!!!چی بودیم... چی شدیم
...Follow your dreams...
یادتونه
توی پست های خیلی قبل گفته بودم (برای کسب اطلاعات بیشتر کلیک رنجه بفرمایید) که یه گربه هه پارسال اومده بود سه تا بچه جلوی خونۀ ما به دنیا آورد و بعد هم
سه تای دیگه توی موتور خونه مون، و همسایه مون از این شیش تا مراقبت کرد تا بزرگ
شدن؟!
شما
فقط اندازۀ اونا رو با دست میلاد مقایسه کنین (عکس پایین سمت چپ)، بعنی از دست
میلاد کوچیکترن، اصلا
آدم عذاب وجدان میگیره، خیلیییییییییی دلم براشون میسوزه طفلکی ها!! انگاری دیشبم یکی از اونا (بچه ها) جلوی خونمون زایمان کرده بوده و این
چهارتا گربه (نوه ها) رو به دنیا آورده بوده
:
چشماشونم هنوز باز نشده، فقط مادرشون خیلی بی وفاس، از صبح که
اصلا خبری ازش نبود، کلی هم غذا گذاشتیم اون طرفا که بیاد بخوره و بچه هاشو تنها
نذاره، اما نیومد، الانم معلوم نیست بچه هاشو برداشته کجا برده!!!
شایدم تا الان
یا اونا رو به کُشتن داده یا خورده!!
آخه شما
نمیدونین که چقد ناز بودن!!
طبقه بندی: حرف های قدیمی، حرف های جدید، توضیحات، اتفاقات، خاطرات،
قالب ساز آنلاین |