














جنس چشمان تو از شعر و غزل
رنگ زیبای نگـاه تو عســــــل
هــر که بدخــواه تو باشد کـور باد
چشم بد، از چشم هایت دور باد
عمر را در چشم تو گم کرده ام
پیش چشمان تو مثل برده ام
پیش چشمـانت زبانم لال شد
ذهن من با چشم تو اشغال شد
چشـــم تو زیباترین شعر زمان
وصف چشمانت نیاید در بیان
...
باز امشــب آه، مــن تــب داشتم
باز با خود، قصه ی شـب داشتم
بی نگاهت قصـــه های شــب دراز
راه من راه نشیب است و فـــــراز
بی نگـــاهت من رسیــــدم تا سقـوط
آشــتی کـردم عــــزیزم، با سقـــــوط
چین پیشــانی من تقصیـر توست
ذهن مغشوشم فقط درگیر توست
کاشکی چشمت فرامــــوشم شود
چشـــــــم تو از ذهن تب دارم رود
چشـــــم هایت تا قیامت با من است
تا قیــامت آتشـم در خـــــــرمن است
لا به لای شعـــــــرهایم گُم شدی
رفتــــــی اما، قسمت مردم شدی
«مهندس عباس علی شاه علی»
منو جون پناه خودت کن برو
بزار پای این آرزوم وایستم
به هرکی بهم گفت ازت رد شده
قسم میخورم من خودم خواستم
منو جون پناه خودت کن برو
من از زخم هایی که خوردم پرم
تو باید از این پله بالا بری ، توبالا نری من زمین میخورم
♫♫♫
درست لحظه ای که تو باید بری،اسیر یه احساس مبهم شدیم
ببین بعد یک عمر پرپر زدن،چه جای بدی عاشق هم شدیم
برای تو مردن شده آرزوم
یه حقی که من دارم از زندگی
نگاه کن تو این برزخ لعنتی
چه مرگی طلب کارم از زندگی
به هرجا رسیدم به عشق تو بود
کنار تو هرچی بگی داشتم
ببین پای تاوان عشقم به تو
عجب حسرتی تو دلم کاشتم
اگه فکر احساسمونی برو ، اگه عاشق هردومونی برو
تو این نقطه از زندگی مرگ هم ، نمیتونه از من بگیره تورو
♫♫♫
ترانه سرا : روزبه بمانی
فعلا فرصت و مجال و حال قال و مقال نیست؛ امتحانات شفاهی شروع شده؛ امروز با یه سری اتفاق خوب و بد به صورت همزمان برام اتفاق افتاد اما همونطور که گفتم وقتش رو ندارم که توضیح بدم؛
خیلی تاوان حرف نزدن هام رو دادم ... فعلا فرصت توضیح ندارم اما نمی دونم کاری که امروز کردم درست بود یا نه! اما به هر حال هیچ وقت فراموشش نمی کنم؛ شاید تلخ باشه و به روی خودم نیارم اما ...
فردا امتحان دارم و فعلا چیزی هم نخوندم ...
امتحان سخت خر است؛ استاد سخت گیر هم بالطبع ... نه!!! استاد سخت گیر باحال جیگر و به معنای کلی مشتی است ... و من الله التوفیق ...
باید از محشر گذشت
این لجن زاری که من دیدم سزای صخره هاست
گوهر روشن دل از کان و جهانی دیگر است
عذر می خواهم پری ...
من نمی گنجم در آن چشمان تنگ
با دل من آسمان ها نیز تنگی می کنند
روی جنگل ها نمی آیم فرود
شاخه زلفی گو مباش
آب دریاها کفاف تشنه این درد نیست
بره هایت می دوند
جوی باریک عزیزم راه خود گیر و برو
یک شب مهتابی از این تنگ نای
بر فراز کوه ها پر می زنم
می گذارم، می روم
ناله ی خود می برم
دردسر کم می کنم
چشم هایی خیره می پاید مرا
غرش تمساح می آید به گوش
کبر فرعونی و دست سامری ست
دست موسی (ع) و محمد (ص) با من است
می روی، وعده ی آن جا که با هم روز و شب را آشتی ست
صبح چندان دور نیست ...
«محمدحسین شهریار»
چند روزه که حالم گرفته ست ... اما آخر ساله و وقت گله و شکایت نیست ... ایشالا درست میشه ...
امیدوارم ...