منوی اصلی
گاه نوشته هاى یک دانشجوى زبان
معلوم الحال
  • معلوم الحال جمعه 9 مرداد 1394 08:50 ق.ظ نظرات ()


    نمی دونم این روزها چرا «همه یا عکاس هستن یا مدل»؟! یعنی همیشه ی خدا بین دو گروه از جماعت آویزون بودم و نتونستن منو یجوری مثل بچه آدم رده بندی کنن! می ترسم زیست شناس ها بعدها با تحقیق روی من، من رو توی رده بندی جانوران هم قرار ندن!
    یعنی اینقدر که بعضی ها از خودشون و در و دیوار و فلافلی سر کوچشون و بستنی آلاسکا خوردنشون و چه و چه پست میذارن من پستم نمیاد (!) نمی دونم! شاید علتش مختصر کسالت و خستگی ای هستش که یه عمره توی وجودمه. شاید هم روغن چراغ ذوقمون ته کشیده و فیتیله سوزونده! حکما قدما هم فرمودن که: «عقل سالم در بدن سالم است» و غیره ...
    احتمالا خودمون بی احتیاطی کرده، دم باد نشسته، چاییدیم! لابد عن قریب جوشانده و دم کرده ی گل گاوزبان و سنبل الطیب و قدومه و اسطوخدوس و پر سیاوشان و قس علی هذا به حالمان افاقه نموده و شنگول بشویم و بر خلاف حالا که دو کلمه می نویسیم چهار تا سرفه بکنیم و چه بسا ده جمله بنگاریم بی هیچ سرفه و تپقی!
    البته مظلوم نمایی نمی کنیم. ولی این روزها هر کی ما را دیده، گفته:«بمیرم الهی، گردنت به نازکی «مو» بود، نازک تر شده ... مشمشه نگرفته باشی خوب است!» عجب روزگاری شده. هر کس به جای ما بود، جملات گریه آور می نوشت، ما به حکم وظیفه، حرف های خنده دار می زنیم!
    ختم کلام آن که: حالمان خوش نیست. ناخوشیم! مریض احوالیم!
    البته شاید با یک ب-کمپلکس و قرص زیر زبانی روزبانی و از اینجور قر و فرها هم فشارمون سر جاش بیاد و باز شنگول بشیم!
    عرض قابل عرضی نبود ولی لاکردار دیشب که لپ تاپ رو روشن نمودیم که یه پست الکی ول کنیم توی فضای مجازی مادر فرمودن بریم خونه مادربزرگه و ما هم که از خدا خواسته پریدیم و آماده شدیم و رفتیم که ماجراهای عروسی عمویمان پیش اومد. ولی چون پست طولانی میشه پیش نویس می کنم و فردا پس فردا می ندازمش توی فضای مجازی که جبران کم کاری هام بشه (انگار که می خوان سر برج بهم حقوق بدن از نوشتن این خزعبلاتم!)

    : دیشب یهو یاد مرحوم «دکتر مهدی حمیدی شیرازی» افتادم. یادم اومد سر کلاس فارسی عمومی استاد یه مطلب راجع به سیستم تک همسری قوها خونده بود بعدش هم شعر زیبای «قو»:
    توضیحات:
    قوها پرندگان زیبا و از مخلوقات خارق‌العاده خداوند هستند که به سبب تک همسری در طول عمر (monogamy) به سمبل عشق و وفاداری در بسیاری از فرهنگ‌ها تبدیل شده‌اند. اگر چه پدیده تک‌همسری در بین پندگان تا نود درصد (در برابر هفت درصد در پستانداران) وجود دارد، اما نکته متمایز کننده این دسته از غازیان نظریاتی است که در مورد مرگ‌آگاهی آنها خصوصا گونه قوهای گنگ (Mute Swan) وجود دارد.در افسانه‌های قدیمی آمده که قوی گنگ در طول عمر هیچ صدایی تولید نمی‌کند و تنها در نزدیکی لحظات مرگ، به گوشه‌ای دنج پناه برده و آوازی زیبا به عنوان اختتامیه عمر عاشقانه خود می‌خواند که با اتمام آواز جانش را از دست می‌دهد. در اسطوره‌های قدیمی ذکر شده که قو در لحظات مرگ به محل اولین جفتگیری خود مراجعت کرده و آواز سر می‌دهد. اصطلاح “آواز قو” به معنی آخرین کار باشکوه یک فرد یا یک مجموعه برگرفته از همین افسانه‌ها است.
    [منبع: اینترنت]
    شعر(چون حال نداشتم تایپ کنم تصویرش رو از ویکی پدیا گرفتم و گذاشتم!):

    هفتم فروردین ماه 1320

    و این آهنگ که می تونید دانلودش کنید: دانلود

    -----------------------------------------
    پاپستی: عنوان پست هم شعری از دکتر حمیدی شیرازی هستش که مربوط میشه به معشوقش که قرار ازدواج با هم داشتن و بعد از مدتی بی خبری از معشوق به شیراز برای اطلاع از احوال معشوق برمی گرده که در کمال ناباوری او را ازدواج کرده و حتی با شکم برآمده و آبستن از رقیب عشقی خود می بیند.
    این شعر عجیب بیانگر حال ایشون هست در سال های بعد که عباس کیارستمی (کارگردان معروف) که دیوان حمیدی رو از بر بوده و خودش رو سرزنش می کرده که چرا همچین اشعاری رو حفظ کرده (به تعبیر خودش: مثل کسانی که خالکوبی کرده اند و پشیمان شده اند) ایشون رو توی سفارت ایران در لندن میبینه اون هم در بستر بیماری و این شعر خودشون رو براشون می خونه:
    خسته من، رنجور من، بیمار من بی بال و پر من / تا سحر بیدار من، همدرد مرغان سحر من // پر شکسته من، بلاکش من شیدای کمر من / سوخته من، کوفته من، کشته من اختر ثمن من // دشمنی ها کرد با من طالع من اختر من / وای بر من وای بر من  که اشک از گوشه چشمانشون سرازیر میشه تا جایی که به اینجای شعر میرسه: گفتمت دیگر نبینم باز دیدم باز دیدم / در دو چشم دل فریبت عشق دیدم ناز دیدم // قامت طناز دیدم گونه ی غماز دیدم / برگ گل دیدم، میان برگ گل شیراز دیدم // دیدم آن بیدی که هر روز آمدی آن جا بر من / وای بر من وای بر من . و اینکه وقتی توی شعر به کلمه «شیراز» میرسن اشک دکتر حمیدی بیش از پیش سرازیر میشه ...
    توضیحات تکمیلی و کامل تر رو اگه دوست داشتین می تونین از اینجا و اینجا بخونین ...

    باز هم شرمند بابت پرچانگی ها
    زیاده عرضی نیست!
    معلوم الحال

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:02 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال چهارشنبه 3 تیر 1394 03:05 ق.ظ نظرات ()
    خب ترم دوم هم به سلامتی و میمنت که نه ولی به هر حال گذشت و ما همچنان در انتظار نمرات پربار دو درس خواندن 2 و دانش خانواده و جمعیت (تنظیم سابق!) هستیم. و از همین جا برای جفتشون التماس دعا داریم ... اولی که استاد محترم 70 % ترم 4ی ها رو انداخته که بسی جای خوف و وحشت دارد و دومی هم که کم سر کلاس شیطنت نکردیم که ... علی ای حال خدا به راه راست هدایتمون کنه و خودش به دادمون برسه ...

    مطابق ترم گذشته این ترم هم با خاطرات خوب و بدی همراه بود که خاطرات بد رو سپردیم به گوش باد و شن های ساحل (الکی مثلا خیلی روشن فکرم ) و خاطرات خوب هم که اهم ... بگذریم! اما یه جاهایی هم بود که دست به دوربین شدیم و یه چیزایی رو ثبت کردیم که البته به علت نسیان و کهولت سن فراموش کردیم کجا گذاشتیم و جاهایی هم بود که فی الفور خفتمان نموده و عکس ها رو درسته از حافظه گوشی کِـخ کردند و گوش مالی ای نیز به ما دادند که باز خدا ازشون نگذره !!! و اینکه تتمه ای از عکس ها باقی موند که خدمتتون ارائه میشه ... نیست که این روزا همه یا عکاسن یا مدل گفتیم حالا نه اینکه همچین هیکلمون توانایی و استعدادش یه خورده خسته س حداقل چهارتا عکس بزاریم ...

    1.اول از همه خاطرات کلاس فنون که روزگاری داشتیم با استادش ... بنده خدا 10 نمره مفت و مجانی رو بهمون داده بود و از اونجایی که ما هم برای نمره درس نمی خوندیم و کلا هدفمون یادگیری بود هی از این هفته به اون هفته موکول می کردیم تا اینکه ترم تموم شد و به خاک سیاه نشستیم ... یعنی یک امتحان 10 نمره ای داده بود در حد بنز! نصف بچه ها که کف کرده بودن سوالات از کجا اومده  و یک عده قلیل شب دانشجو (!) هم که به تعریف از سوالات و از اینجور چیرا می پرداختن (که صد البته ما این ها رو از خودمون نمی دونیم!) ... 
    سر کلاسم همه چیز داشتیم ... از هشدار مبنی بر اینکه تکرار نشه و جان عزیزاتون بیاید 10 نمره مفت و مجانی بگیرید ... تا مباحث عاشقانه 1 - 2  - 3 که از حق نگذریم چقدرم مشتری داشت ... و اینکه جا داره از استاد گرامی تشکر کنم به جهت نقاشی های جذابشون 1 - 2 و اینکه متاسفانه ینده با توجه به لوکیشنم سر کلاس امکان عکس برداری نداشتم و اینکه یک بار هم استاد گرام متوجه شدند و فرمودن: جناب معلوم الحال هم ثبت کردن به عنوان سند و مدرک که فردا دبه در نیارین (که گمونم دبه توافق ژنوم آخرش افتاد گردن ما !!!) و اینکه یکی از خانوم ها اومدن تصویری ثبت کنند من باب یادگاری که صدای شاتر دوربینشون استاد که هیچ، نصف دانشگاه رو مطلع کرد و اینکه استاد این بار فرمودن پاکش کنید لطفا وگرنه ...

    2. خاطره دوم هم از جشنواره درون دانشگاهی حرکت بود که به دانشکده های مختلف سر زدیم و دستاوردهاشون رو دیدیم ... توی دانشکده کشاورزی و منابع طبیعی که خودم به شخصه چند تا ویروس گیاهی (فکر کنم البته) کشف کردم که زحمت جایزه نوبلش ارزونی خودشون و اینکه یک سری مرغ و خروس بچه های رشته های دام و طیور  آورده بودن که واقعا ما رو به حیرت وا داشتن با فعالیت های online (بر خط)شون . مرغاشون  تخم  گذاشته بودن منتها نمی دونم آخر سر تخم بی نوا کجا رفت! خیلیا چششون دنبال همون یه دونه تخم مرغ بود! ... یه مجسمه گچی هم بود که یه زنگوله ازش آویزون بود و منم عشق اینجور شیطنتا رفتم دلنگ و دولونگ راه انداختم که دیدم دارن بد نگاه می کنن فلذا بساطم رو جمع کردم که برم که یهویی یکی از معاونین دانشگاهی در حال سرکشی گذارش افتاد به سمت این غرفه و راست اومد سراغ زنگوله گوسفنده و اونم دلنگ و دولونگی راه انداخت که بسی موجبات خرسندی عومل غرفه رو در پی داشت ... اما نمی دونم چرا همین که مسئول محترم تشریفشون رو بردن و من رفتم که دوباره دلنگ و دولونگ راه بندازم یا چشم غره من رو به سمت در خروج هدایت کردن !!! خداوند به همه عزیزان اعصاب کافی عنایت بفرمایند ... انشاء الله

    3. البته اینم بمونه (در رابطه با جشنواره حرکت فوق ذکر) که تنی چند از عزیزان همکلاسی با نام ما (یعنی درحقیقت فامیل ما !!! بازم خوبه آبرو داری کردن اسممون رو عوض کردن ولی نمی دونم هم زمان چرا تغییر جنسیت هم رومون اعمال کردن) اینجا و اونجا نظرات و یشنهادات گران بها از خودشون تراوش می کردن که خدا بازم به راه راست هدایشتون کنه ... واقعا ما داریم به کجا میریم؟! آخه چرا من؟! پاسخ به این سوال و ده ها سوال دیگر امشب راس ساعت 22:45 دقیقه سر کوچمون ...

    4. البته غرفه ما هم توی جشنواره جذابیت داشت منتها زیاد نه ... آخه یه عکسایی از بزرگان ادبیات کشیده بودن و گذاشته بودن که تنشون توی گور می لرزید ... بنده خدا چخوف رو چجوری کشیده بودن (!) شکسپیر رو که نگو ... بخش نظراتم جالب بود ... البته یه کتابایی هم بود که واقعا مفید و جالب بود و اینکه قیمتشون اندازه یه فلافل (!) بیشتر نمی شد که جا داره از اینجور تخفیفات استقبال بکنیم ...
    توضیح اضافه: گویا عزیزان اشاره می  کنن که  نه اینکه اسم جشنواره حرکت بود، عکس ما هم در حال حرکت (اون هم با سرعت نوری!) رفته روی سایت دانشگاه ... حالا این  مصیبت رو کجای دلم بزارم؟ دیگه زنم بهمون نمیدن 

    5. در حاشیه ی تعطیلی زود هنگام سریال «در حاشیه» هم جا داره بگم که هم قطارامون (بچه های خوابگاه) از دیالوگ های جناب مدیری نهایت بهره رو بردن ... چه روی دمپایی هاشون و چه موقع گم کردن وسایلشون !!!

    6. این اطلاعیه که لیست یک سری از اشیاء گمشده ی پیدا شده (!) در دانشکده بود هم در نوع خودش جالب بود که ...
    «
    هانسفری» Hands free: یاد هانسل  و گرتل افتادم ؛ نمی دونم چرا؟! ... البته نه اینکه ما از اینجور چیزا نگاه کنیما !!! حالا گیریم نگاهم کردیم؛ مگه ما دل نداریم؟ ... باقی چیزا هم نکات قابل توجه خودش رو داره که به ما مربوط نمیشه !!!

    7. این اطلاعیه هم در نوع خودش جالبه و حکایت از فرهیختگی دانشجوهای دانشگاهمون داره! هنوز دقیقا نمی دونیم کلاس های چه هنری هست که باید ثبت نام کنیم منتها چون گفته بودن بیاین ما هم دعوتشون رو رد نکردیم ... البته شاید هم نرفتیم

    8. یکی دیگه از آپشنای دانشگاهمون هم از این استاد دون (جایگاه استاد) ها هستش که فکر کنم دیگه آپشن اختصاصی دانشگاه خودمونه علی الخصوص این که همیشه هم پشتشون یه سری پریز و سیم لخت و درهم برهم هستش که احتمال شهادت اساتید در راه علم وجود داره ... باشد که رستگار شوند

    9. و در آخر هم این موجود عزیز که این اواخر توی خوابگاه و این ور و اون ور باهاش محشور بودیم ... نامرد در طول روز خودش رو به موش مردگی می زد اما موقع غذا که می شد تا از هر کسی یه تیکه گوشتی چیزی نمی گرفت ول کن نبود که ... گربه هم گربه های قدیم! جوری بهشون لگد می زد که صدای جیغشون تا 6 کوچه اون طرف تر شنیده میشد نه این گربه ها که به چشم طلبکار بهت نگاه می کنن !!!

    10. و ما بعد آخر هم که مجددا هنر دست خانم ها در کلاس ... نمی دونم چرا دو دقیقه ما دیر میایم سر کلاس اینا سوء استفاده می کنن !!!

    می دونم خیلی از تصاویر جالب نبود ... تصاویر جالب تری هم بود که به دلیل حفظ حریم شخصی و ترس از گوش مالی عزیزان توی حافظه کامپیوترمان جا خوش کرده تا ببینیم کی میشه که مثله سایت ویکی*لیکس یهویی شروع کنیم به افشاگری


    توضیح واضحات: قسمت های درشت یا همون بولد (Bold) دارای لینک تصاویر مرتبط با هر موضوع هستند.

    پ.ن.1: خدمتتون عرض شود که این پست قرار بود 2 3 روز پیش فرستاده بشه کف دنیای مجازی که به دلیل نداشتن حال افتاد به امروز ...
    پ.ن.2: برای عکس گرفتن بنده سر کلاس کلی مشکل داشتم چون که جام مشخص بود و اینکه همیشه هم جلو پر از کلیپس ... دیگه به بزرگوازی خودتون ببخشین ... ایشالا توی شادیاتون جبران کنیم
    پ.ن.3: سفارشات جهت مجالس با قیمت بازرگانی و نقد و اقساط پذیرفته می شود ... فیلم بردار و عکس بردار (!) آقا و خانم
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:03 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال جمعه 25 اردیبهشت 1394 11:07 ق.ظ نظرات ()
    خُب به سلامتی و میمنت یه اتاق جدید هجرت نمودیم. اما بعد از اون رفتار همون چند تا دوست و رفیقی که توی خوابگاه و اتاق داشتیم هم عوض شد. هم اتاقی محترم (اونی که ترم یک تقریبا کلا با هم بودیم و ما رو به اسم هم میشناختن) پیدا بود که کمی ناراحته اما بروز نمیده تا اینکه دیروز حوالی ساعت 7 که داشتم از دانشگاه بر می گشتم دیدم که تلفنم صداش در اومد (لرزید البته) و دیدم که خودشه ... بعد از سلام و احوال پرسی گفت امشب میای با هم درس بخونیم؟ و منم: در کمال تعجب گفتم آره و فهمیدم که یه اتفاقی افتاده چون با اینکه اوایل ترم کلی برنامه برای درس خوندن داشت اما دریغ از باز کردن لای کتاب حتی برای امتحانات پایان ترم. به اتاقم که رفتم زنگ زدم که بیاد و نرسیده فهمیدم که باز چی شده ... با هم به هم زده بودن و منم طبق معمول شدم مستمع تا حرفاشو بزنه ... بعدشم رفتم به اتاق بچه ها که شامم رو ازشون بگیرم و همچنان اون داغون و له پشت من بود و سردرگم که چه باید کرد و مدام هم حق رو به خودش می داد ... خلاصه ساعت 10 شد و نه اون دنبال درس بود و نه میزاشت که من درس بخونم ... شماره منزلشون (!) را گیر آوردم که زنگ بزنم ببینم چی شده [ آخه 2 3 هفته پش برای اولین بار روی اصول حاکم توی زندگیم پا گذاشتم و با اوشون و ایشون صحبت کردم تا بالاخره از خر شیطون پیاده شدن و روابط دیسکانکت(Disconnect) شده مجددا به کانکت(connect) تغییر وضعیت داد - البته از نوع دیال آپ؛ هی زارت و زارت قطع میشد در طول هفته های اخیر- ] که دیدم بالاخره بعد از پیام بازی ها و دعواهاشون منزل تماس گرفتن و های های گریه و زاری که ... (این قسمتاش اصلا به من چه) تا اینکه بالاخره یجوری شد که از گریه و زاری خسته شدن و رفتن سر وقت زندگیشون مجددا ... اصلا  در نظرشون یه تراژدی در حد رومئو و ژولیت شده بود !!!
    ... که امروز صبح باز نمیدونم شماره منو کی بهشون داده که سرکار علیه تماس گرفتن که چرا گوشیش خاموشه و نگرانش شدم؟ خب من چی کار کنم؟ بابا من خودم هزارتا بدبختی دارم ... :/ البته هنوز هم برام این سوال هست که شماره منو از کجا پیدا کرده؟! آخه من اصلا عددی نیستم (Not Number) که بخوام به کسی شماره بدم یا کسی شمارمو داشته باشه و اصلا بود و نبودم انگار فرقی براشون (همکلاسی ها و سایر عزیزان) نداره1 ...
    فکر می کنن یادم رفته که ترم یک به خاطر سرکار خانوم آقا تا صبح بیدار بود و اونم هی زنگ می زد که امتحانم رو خراب کردم و فلان و چنان و من بدبخت هم نه می تونستم برم بخونم نه می تونستم بخوابم ...حالا بماند که با چه معدل خفنی ترم رو به پایان رسوندن جوری که وقتی شنیدم انگشت بر دهان کلاغ پر کنان تا ولایت رفتندیدندم !!!

    آخه یکی نیست با اینا بگه ... نه به خودم بگه: «کل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی» ... اگه من قرار بود دفتر مشاوره و مددکاری بزنم که میرفتم کار خودم رو مینداختم روی غلتک نه اینکه اینا تا هی مشکل پیدا می کنین و تقی به توقی میخوره میاین سراغ من! حالا بماند که وسط فرایند جوشکاری روابط چقدر فحش و بدوبیراه نثارم شد ... جناب هم اتاقی 4 سال از بنده بزرگترن و به تعبیر خودشون از اون آدمای ..... بودن که هر کاری کردن جز عشق و عاشقی که آخرش هم عشق و عاشقی رفت توی پاچشون هر چند من هنوزم به روابطشون خوش بین نیستم ... این خط، اینم نشون! البته نه اینکه بگم چون حسودیم میشه و چه و چه ... بنا به یه سری مسائل سوای از سن و سالشون !!!



    اصلا نمی دونم چرا خواجه حافظ شیرازی  گفته «از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر / یادگاری که در این گنبد دوار بماند» آخه سخن عشق که مثل باغ پرندگان نیست که همش جیک و جیغ و ویغ و بگذریم ... والا دل اینایی که من دیدم گاراژیه برای خودش و به تعبیر یکی از اساتید گاراژ هم جای ماشینای خرابه، آدم هیچ وقت ماشینی رو که سالمه تحویل گاراژ نمیده و اونایی که توی گاراژن هر کدوم یه عیب و نقصی دارن برای خودشون (خراب به معنای دارای عیب و نقص نه خدایی ناکرده ...) ... اگه قرار به عشق و عاشقیه که وضعیت مشخصه ... اما ... اگه یه نفر بخواد چند تا هندونه رو همزمان با یه دست بلند کنه که میشه ... بگذریم! توضیحات تکمیلی ایشالا در آینده ای نه چندان نزدیک ...


    هیــچ کی نمی تونه بفهمــه           که دلم  از  چی  گرفته
    هیــچ کی نمی تونه بفهمــه           که صدام از چی  گرفته
    هیچ کی نمی مونه که با من           توی راهم همسفر شه
    آخه    می ترسه   که  با  من           با دل من در به در  شه

    # یگانه_محسنشون # آلبوم_نفس های_بی هدف # هیچ کی_نمی تونه_بفهمه 1

    به قول فامیل دور: آقای مجری!!! نشد ما بیایم با یه نفر درد و دل کنیم و بعدش اون طرف بهمون ثابت نکنه که از ما بدبخت تره!!!
     ما خودمون کلی بدبختی سرمون هوار شده و بعضیا (!) هم یه انتظاراتی ازم دارن که انگار من غول چراغ جادوم ... توی دو هفته گذشته به اندازه کافی خسته شدم ... به اندازه کافی همکلاسی ها رو شناختم ... به اندازه کافی کسایی که ادعای دوستی داشتن رو شناختم و به ذات همشون پی بردم ... هیچ وقت (یعنی کم پیش اومده) عجولانه قضاوت نکردم ولی بعضی ها رو میشه شناخت: از روی ظاهر و رفتار و حرفایی که میزنن؛ اما از همون اول محتاطانه عمل کردم و منتظر موندم تا اینکه خودشون رو نشون دادن ... کسایی که وقتی چیزی ازت میخوان در به در دنبالتن اما بعدش دِ برو که رفتی ... حتی جواب سلام هم نمیدن !!!

    ترم دو داره تموم میشه اما من هنوز تنهام ... بدون هیچ پشتیبانی ... ترم بالایی ها رو که میبینم همه با همن اما همکلاسی های ما هر کدوم ... بگذریم !!!  خبرایی در راهِ ... به قول بعضیا Coming Soon ....


    پ. ن.1: آلبوم جدید هنرمند محبوب کشورمون آقای محسن یگانه هم در اومده اما من فعلا حس و حال آنالیزش رو ندارم ... الکی مثلا خیلی پایبند به اخلاقیاتم و دانلودش نکردم !!! ... ولی بعدا اگه حسش بود نظرم رو میدم ... اگه نشدم ایشالا دو سه سال دیگه که آلبوم بعدیشون رو ارائه کردن راجع به این آلبوم اظهار فضل می کنم ...
    پ. ن.2: نمی دونم چرا سایتای آپلود عکس کار نمی کنن ... احتمالا اونا هم مثل بلاگفا دچار اختلال شدن ... خدا شفاشون بده !!!

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 03:58 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال سه شنبه 26 اسفند 1393 08:50 ب.ظ نظرات ()


    باز امشب دلِ من غرق گله شد      بی تاب و بی رمق، بی حوصله شد

    امروز مثلا مراسم تجلیل از کنکوری های 92 و 93 بود (اونم چقدر زود!!!) و من هم از غائبین! دعوت نامه برای رتبه های نجومی (در حد شارژ ایرانسل!) ارسال شده بود و با بعضی ها تماس گرفته شده بود و و پیامک هم که برای اکثرشون ارسال شده بود اما همچنان «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل» ...
    دیشب هم از روی اتفاق برخوردی داشتم با یکی از مشاورا ن اسبق! که اوشون بعد از مدت ها پرسیدن چه خبر و کجایی و چه می کنی و ... و بلافاصله چسبیدن به همراه گرامی مون (یکی از دوستان پزشک آینده) که چه می کنی و ... و در حدود نیم ساعت وسط خیابون به یحث و مقاوله پرداختند و در آخر هم کلی از دیدار اوشون مشعوف شدن و ما هم که هیچ (!) با خداحافظی گرمی از جناب ... ما رو ترک کردن !!!

    عیب نداره ... سال ها بخشیدم و فراموش کردم اما حالا دیگه نه می بخشم و نه فراموش می کنم ... گاهی باید بد بود و نبخشید تا ...
    اهل انتقام جویی نبودم و نیستم اما یک روز حتما این روز ها رو به خاطر اون حضراتی میارم که احتمالا گذارشون در آینده به من میفته (انگار نه انگار که زمین گرده و کوه به کوه نمی رسه و ...)

    به رسم عزیزان اینستا گرامی از هشتگ استفاده می کنیم برای عزیزان گروه چارتار که واقعا الان باید بگم نازِ نفستون !!!
    # مرا به خاطرت نگه دار - چارتار

    تبریک: به اینترن فعلی و آقای دکتر آینده جناب آقای دکتر ( آینده)  مهربان بابت قبولی توی آزمون پره و ورودشون به دوره اینترنی و ...

    بعدا نوشت(الحاقیه): روز ملى  مبارزه با  آرامش اعصاب  بر شما  ترقه بازان  عزیز و  عزیزان وابسته  مبارک!
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 03:56 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال یکشنبه 19 بهمن 1393 12:54 ق.ظ نظرات ()
    موضوع انشا: ترم یک خود را چگونه دیدید؟
    بر همگان واضح و مبرهن است که ما ترم خود را با جفت چشم هایمان (بعضی ها هم که به دلیل کلاس داشتن با چهار چشمشان) می بینیم ...

    1. عالم از ناله ی عشاق مبادا خالی / ...
    گویا برای ایشون هر گلی یه رنگی داشته !!!

    2. یکی از مباحث مهم در دوران دانشجویی توجه به امور دخل و خرج (امور اقتصادی سابق!) هستش که در نوع خودش باعث بروز خلاقیت هایی در دوستان میشه ... از اینجور کارا که عادیه و با روش خودش مشتری جمع می کنه تا اینجور کارا که ممکنه کار طرف رو به جاهای باریک (راهروهای تنگ بیمارستان) بکشه ...

    3. حاشیه نویسی جزوه ها که دیگه جزء جدایی ناپذیر زندگی دانشجوئیه ... منتها آدم نمی دونه چرا فقط شب امتحان میوفته دنبال خودن این حاشیه ها ...
    رونوشت (!): خوبم رفیق ! نیمکت سرش خوبه کلاس تهش ... (یه قسمتاییش برای خوندن به کارشناس خط دادگستری نیاز داره)
    و رونویسی از شعر «نگران نباش» امیرعلی بهادری: نگران آیندتی ... دلشوره داری تو هر حالتی ...

    4. هنر دست خانوما ... [دست و پنجشون درد نکنه!]
    بعدا نوشت: استاد محترم هم به محض ورود به کلاس وقتی متوجه شد قراره دستش بندازن پیش دستی کرد و به یکی از بچه ها گفت جمله welcome to grammar land  (نیازی به ترجمه هسته؟! ... الکی مثلا خیلی بلدم ) رو بنویسه؛ که به صورت غیر مستقیم هممون رفتیم قاطی جک و جونورا !!! (یی دلیل نیست که بعضی از دانشگاه ها رو بیرون شهر می سازن)

    5. بعضی جاها هستن که اصولن همه عقده هاشون رو روشون خالی می کنن ... مثلا: روی میز، درخت و ... اما این نمونه ش دیگه نوبره! معلوم نیست طرف چجوری رفته بالا ...

    6. بعضی نوشته ها رو هم انصافا آدم حیفش میاد نذاره ...البته اکثرا شب امتحانی و عرفاننین (پاس شود کریمی، پاس نشود حکیمی سابق!)

    7. توی سالن مطالعه و کتابخونه به دلیل محدودیت جا نسبت به تعداد نفرات معمولا دانشجوهایی که ارشد دارن یادداشت هایی میزارن که چکیدش اینه: «جان عزیزت نشین ... الان میام» که معمولا به این سرنوشت دچار میشن (مدیونید اگه فکر کنید که من از اون دسته آدمام که جای غصبی بهم میچسبه) ... اما وقتی این رو روی یکی از میزا دیدم با خودم گفتم:بشینم؟! نشینم؟!...

    8. بعضی اطلاعیه ها هم که در نوع خودش طنز ظریف و خفیفی داره ...

    ... من از این انشا نوشته می گیرم ترم یک چیز خوبی است.
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 03:56 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات