صبح که اصلا خبری ازش نبود، کلی هم غذا گذاشتیم اون طرفا که بیاد بخوره و بچه هاشو تنها نذاره، اما نیومد، الانم معلوم نیست بچه هاشو برداشته کجا برده!!! شایدم تا الان یا اونا رو به کُشتن داده یا خورده!!

اصلا آدم عذاب وجدان میگیره، خیلیییییییییی دلم براشون میسوزه طفلکی ها!! آخه شما نمیدونین که چقد ناز بودن!!




طبقه بندی: حرف های قدیمی، حرف های جدید، توضیحات، اتفاقات، خاطرات، 
[ سه شنبه 15 تیر 1395 ] [ 07:57 ب.ظ ] [ زهرا بانو ] چیزی میگی بگو؟!



      قالب ساز آنلاین