به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
سلام ...
امیدوارم حال تک تکتون خوب باشه ...

این چند روزه به قدری گره خوردم که هیچ دندونی نمیتونه بازش کنه !!!
یکی از تئوری های زندگیم اینه که من میتونم 5 تا کار یا مشغله فکری رو هم زمان تحمل کنم ...
دیروز داشتم لیست میکردم که من چنتا کار یا مشغله فکری دارم ؟؟؟
شده بود 13 تا !!!
وقتی لیست میکنی چه مشکلاتی داری خیلی کوچیک به نظر میرسن ولی اگه فقط به یکیشون فکر کنی، ازش یه غولی درست میشه که روز به روز نابودت میکنه !!!
از این 13 تا 5 تاشو انتخاب کردم گفتم من اینارو انجام میدم بقیه بمونه واسه بعد ...
مامانم همیشه بهم میگه ؛ " کار هارو به اندازه توانت سعی کن انجام بدی ...    هیچ کس بیشتر از تواناییت از تو چیزی نمیخواد ..."

دیشب داشتم به این فکر میکردم که اگه این شرایط و لیستی که من درست کردم یه بیماری خاص اضافه کنیم چی میشه ؟
مثل این میمونه که یه ساختمونی که توی این مدت درست کردی رو یکدفعه نابود ببینی ...
همیشه یاد گرفتیم نیمه خالی لیوان رو ببینم در حالی که خیلی از قسمت هاش پره !!!

خدایا شکر ...
خدیا شکرت بخاطر این که بدنم سالمه و میتونم نفس بکشم ...
خدیا شکرت بخاطر این که هنوز خیلیا موندن که دوسم دارن ...
خدیا شکرت بخاطر این که سفره ام هر روز پهنه ...
خدیا شکرت بخاطر این که این شرایط رو برام قرار میدی تا من به توانایی های تو و خودم ایمان بیارم ...
خدیا شکرت بخاطر این که حس خوبی هر روز به هممون هدیه میدی ...
و...


مواظب خودتون باشین ...
قشنگی های دنیاتون دو برابر ...
یا مهدی ...


پی نوشت : چند روزه خیلی درگیرم ...
ببخشید اگه نمیتونم به پیام هاتون سر وقت جواب بدم و شاید خیلی کم بتونم توی این وب پست بزارم ...
ممنون میشم واسم دعا کنین ...
ممنونم از همتون واقعا با نظرتون منو خوشحال میکنین ...




طبقه بندی: خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: خدایا شکرت، خدایا شکر، درگیری ذهنی، لیست، لیست مشکلات، خدایا ...، دعا،
تاریخ : جمعه 25 تیر 1395 | 12:48 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...

این ترم دانشگاهی من نمیدونم چرا اینجوری شده !!!
5 بیست -  1 نوزده نیم  - 1 نوزده - 1 ده
حالا نمره بعدیم خیلی باحاله :
صفر !!! اونم واسه وصیت نامه امام !!!
اره دیگه مسخره بودن خودشون رو ثابت کردن !!!
شماره استادم رو گیر آوردم و زنگ زدم !!!

فقط یه سوال داشتم :
من چطور صفر شدم ؟
خوب اگه شرکت کنی توی امتحان میشی 0/25 !!!  ( بعدا میگین مرتضی الکی حساسه !!! )
میگه احتمالا تصحیح نکردم ...   آخه برگه ها زیاده ...
تشکر کردم و قطع کردم !!!   
ساعت 10شب بهم زنگ زد گفت برگه پاسخ برگ شما خالیه !!!
گفتم خالیه !!!
مگه میشه ؟؟؟
گفت اره خالیه !!!

یکم فکر کردم دیدم من 2 تا امتحان همزمان داشتم.
یکیش تستی بود یکیش تشریحی، اون امتحان تستی باید پاسخ برگش خالی میموند. ولی امتحان دیگه باید پاسخ برگش رو مینوشتی ...
حتما متوجه شدین چی شده، برگه ها جابجا شده !!!
مگه میشه ؟
یعنی انقدر مسخره !!!
استادش گفت شماره یکی رو میدم ببین چی میشه !!!
حالا باید منو بکشونن دانشگاه...      مگه میشه بدونه اذیت کردن بیخیال بشن !!!

من نمیدونم چی بگم !!!
کلا علامت تعجبم.
جالبش اینه که این مسائل مشکل منه !!!
من باید حلش کنم نه دانشگاه !!!
بزارین همینجا تموم بشه تا پیوندها این بلاگ رو توی لیستش نذاشته !!!


ممنون از نگاه های قشنگتون ...
قشنگی دنیاتون دوبرابر ...
یا مهدی ... 



طبقه بندی: تفاوت، خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: صفر، امتحان، مسخره، امتحان مسخره، مسخره ترین روز، 23 تیر، وصیت نامه امام،
تاریخ : چهارشنبه 23 تیر 1395 | 03:55 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
خیلی وقته میخوام درمورد خودم و اقوام کم سن و سالی که دورم هستن بنویسم ...
همیشه من باید هم بازی تمام بچه های فامیل باشم. نمیگم این بده خیلی هم خوبه، دوسشون دارم ...
یعنی من در آن واحد باید خاله بازی و پلی استیشن بازی کنم.
بیشتر سعی میکنم با اونا قاطی باشم و مثل خودشون فک کنم.  احتمالا واسه همونه که منو دوست دارن.

شما هم مثل من هم بازی خوبی هستین ؟

الان ساعت 2:30 هست که دارم این پست رو مینویسم و قبلش واسه پسر عمه 13 سالم سیب زمینی سرخ میکردم که با سس بخوره ...
همه بهم میگن چه حوصله ای داری...  ولی لذت میبرم وقتی باهاشون بازی میکنم.
سعی میکنم قوانین فزیک و ریاضی رو بهشون یاد بدم در مورد دین هم همیشه منتظر میمونم تا خودشون سوال بپرسن یا کار اشتباهی بکنن ...
کلا زومم روی پسر عمه 13 سالم هست اسمش امیر محمده ...
بعضی وقتا دیونم میکنه وحشتناک ...   خیلی خیلی منو دوست داره، من بیشتر از اون ولی به روش نمیارم .
متنفرم ازت و دوست دارم رو روزی هزار بار بهش میگم ...
خیلی فوق العاده هست ...    تا 4:30 بیادره که شرکول و هملز ببینه ( شرلوک هولمز )
امروز تا 2 ظهر بیدار بود !!!   بهش میگم بخواب میگه خوابم نمیبره ...
همیشه واسه قانع کردنش بوسش میکنم. کلا هر کسی رو یجوری قانع میکنم.
همه بوس های من اسم دارن !!!
بوس قبل از خواب ...
بوس قبل از گرفتن کامپیتر
بوس قبل از گاز ...
بوس قبل از خر کردن

بهش میگم امیر محمد خر شو ...    میگه نه ...    میگم خر شو ...    میگه نه ...   میگم خرشو میگه اه ... باشه خر شدم !!!
کلا بوس رو  قبل از هر کاری هم انجام بدم دیگه شکست خورده ...
باهاش شرط هم میبندم !!!
سر گاز و خواسته هاش ...
بازیامون سنگ کاغذ قیچیه یا چنتا بازی ابداعی از خودم هست .

چند روز پیش یه چیز بهم گفت تا هنوزم بهش فکر میکنم بی اختیار میخندم !!!
بهم میگه برو روانشناس شو !!!
میگم چرا ؟؟؟
میگه تا یه مریض میاد بهش بگو؛ عزیزم بیا یه بوس قبل از خوب شدن تورو بکنم ...
خخخ ...

خیلی عالیه ...
خواهرشم پدیده ای هست واسه خودش ...
اسمش مریمه  8 سالشه  !!!
اون یکم اروم تره !!!    ولی تقاضاهاش سخته !!!     واقعا سخته ...
خاله بازی ...
تاب بازی ...
لی لی ...
عروسک بازی ...
و ...

افراد دیگه ای هم هستن که من باید توی تابستون باهاشون دست و پنجه نرم کنم.
هر کدوم با ویژگی های خاص خودشون که اگه بخوام اینجا بگم مطلب دیگه ای نباید بنویسم !!!

ولی خیلی خوبه که هستن، واقعا آروم میشم وقتی به سوال های شیرینشون جواب میدم یه جوریه که منو بهترین آدم روی زمین میدونن برام خیلی جالبه ...
یه دختر عمه دارم 4 سالشه ...
خیلی خوبه ...    همرو 1 دونه دوست داره ولی من 3 تا !!!
همیشه این جملرو 4000 بار میگه تا بهش توجه کنم :
منو بقل ...    منو بقل ...   منو بقل ...    منو بقل...   و...

امیدوارم کودک درونتون همیشه کودک بمونه و شادی رو تقدیمتون کنه ...
موفقیتتون ادامه دار ...
یا مهدی ...





طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: بچه ها، امیر محمد، پسر عمه، کودک درون، بچگی، تابستون، خاطره،
تاریخ : شنبه 19 تیر 1395 | 02:00 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
1001 دلیل دارم که ناراحت باشم !!!
ولی حالم فوق العاده هست ...   انقدر خوب که میخوام پرواز کنم !!!
حتما میپرسین چرا ؟؟؟
وقتی میبینم این همه ادم فوق العاده دورم هستن، برای چی ناراحت باشم ؟؟؟
این چند روزه خیلیا بودن که بهم انرژی مثبت دادن، واقعا ممنونم ازشون ...
پسر عمم اومده پیشم. انقدر دوسش دارم که نمیشه گفت ...
خودشم نمیدونه که انقدر دوسش دارم.
وقتی کنارش هستم حالم خوبه خوبه ...
خدایا شکر ...

ممنون از همه کسایی که این حس رو بهم هدیه میدن ...
ممنون از همتون که کنارم هستین ...   
از ته دل دوستون دارم !!!

موفقیتتون ادامه دار ...
یا مهدی ...




طبقه بندی: خاطره نویسی، احساس نویسی،
برچسب ها: حال عالی، دوست داشتن، حس خوب، حال فوق العاده، علاقه، نارحتی، احساس نویسی،
تاریخ : پنجشنبه 17 تیر 1395 | 06:48 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
از چی بگم ؟   از کجاش بگم ؟   چطور بگم ...

دیروز من انگار خیلی بد بود ...     بد شروع شد ...    بد هم تموم شد ...
شروعش رو که خودتون بهتر میدونین ...
بعد از این که نمرم رو نگاه کردم عصبانی بودم و رفتم تلگرام تا یکم حالم بهتر بشه، یه دختره بود چند روزی بود هی بهم پیام میداد آدم بدی نبود فقط چنتا سوال داشت. ولی خیلی زود دختر خاله میشد ...   از این جور اتفاقا واسم میوفته انقدر سرد برخورد میکنم که خودشون میفهمن ...
ولی بی حوصله و عصبانی بودم ...  به قول شقایق دهقان ؛ شستمش، گذاشتمش روی بند رخت خشک بشه ...    خیلی نارحت تر شدم !!!
بعدش پسر عمه کوچیکم هعی اذیتم میکرد. چنتا شمشی المنیومی واسش درست کرده بودم با اونا همیشه ادای شمشیر زن ها رو در می آورد. انقدر اذیتم کرد تا گرفتم یکشیشون رو شکستم و انداختم وسط حیات ...    کلا از دستم عصبانی شد و قهر کرد. بعدش از دلش در آوردم. درسته یکم باج دادم ولی ادم باید اشتباهشو جبران کنه ...
دیروز داشتیم یه بازی میکردیم 4 نفری ( دوتا برادرم و پسر عمه کوچیکم ) یه حالتی مثل والیبال داشت ولی کاملا ابداعی بود. خیلی خندیدم و سعی میکردم بهم خوش بگذره ...
ولی هیچ فرقی نکرد !!!   حالم بدتر شد بهتر نشد ...
حالم خیلی بدتر شد وقتی مادرم گفت؛ مرتضی امروز خیلی خندیدی ولی خنده هات از ته دل نبود. انگار داری به زور اسلحه میخندی !!!
مادرم پرسید چی شده ؟   چرا اینجوری شدی ؟   مرتضی ؟!!!؟
گفتم تو از خنده های من که غیره واقعی هستن فهمیدی که حالم خوب نیست !!!
یجوری حرف میزنی انگار بهترین مامان دنیایی ( به شوخی ... )
همیشه اذیتش میکنم ...    همیشه غذا درست میکنه...    میخورما !!!   ولی میپرسه خوب بود ؟
میگم افتضاح بود !!!   خدا اون روز رو نیاره که غذاش بسوزه !!!   وای ...
انقدر اذیتش میکنم ...   
خیلی دوسش دارم ...    مگه میشه توصیفش کرد ؟
بهش گفتم حالم خوب نیست ولی از دست تو کاری بر نمیاد عشقم !!!
کلا میخواست بدونه چی شده ...   صورت مسئله رو پاک کردم ...
یجوریم وقتی که ناراحتم نه نشون میدم. نه به کسی میگم که بخواد آرومم کنه ...
عادت کردم هر وقت شمشیر میخورم ...   جای خراش قبلیم رو نشون بدم !!!

دیشب سعی کردم با کسی حرف نزنم ...
زود خوابیدم و 8 صبح بلند شدم !!!
امروز قرار بود من برم و درس بخونم ...    حوصلم نمیکشه ...
یه هفته انداختمش عقب !!!
حتما دارین میگین چرا انقدر ضعیفم ...
اخه بلژیک هم دیشب باخت ...
یعنی اگه بلژیک میبرد من بهترین حال رو داشتم و یه پست مثبت مینوشتم. سه تیر آخر رو ولز به من زد !!!
بعضی اوقات بی حوصله هستی و خسته ...
تنها دلخوشیت چیزی میشه که ساده ترین چیزه ...   اگه اونم از دست بدی دیگه چیزی نداری ...
به لوکاکو  و مروان فلینی فقط فحش میدادم !!!   بیچاره کورتوا !!!
همون بلژیک توی والیبال از فرانسه باخت ...
تیم ملی ما هم برد ...  یه تبریک ...    حداقل یه نکته مثبت دیروز داشت ...
کلا شدم اخبار ورزشی ...

نمیخواستم حالتونو بد کنم. بالاخره آدمه دیگه دوست داره درد و دل کنه ...
البته بیشتر شبیه ترشی لیته شد تا پست احساسی ...
ذهنم شلوغه، نمیدونم چی مینویسم !!!
خیلی ممنون که هستین ...  دوستون دارم ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: تفاوت، خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: ترشی لیته، 11 تیر بد، بلژیک، باخت بلژیک، مادر، خنده های مصنوعی، عصبانی،
تاریخ : شنبه 12 تیر 1395 | 07:58 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...

دیروز یکی از بهترین روز های من بود !!!
چون بعد 3 ماه فوتبال بازی کردم ...   هر وقت فوتبال بازی میکنم تمام غم ها از تن من بیرون میره ...
روزه داشتم و قبل اذان فوتبال بازی کردم !!!
تمام بدنم از تشنگی التماس میکرد. انقدر تشنم بود که راه نمیتونستم برم ...
ولی میدویدم !!!  کلا فوتبال عالیه ...
سر درد داشتم شبش ولی سر دردش شیرین بود !!!

با اون حال خوب امروز رفتم که نمره هامو ببینم ...
میون 5 تا نمره بیست و یه نمره 19.5 یه نمره 10 خودنمایی میکرد !!!
10 !!!
چه درسی ؟   تفسیر موضوعی قرآن !!!
خدایا من این درسو مطمئن بودم بالای 18 میشم !!!
چی شده !!!   یه لحظه قلبم وایساد !!!

من که پایینترین نمره ام 16 بود اونم درس انقلاب اسلامی و ریشه ها بود !!!
کلا دروس عمومی تنفر آور هستن !!!  اه ...
یه فکری کردم که واقعا چرا انقدر پایین شدم ؟؟؟
فکر کردم دیدم این امتحان همش تستی بود و من احمق به کل کلاس تمام تست هارو گفته بودم !!!
استادم رحم نکرده و به همه 10 داده ...

یه لحظه خسته شدم !!!   دوسال تلاشم بخاطر یه اشتباه احمقانه ای که هیچ سودی نداشت سوخت !!!
انقدر حرسم گرفته ...   نه از استاد !!!   نه از بقیه !!!
از خود احمقم که یکم شعور ندارم !!!    ترمی که میتونستم راحت معدل بیست بشم !!!
یه تراژدی وحشتناک شد ...
چی بگم !!!
من به این مرتضی احمق چی بگم ؟؟؟
تمام خستگی دوسال یهو سرم ریخت ...

ولی بیخیال ...
چیزی که نمیشه تغییرش داد رو چیکار کنم ؟؟؟
بعضی تجربه ها سنگین تموم میشه ...
البته چند سال پیش هم همینجور بدجور ضرر کردم !!!
ولی آدم بشو نیستم ...

تنها جمله ای که توی ذهنم هست اینه که میگه :
به جهنم ...

باید واسه ارشد این احمقیت رو جبران کنم.
موفقیتتون ادامه دار ...
طاعات و عبادتتون مقبول درگاه حق تعالی ...
یا مهدی ( عج ) ...




طبقه بندی: خاطره نویسی، تفاوت، اعتراف،
برچسب ها: تقلب، تفسیر موضوعی قرآن، امتحان پایان ترم، معدل بیست، نمره 10، امتحان تستی، احمقیت من،
تاریخ : جمعه 11 تیر 1395 | 12:40 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
1) اولین رخدادی که استارت همه اینا بود. دوم شدن مارک مارکز توی رقابت های موتوجیپی بود که واقعا توی اون هوا عالی کار کرد ...
و الان هم در مجموع اوله، امیدوارم امسال هم قهرمان بشه ...
این اولین انرژی مثبتی بود که بهم وارد شد و باعث شد خیلی حالم خوب بشه ...

2) برد مقتدرانه 4 بر صفر بلژیک مقابلی مجارستان بود که خیلی بهم انرژی داد !!!
خیلی کشور بلژیک رو دوست دارم و عاشقشم ...
دوست دارم توی اینده برم بلژیک و اونجا زندگی کنم - امیدوارم بتونه قهرمان یرو بشه ...
حتما هم میشه !!!

3) شیلی ...
شیلی رو بخاطر بازیکن هایی مثل سانچز ، براور ، ویدال و ...
خیلی دوست دارم و توی کپا امریکا طرفدار سختش بودم ...
دیشب طی یه بازی پر استرس و وحشتناک، یاران مسی در ضربات پنالتی مغلوب شدن !!!
مسی هم موقیت خراب کرد و آخر بازی گریه میکرد.
قهرمان شدیم !!!   برای دوبار پیاپی ...
خدایش دمشون گرم !!!    واقعا خیلی کار سختی انجام دادن !!!
البته من کلمبیا رو هم خیلی دوست داشتم بیاد تا فینال ...
ولی قدرتش نمیرسید. سوم شد !!!


پ.ن: دیروز کلا خیلی خوب بود حداقل برای من ...
امیدوارم والیبال کشورمون بتونه توی المپیک خوب کار کنه، اخه توی این رقابت ها خسته بودن ...
خودتون میدونین که چقدر فشار و انتظار روشون زیاده ...
واسه همه ورزشکارا بهترین هارو آرزو میکنیم ...
به امید قهرمانی تمام تیم ها و ورزشکار های محبوب من
یا مهدی ...



طبقه بندی: خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: موتو جیپی، بلژیک، فوتبال، یورو، مارک مارکز، کوپا امریکا، ورزش،
تاریخ : دوشنبه 7 تیر 1395 | 10:07 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
اول بگم عنوان هیچ ربطی به موضوع نداره ...
دیشب نتونستم درست سحر بخورم انقدر حالم بد بود !!!
ولی همیشه اون لبخنده باید باشه تا مادرم رو نارحت نکنم ...
الانم حس آب طالبی اومده انشاالله موقع افطار میخوریم !!!

امروز رفتم سایت دانشگاه نمره هام رو ببینم 4 تاش اومده بود !!!
3 تاش بیست شد !!!  یکیش 19.5
اون 19.5 واسه خودش ماجرا داره :
کارگاه داشتیم و من عملا همه کار هارو میکردم. حتی کلید کارگاه هم دست من بود. ( یه نسخش )
استاد بهم گفت بیا همه سوالارو بهت بگم بتونی بیست بگیری ...
گفتم استاد این نامردیه بقیه چی ؟؟؟    نمیخوام من همینجوریشم بیست میگیرم ...
فکر کنم نارحت شد واسه همون 19.5 داد !!!
چون مطمئن بودم بیست میشم.   حتی ویرگولشم مطمئن بودم.
بیخیال ...
نمیدونم چرا دیگه واسم مهم نیست این نمره ها !!!
البته دروس معارفی مونده ...
صداش بعدا در میاد !!!

چند مورد میخواستم بگم ؛
1- از دو نفر خیلی سخت میخوام معذرت بخوام !!!
واقعا بعضی مواقع خنگ میشم. ولی میخوام بدونن توی دلم هیچی نیست ...
امیدوارم که منو ببخشن ...

2- طاعات و عباداتون قبول
امیدوارم توی این شب ها به خواسته و ناخواسته های خوبتون برسین ...

3- ببخشین منو بخاطر پست های بی کیفیتم ...

4- مواظب خودتون باشین - خیلی جدی !!!

خیلی دوستتون دارم ...
هرکسی رو به اندازه خودش ...
مواظب آرزو های قشنگتون باشین ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: اب طالبی، ماه رمضان، رمضان، نمره، درس، دانشگاه، ناراحتی،
تاریخ : شنبه 5 تیر 1395 | 10:32 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
چند روز نبودم ...
ممنون که انقدر لطف داشتین و من رو تنها نگذاشتین.
چند روز خونه مادربزگم بودم - واقعا چند روز قشنگ و فوق العاده ای بود ...
بدونه تکنولوژی بدونه استرس و با یکی از بهترین های زندگیم که خیلی بهم انرژی میده ...
کلا فقط خوشحال بودیم اونجا هر روز هم بیرون بودیم جاتون خالی ...    منو مجبور کردن روزه نگیرم !!!
چند روز فوق العاده داشتیم ( کوه ، جنگل ، دریا ، رودخونه و ... )
ماجرا های جالب ...   پانتومیم ، بیست سوالی ، چالش های سنگین !!!
اخرین چالشمون خوردن بود که باید میخوردیم ...   امروز روزه ام دیروز انقدر خورده بودم الان هرچی غذا میبینم فرار میکنم.
تا صبح که بیدار بودیم فقط داشتیم حرف میزدیم و ...    صبح هم دلم واسه خونه تنگ شده بود اخه هعی بهم میگفتن ما تورو ندیدم و...
مونده بودم برم یا بمونم هر دو طرف طرفدار داشتم !!!    یه لحظه حس مهم بودن بهم دست میداد.
این سه روز توی یک ساعت واسم گذشت ...
جای همتون رو خالی کردم.
فقط کافی بود گوشیم زنگ بخوره یا بخوام اس ام اس بدم !!!
همه بهم گیر میدادن مرتضی !!!   کی بود ؟؟؟  فلان جایی ها خیلی خوبن !!!
چقدر هنرمند شدی ؟؟؟   مدل موهات چرا اینجوری !!!   لباسات سلیقه اونه ؟؟؟
کلا من سیبل بودم !!!
لباسهام هم خیلی جالب بود شلوار دخترونه و پیرهن صورتی راه راه !!!
کلا منو میدیدن میخندیدن !!!
پشه هام که رحم نمیکردن ...
هر روز یبرون توی پشه بند، هوای عالی ...
24 ساعت هم بیرون بودیم ...   بخاطر چالش هم همیشه در حال خوردن بودیم ...
حال عالی ...  
امیدوارم شروع شماهم به همین کیفیت پیش بره ...

امشب هم شب قدر هست. برای بهتر شدن حال همه کسایی که زندگی رو برای خودشون سخت کردن دعا کنین ...

همتون رو خیلی خیلی دوست دارم به اندازه خودتون.
تورو خدا خوشحال باشین، نبینم خم ابروتون رو ...
التماس دعا ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: تابستون، شروع، تفریح، حال عالی، طبیعت، گردش، حس عالی،
تاریخ : جمعه 4 تیر 1395 | 12:55 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
1- 31 خرداد - اخرین روز امتحان ها و البته اخرین روز بهار که بهمون یاد اوری میکنه که همه چیز مثل باد از جلومون رد میشه و ما چیزی از زندگیمون نمیفهمیم.
امروز امتحانم خوب بود و حاشیه اخرین روز دانشگاه هم خیلی جالب بود و کلی اتفاق خوب ...

2- یه ریکاوری 10 روزه و ارشد !!!    کم کم باید واسه حرفی که زدم آماده بشم !!!   تا اسمش میاد مو به تنم سیخ میشه ...
امیدوارم خدا بهم کمک کنه ...

3- 10 روز تفریحم رو برنامه اش رو ریختم؛ روز اول که امروز یا فردا صبح میشه میرم خونه و استراحت میکنم. روز دومم که میرم خونه مادر بزرگم. اگه اینترنت نیومدم ببخشین اخه اونجا سوپر مارکتشم خیلی فاصله داره ...
هوا عالی ...   با بهترین و کم استرس ترین ادم های دنیا ...   حس ارامش رو میخوام اونجا داشته باشم ...
روز سومم که بهترین دوستم میاد و باهاش میرم بیرون و ...

4- امیدوارم تک تک هم وبلاگیم حالشون بهتر بشه ...
من روز اولی که این وبلاگ رو راه اندازی کردم بدترین حال رو داشتم وشما حالم رو عالی کردین ...
من حس مسئولیت میکنم ...
میدونم سخته ...     خودمونم توی همین دنیای که میگین درایم زندگی میکنیم ...
تلخش نکنین ...

5- این اخریم پست بهارم هست ...
ببخشید اگه نتونستم زیاد بیام وب و نظرات گرمتون رو بدونه جواب میزارم ...
من ادم مغروری نیستم. اگر دیدین خطایی از من سر زده حتما دلیل داشتم ...

6- شیش شیش شیشتایی ها !!!

7- تک تکتونو از ته دل دوست دارم ولی یکیتون رو بیشتر از همه !!!
خودش میدونه ...

8- همو دوست داشته باشین از ته دل ...

9- دیروز 30 خرداد بود و سالگرد زلزله 31 خرداد رودبار ...
براشون یه فاتحه بدین من نرسیدم مراسم برسم. دومین سالی هست که نتونستم برم ...
خدا رحمتشون کنه ...    خیلی سخته ...

10- منو ببخشین که بعضی مواقع کاری کردم که باعث نارحتیتون شده ...
بخاطر پست های بی کیفیتم ...

11- مواظب خودتون باشین ....
خیلی خیلی خیلی دوستون دارم ...

12- خدایا ظهور اقامون رو نزدیک و نزدیک تر بگردان ...




طبقه بندی: تفاوت، خاطره نویسی، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: بهار، اخرین روز بهار، بهار 95، 31 خرداد، سالگرد زلزله، پایان امتحانات،
تاریخ : دوشنبه 31 خرداد 1395 | 04:23 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
دلم خیلی برای شما ، نوشتن ، وبم و ...   تنگ شده بود.
دیروز یکی از بدترین روز های تحصیلی من بود. عذابی که من کشیدم واسه 3 تا از امتحان هام غیر قابل تحمل بود.
شبش یادمه که سه بار داشتم مرور میکردم که راحت ترین و سریع ترین راه برای راحت شدن چیه !!!
همش به خودم میگفتم دیگه جهنم چجوریه !!!    داشتم میمردم !!!   اخه ستا درس معارف باهم امتحان داشتم. که 2 تاشون هم توی یه ساعت بود.
یعنی وقتم نداشتم !!!
اول این که رکورد درس خوندن خودم رو شکستم تونست توی یه روز 20 ساعت بخونم. تا حالا انقدر نخونده بودم.
جواب کنکور ارشد هم اومد ...
بد نبود ...   بیشتر از انتظارم بود. این بهم انگیزه میده واسه سال بعد ...
امیدوارم واسه شما خوب بوده باشه ...
البته کنکور بسته به تلاش آدم داره ، شانسی نیست ...
انقدر موضوع دارم که نمیدونم کدوم رو بگم.

امیدوارم طاعات و عباداتون قبول درگاه حق تعالی قرار بگیره ...
امیدوارم توی این ماه بتونیم به خدای خودمون نزدیک تر بشیم.
من نتونستم همه روزه هامو بگیرم. خیلی فشار درسیم زیاد بود اگرم میخواستم روزه بگیرم نمیتونستم درس بخونم منطقم بهم اجازه داد روزه نگیرم میدونم کار درستی نیست ...
من کمتر از 10 روز توی خونه هستم. نمیدونم اصلا یه جوری شده ...
نمیدونم باید شکسته نماز بخونم یا کامل !!!
اصلا یه وضعیه ...   هرکسی هم میبینم یچیزی میگه ...
وقتم نشده برم از مکارم شیرازی بپرسم.
اخه من یبار نماز صبح رو یجا خوندم. 50 کیلومتر رفتم و نماز ظهر و عصر و خوندم. بعدشم 100 کیلومتر رفتم مغرب و عشا رو خوندم !!!
همرو هم کامل خوندم. مکان اول میشه خونه اول ، مکان دوم میشه خونه دوم ،  مکان سوم میشه دانشگاه !!!
با دلیل هم میگن ...    خخخ ...
شرایط خاصی گیر کردم ...

امیدوارم پست قبلی انقدری که توی نظرات بهم لطف داشتین نظرتون رو نسبت بهم عوض نکرده باشه ...
البته خوبه ها !!!    قبلا خیلی منو بالا میبردین ...
خداروشکر فهمیدین که من انقدر ها هم خوب نیستم.
از اول قرار شد از واقعیت بنویسم ...
ترسی ندارم از نوشتن چیزایی که چهره ام رو خراب کنه ...
ذهنیتم رو اینجا مینویسم، اگه بخوام مراعات کنم که دیگه چه قشنگی داره ؟؟؟
ببخشید بازم ...

تک تکتون رو دوست دارم به اندازه خودتون ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: خاطره نویسی، ماه رمضان، امتحان پایان ترم، کنکور ارشد، معارف، دروس معارف، احساس نویسی،
تاریخ : پنجشنبه 27 خرداد 1395 | 08:04 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
دیروز روز خیلی عالی واسه من بود. بعد چند روز بهترین دوستم رو دیدم خیلی خوشحال بودم کل روز پیش هم بودیم و نا خواسته از هم جدا شدیم ...
وقتی کنار هم بودیم خوشحال ترین آدم های روی زمین بودیم. چقدر خوبه ...
واقعا عالیه ...
امروز قرار شد باهم به پر خاطره ترین مکان بریم تا دور بشیم از همه چیز ....
میخوایم بریم یه کوه خیلی عالی ...

دیروز چهلم دوستم بود ...     خیلی سخت بود ...    هنوزم باورش نکردم ...
من سر مراسم هیچکس گریه نکردم ولی ...
کی باورش میشد ...
بیچاره زنش که چند ماه بود ازدواج کرده بود ...
مادرش ...    پدرش ...
بعضی از مسسائل حضمشون خیلی سخته و تا آخر با آدم میمونه ...

چند روزه برگشتم تا استراحت کنم،  بدتر خسته شدم ....
بخاطر بقیه همیشه لبخند توی صورتم هست ولی از داخل ...
قول دادم که تلخ ننویسم. ولی احساس که بدونه تلخی نمیشه !!!

دارم برنامه میچینم واسه ارشد بخونم. واسه درس خوندن هم باید یه بستری فراهم بشه تا آدم بتونه درس رو خوب بخونه و اون نتیجه دلخواه روبگیره.
دیروز اولین موج منفی ارسال شد که خیلی قوی تر از موج های مثبتی بود که به من داده شده بود. چون یکی از حامی هام بود.
خیلی سخته ...
توی دانشگاه منو یه آدم باهوش میدونن و همه بهم میگن میتونی ...
ولی کسایی که دوست دارم این حرف از دهن اونا شنیده بشه، خیلی راحت میگن نمیتونی ...
همیشه با مخالفت های مسخره و سلیقه ای زندگیم برگشته...
کاش یکی از من میپرسید که چی احتیاج دارم ...
یه دوستی دارم اسمش ایمانه که حالا سربازه ( نیروی انتظامی )  بهم گفت مرتضی چرا زندگی ما اینجوریه ؟؟؟
گفتم چجوریه ؟؟؟
گفت خدا به یه کسایی نعمت داده که اصلا لایق نیستن ولی ما ...    من هیچ خودتو ببین ...
گفتم: قضاوت سخته ...    حتما تلاش کردن که به اونجا رسیدن ...
توهم تلاش کن بهشون برسی ...

دلم خیلی پره ...
همش پر شده از ای کاش ...
شاید من پر توقع شدم. حتما من پر توقع شدم چون میخوام ادامه تحصیل بدم.
داریم توی جامعه ای زندگی میکنیم که ارزش درس فقط مدرک شده و مقدار درآمد.
هعی ...
دلم میخواد یکی بزنه پشتم بگه مرتضی، خسته نباشی ...
دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم ولی ندای درونم میگه ؛ مرد باش مرد که گریه نمیکنه ...
ولی اگه همه این مسائل رو کنار هم جمع کنی بازم همه تقصیر ها گردن من
میوفته.
 
واقعا هم تقصیر منه ...

موفق تر ببینمتون با امیدواری و شادتر از همیشه ...
نمیخواستم ناراحتتون کنم یا دلتون برام بسوزه ...
دوست داشتم یکم از واقعیت بنویسم که تلخه ...
یا از تلخی بنویسم که واقعیته ...
این روزا میگذره ...     ولی ما از این روزا نمیگذریم.
یا مهدی ...




طبقه بندی: خاطره نویسی، احساس نویسی،
برچسب ها: خدارو شکر، 14 خرداد، خاطره، سختی، درس، درس خوندن، کنکور ارشد،
تاریخ : جمعه 14 خرداد 1395 | 08:08 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

تعداد کل صفحات : 5 :: 1 2 3 4 5


  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات