دم بکش رو اجاق چشم من

دوشنبه بیست و نهم شهریور 1395  10:21 ب.ظ

صدای مهیب انفجار را شنیدم و در همان هنگام انگار توده ی عظیمی از هوا از تمام بدنم عبور کرد، به شدت به در اتاق برخورد کردم، فکم قفل شد و تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن، توی سرم صدای سوت ممتد می پیچید و من که تعادلم را از دست داده بودم به در قفل شده ی اتاق کارم تکیه داده بودم، دستانت را گرفتم، تو آنجا بودی.

نمی دانم چقدر طول کشید تا به وضعیتی برگردم که بفهمم چه اتفاقی افتاده است، همه جا تاریک بود و صدای آژیرها شنیده می شد، سرم گیج می رفت و نمی توانستم روی پاهایم بایستم، دود غلیظی توی اتاق پیچیده بود(بعدش فهمیدم که گرد و غبار بوده)، دستت را گذاشتی روی صورتم، سرد سرد بودم، نوازش گرمت را حس کردم. نمی دانم چه کسی من را از اتاق خارج کرد، دید چشمانم کاملا تار بود.

آخرین چیزی که یادم می آمد قطع کردن گوشی تلفن بود و صدای انفجار، انتهای راهرو جلوی آسانسور روی زمین نشسته بودم، پنجره ی اتاقم را از دور زیر نور کم رمق لامپ های اضطراری می دیدم که کلا ویران شده، یکی از همکارها با صدای بلند مدام از من می پرسید: حالت خوبه؟ و من بهت زده و گنگ سرم را به نشانه ی بله گفتن تکان می دادم. حتی یادم نمی آمد که برای چه چیزی تلفن در دستم بود، باید چهرطبقه را از راه پله های اضطراری پایین میرفتم، تنهایی نمی توانستم، دستت را دور بازویم حلقه کردی، حالا عطرت هم به مشامم می رسید.

دکتر معاینه ام می کند و چیزهایی می پرسد، بعد شروع می کند به نوشتن و می گوید: تا فردا صبح تحت مراقبت باشی خوبه، قبول نمی کنم و می خواهم برگردم سر کارم، کمی روی تخت دراز می کشم، چشمانم را می بندم، دستت را روی پیشانیم می گذاری، تمام من آرام می شود، چشمانم را باز می کنم، لبخند میزنی، لبخند می زنم، خم می شوی و گونه ام را می بوسی.

سیستم برق درست شده، میروم توی اتاق کارم، همه چیز خاموش است، سرگیجه و درد شدید سر و فکم امانم را بریده، اتاقم را دارند تمیز می کنند، می روم سراغ سیستم های اصلی تا چکشان کنم، تلفن پشت تلفن، و یکی یکی راه اندازیشان می کنم، می روم آبدارخانه تا چای بنوشم، روی صندلی نشسته ای، دستت را به سمتم دراز می کنی، دستم را می گیری و در آغوش میکشمت، پیشانیت را می بوسم. موهایت را نفس می کشم و در حجم دوستداشتنی بدنت غرق می شوم.

چای ریخته ای، توی دوتا استکان کمرباریک، سرخ و دلچسب؛ انگار که از لب هایت چکیده باشند.

پ.ن: مچ دستم اجازه تایپ کردن نمی دهد، بخشی از مطلب را دو شب پیش نوشتم و قسمت دیگرش را امشب با کامپیوتر، اگر اشتاهی در نوع نگارش یا غلط املایی هست ببخشید.


نوشته شده توسط: طاها | آخرین ویرایش:دوشنبه بیست و نهم شهریور 1395 | نظرات() 


شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات