معلوم الحال دوشنبه 19 آذر 1397 05:54 ب.ظ نظرات ()
شنبه گذشته سر کلاس بودم که دیدم تلفنم داره زنگ میخوره. به شماره نگاه کردم و تعجبم بیش از پیش شد! استاد مترجمی دوره لیسانسمون بود. جواب ندادم. استاد درسش رو داد و با عصبانیت کلاس رو ترک کرد  چون هر چی میگفت ما نمیفهمیدیم! و گفت واقعا فک میکنم اشتباهی سرکلاس اومدم. 
منم منتظر کلاس بعدی مون شدم که تنکولوژی بود و گروه پسرا تنها گروه پیروز میدان بود که با اصلاحات جزئی مجوز حضور در کارگاه هفته پژوهش رو داشت. 
برگشتم خوابگاه و به استاد دوره لیسانس زنگ زدم. بوق دوم گوشی رو برداشت و: معلوم بی معرفت چطوره؟! تو نباید یه خبری از خودت به ما بدی؟! من امروز اسمت رو دیدم که زدن ارشد قبول شدی. من فکر میکردم هنوز یک سال دیگه درس داری :/ و منم باهاش یک سری حرف زدم و ایشونم باز همون نصیحت های سابقش رو شروع کرد و تهش با تبریک مجدد به من و خانوادم خداحافظی کرد. 


یک شنبه هم اولین میانترممون رو دادیم و من باید صادقانه بگم که هیچی براش نخونده بودم و اولین بار در عمرم بود که هیچ استرسی هم نداشتم و هیچ تلاشی براش نمیکردم :( واقعا نمیدونم چرا دیگه دست از تلاش کشیدم. شب میان ترم یکی از پسرا که همش میگفت نخوندم و درگیر کارای آموزشگاه بودم ور دیدم توی لاین ما داره قدم میزنه و داره با یکی از خانمهای کلاس کلا هشت فصل امتحان رو صفحه به صفحه تلفنی مرور میکنه :| صبحش هم گفت دیشب تا 3:30 داشتم میخوندم و همش به من تیکه مینداختن که جلسه بعد استاد میاد و میگه تنها یک نمره کامل داشتیم و اونم آقای معلوم هست! که منم با بی توجهی بهش میخندیدم و انگشت وسطم رو در کمال ادب توی ذهنم بهش نشون میدادم :( 
واقعا داره حالم بهم میخوره از همکلاسیام. این حجم از دو رویی و ناهماهنگی رو که نمی پسندم هیچ! این شور و شوق بچگونه شون برای نمره رو هم درک نمیکنم! خیر سرشون خیلیاشون معلمن و اومدن ارشد بگیرن! بعد هی به استاد التماس میکنن که اینجور سوال نده و اینجور سوال بده و .... :| خدایاااااااااااا ... :((


کلی حرف نزده دارم که بزنم. اما دیگه نمیخوام اینجا همه چی رو بنویسم که بگین چقد غر میزنه. فقطاینو بگم که یکی  از هم دانشگاهی های سابق دیشب بعد امتحان بهم پیام داده بود. دیدم یک سری پیام راجع به نامردی های دوستای ارشدش داده. تا پیام رو باز کردم دیدم پیاماش پاک شد. و فهمیدم که ایشونم مشکل من رو داره و با خودخواهی و دروغ های بعضضیا نمیسازه! ایشونم دل پردردی داشت و حدودا 2 3 ساعت باهم حرف زدیم. البته حین حرف زدن هم یک سری کمک بهش کردم که چطور پروژه امروزش رو بهتر ارائه کنه.

و امروز آخرین تیری که باید میخوردم رو بهم زدن! هفته پژوهش توی این دانشگاه برای من ثمری نداشت. دانشگاه هیچ توجهی بهم نکرد. تا اینکه ساعت 2 یکی ا بچه های دوره لیسانس بهم زنگ زد و گفت که امروز آخرین مهلت ارسال مدارک پژوهشگر نمونه دانشگاه دوره لیسانسه. به یکی بپسر مدارکت رو تحویل بده شاید به عنوان پژوهشگر برتر شناخته شدی! و منم به صرافت افتادم که از طریق یک نفر مدارکم رو برسونم که از بد روزگار هیییییییچ کس تلفنم رو جواب نداد و متاسفانه هم پیچوندنم!  هی گفتن بعدا زنگ بزن و شب باات تماس میگیریم، تا اینکه با بغض شکسته تلفنُ پرت کردم رو تخت و  دراز کشیدم تا خوابم ببره ...