شراب چهل ساله

پنجشنبه سی ام مرداد 1399  09:26 ب.ظ


نگاهم داشت توی نگاهت غرق می شد که بوسیدی ام،  چشمانت را بستی، لبهایت را نوشیدم، شب شورانگیز شکفته شد، پنجه هایم زلف هایت را میشمرد، مذاب مرداد آغوشت عطر گرم تنت را به مشامم می‌ افشاند. زمان بین لبهایت به شکل لبخند اسیر شده بود و زمین دور نی نی چشمهایت مداری ساخته بود تب دار و بی قرار، نفس های آرام تو، تپش های قلب من و سکوت شب موسیقی ساخته بود به زیبایی وزش نسیم در یک دشت سبز کنار برکه ای زلال. نگاهت زلال بود، لبانت دُرد شرابی چهل ساله.
دیشب درب بطری کهنه شرابی که هدیه دوستم بود را باز کردم، ممنوع ترین ممنوعه جهان برای من، دلم میخواست با مستی دلتنگی عمیقی که دارم همراهش کنم، دلم مستی توامان میخواست، دلم شهر ِ دورِ نزدیک می خواست، همان واحد با همان پنجره های مشرف به درختان سرسبز را، چای دم کشیده و چشمان دبش تو را، قند دست ها و بوسه های لب سوز و لب دوز ات را.
تمام شب را نوشیدم، تو را سیر کردم و سرودم، به آواز سپردتم و در لا به لای واژه ها ترسیم ات کردم، تابلویی بی نظیر از تو مجسم کردم، کاش توان نقش بستن اش را داشتم، دلم میخواهد تمام جهان زیبایی تو را ببیند.
مه سیما، زیبا سرشت، رنگین قدم، تنها شگفتی آفرینش، کجایی؟ کجایی که دلم مستی نگاهت را می خواهد، دلم   میخواهد نگاهت کنم و بپرسی سیر نشدی؟ دلم میخواهد دلتنگت که می شوم صدایت را بشنوم، دلم مهربانی دستانت را می خواهد و شیرینی گفتارت را، دلم تو را برای تو می خواهد.
حالا دوباره می روم تا به سلامتی تو پیکی بدهم دست خدا، تا به پاس تمام آنچه به من دادی سرمست شوم و زمزمه کنم ای همه خوبی تو را، به شکرانه تمام لحظاتی که پیشم بودی بنوشم و در گرماگرم وجودت که در اعماق قلبم کاشته ای پناه بگیرم، می نوشم و نیک تو را کنارم دارم، تویی که تمام عاشقانه های تاریخ را برایم به ارمغان آوردی، سپاسگزار تو هستم مهربان بانوی نزدیکِ دورِ من.

بوی باران بهار
نغمه خس خس پاییزی برگ
خنکای نفس صبح نسیم
لحظه تابش مهتاب به رود
هستی تا به ابد جاری روح
رنگ آرامش دریای جنوب
سبزِ جنگل
رخِ دشت
آخرین مرتبه برج بهشت
قوس رنگین مه دوم سال؛
دوستت دارم تو را
دوستت دارم تو را. 


نوشته شده توسط: طاها | آخرین ویرایش:پنجشنبه سی ام مرداد 1399 | نظرات() 


شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات