منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • دل را به خدا بده 

    حسن رفعتی
    چقدر"مسیح رشت" را می شناسید؟


    در شهر رشت  در خیابان سعدی، منطقه ای هست که متعلق به هموطنان ارمنی است.
     در آن  مزاری هست که متعلق به یک انسان آزاده به نام  "آرسن‌ میناسیان" .

    آرسن در شهر رشت زاده شد.
     دوران ابتدایی را در همان شهر سپری نمود ...
    در ایامی که فقر در ایران همه گیر شده بود،  روزی مادرش برای آرسن پالتویی خریداری می‌کند و در هنگام عزیمت به مدرسه به وی می پوشاند...
     اما در برگشت آرسن پالتو را به همراه نداشت. وقتی با سوال مادر روبه رو می شود می‌گوید یکی از همکلاسی های مسلمانش لباس مناسب نداشته و پالتو را به وی بخشیده است ...

    بعدها آرسن به داروسازی تجربی روی می آورد و شهرت آرسن از همین جا شروع می شود.
     آن مرد بزرگ متعدداً مشاهده می کرد که افرادی هستند که هزینه داروهای خود را ندارند یا به دلیل فقر اصلا دسترسی به دارو ندارند و آن‌زمان هم ایران دچار فقری فراگیر بود.

    آرسن با هزینه خودش شب ها نیمه شب به سمت تهران راه می افتاد .
    صبح هنگام در تهران داروهای مورد نیاز نیازمندان را خریداری یا مواد آن را تهیه می کرد و سپس ظهر هنگام خودش را به رشت می رساند،
      بعد از ظهر داروهای مورد نیاز مردم فقیر را به یک سوم قیمت واقعی بین آن ها توزیع می کرد.

     در ابتدا عده ای کوته فکر علیه آن ابرمرد دست به اتهام سازی و شایعه پراکنی زدند و با تاکید بر ارمنی بودن وی، داروها را حرام و... می‌دانستند و چند مرتبه آرسن به خاطر همین ناجوانمردی‌ها و اتهامات به زندان افتاد اما آن آزاده مرد عزم داشت که "مسیح رشت" شود.

     زندگی خود را فروخت و داروخانه ای راه انداخت کم کم مردم رشت و نواحی اطراف آن به نیات آن آزاده مرد اعتماد کردند داروخانه آرسن تبدیل شد به قبله و ماوای بی‌پناهان و مستضعفان رشت.

     اما آرسن خسته نشد،
     آنقدر پیش رفت و بزرگ مردی به خرج داد که داروخانه او تبدیل شد به اولین داروخانه شبانه روزی ایران  .

    مردم فقیر خطه گیلان از هر دین و مذهب به داروخانه آرسن هجوم می آوردند .

    آرسن میناسیان برای سر و سامان دادن سالمندان بی سرپرست اولین سرای سالمندان ایران را در شهر رشت و با هزینه شخصی و کمک بازاریان رشت تاسیس نمود، بدون حتی یک ریال کمک از دولت وقت،  پذیرای سالمندان بیمار و بی کس و کار از سراسر ایران شد.

    پس از رشت آرسن تلاشی وافر برای تاسیس سرای سالمندان در تهران مبذول داشت و توانست با زحمت و مرارت زیاد سرای سالمندان کهریزک را بنا نهد .
     هر سه بنای خیر آرسن تا کنون به فعالیت خود ادامه می دهند.

    هم داروخانه شبانه روزی رشت
     و هم سرای سالمندان رشت
     و هم سرای سالمندان کهریزک

    در سال ۱۳۵۶ آن آزاده مرد در حالی که در سرای سالمندان رشت در حال خدمات رسانی بود در هنگام کار درگذشت و مردم خطه گیلان را در عزای فراق خود گذاشت .

    روز بعد شهر رشت از هجوم جمعیت به صحرای محشر تبدیل شد. جا برای سوزن انداختن نبود.
     مردم گیلان از هر فرقه و‌ آیین آمدند و عظمتی خلق شد به نام "تشییع‌ مسیح‌ رشت".

    جنازه ساعت ها روی دست مردم بود و امکان دفن پیدا نمی‌کرد.
     بر روی تابوت یک مسیحی چندین عمامه سادات بزرگ گیلان گذاشته شده بود.
    مردم تکبیر گویان و با  فرستان صلوات جنازه یک ارمنی را تشییع می کردند.
     در ابتدا مسلمانان اجازه دفن آن ابرمرد در قبرستان ارامنه را نمی‌دادند و می‌خواستند او را در قبرستان مسلمانان دفن کنند.
     اما با میانجی گری علما و صرف وقت زیاد جنازه به کلیسای رشت رسید.
     ساعت ها مردم رشت کلیسا را مانند کعبه ای در برگرفتند.

      آن روز مسلمان و ارمنی ها یه کعبه داشتند و آن هم کلیسای کوچک رشت بود.
     نهایتا جسد آن آزاده مرد را در همان جا دفن کردند.

    آری آرسن میناسیان عنوان "مسیح رشت" را پیدا کرد و در هنگام مرگ سر سوزنی مال یا اموال در این دنیا نداشت.
     اما دنیایی را در سوگ خود نشاند.

    آزادگی به دین و مذهب نیست .همین که در خدمت خدا و خلق خدا باشی کافی است.

     انسانیت دین نمی شناسد .

    بد نیست در پایان این مقال را با شعر پروین اعتصامی حُسن ختام بخشیم.

    واعظی پرسید از  فرزند خویش
    هیچ می دانی مسلمانی به چیست؟

    صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
    هم عبادت ، هم کلید  زندگی است

    گفت  زین  معیار  اندر  شهر  ما
    یک مسلمان هست ،آن هم ارمنی است

    آخرین ویرایش: جمعه 26 اردیبهشت 1399 08:42 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر پنجشنبه 25 اردیبهشت 1399 08:45 ق.ظ نظرات ()

    سیم آمپرسنج و 4 تا صفر

    یک نفر ناشی می‌رود تعمیرگاه و از بالابودن آمپر ماشین‌اش گلایه می‌کند. تعمیرکار هم نگاهی می‌کند و می‌گوید باید ترموستات را عوض بکنی و پولش هم می‌شود 100 هزار تومان.
    طرف می‌گوید راه دیگری ندارد؟ تعمیرگار می‌گوید چرا، یک راه دیگر هم دارد: اگر سیم آمپرسنج را قطع بکنیم، آمپر پایین می‌ماند و تکان هم نمی‌خورد، ولی ماشین همچنان داغ می‌کند.
    صاحب ماشین رضایت می‌دهد که اشکالی ندارد، شما اون سیم لعنتی را قطع بکن که آمپر نکشد، بقیه‌اش با خودم.

    دو روز بعد صاحب ماشین نالان و گریان می‌آید که دستت درد نکند، آمپر کلاً پایین بود، ولی ماشین جام کرده و روشن نمی‌شود. تعمیرکار هم می‌گوید مشکلی نیست، هزینه‌اش می‌شود 4میلیون و 100 هزار تومان. 4 میلیونش مال انجین، 100هزار تومانش هم مال ترموستات که اگر همان روز اول عوضی می‌کردی، امروز مجبور نبودی 4 میلیون بدهی.

    حالا حکایت حذف 4 صفر از پول ملی.
    اسکناس هزار تومانی 4 تا صفر دارد، اما وقتی صفرها را برداری، می‌شود یک تومان، ارزش آن هم به همان اندازه کم می‌شود. به جای این که فکر بهتری بکنند تا ارزش پول ملی سقوط نکند، سیم آمپرسنج یا همان صفرها را قطع می‌کنند. ماشین جام کرد، به درک. مهم این است که آمپر بالا نیاید.

    وقتی چهار صفر را برداشتند، عروسی شروع می‌شود. دولت اعلام می‌کند قیمت نان از این به بعد یک تومان است. حالا وقتی شکایت بکنی که چرا؟ حاکمیت شب می‌آید توی تلویزیون و می‌گوید: به کوری چشم دشمنان و بدخواهان و ایضاً استکبار جهانی، ما تا همین چند ماه پیش نان را می‌دادیم به مردم 200 تومان، ولی الان می‌دهیم یک تومان. یعنی قیمت نان 199 تومان کاهش یافت.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 24 اردیبهشت 1399 11:32 ق.ظ نظرات ()

     #سیاهنمایی/51

    تصویب از من! اجرا با تو!!

    پخمه گفت: یادت هست یک وقتی من بیمار شده بودم نذر کردم اگر خوب شدم،مادربزرگ پیرم را پیاده بفرستم کربلا! تو به من خندیدی!

    گفتم: بله،درست است. واقعاً خنده دار است کسی از جیب دیگری ببخشد!

    گفت: حالا اگر مصوبه ستاد ملی مبارزه با کرونا دربارۀ تمدید قرارداد اجاره مستاجران برای مالکان را ببینی چه می گویی و چقدر می خندی؟ مصوّبه می گوید: «تمامی مالکان در صورت درخواست مستاجر باید قرارداد اجاره خود را تا دو ماه با همان شرایط قبلی تمدید کنند و البته اجازه هیچ‌گونه افزایش قیمتی در این دو ماه برای مالکان وجود ندارد. »

    دولت اگر می خواهد در حقِّ مستاجران لطفی کند،چرا از جیب خود نمی بخشد؟ هزینه های آب و برق و گاز و تلفن و مالیات و عوارض و...را چرا نمی بخشد؟ زحمت تصویب بر عهدۀ ستاد،پرداخت هزینه از جیب مالکان!! حالا انصافاً چقدر خنده دارد؟! 

    این ها نمی دانند هیچ کس حق ندارد شرعاً،عرفاً و قانوناً حقِّ مالکیت را از هیچ مالکی سلب کند؟!!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر دوشنبه 22 اردیبهشت 1399 10:25 ق.ظ نظرات ()

     اثر صبوری و مهربانی

     یادی کنیم از شهید چمران با این خاطره زیبا و عبرت آموز:

    رضا سگ باز!!! یه لات بود تو مشهد.هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!

    یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن! که دید
    یه ماشین با آرم ”ستاد جنگ های نامنظم“ داره تعقیبش می‌کنه.

    شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: 

    ”فکر کردی خیلی مردی؟!“

    - رضا گفت: بروبچه ها که این جور میگن.....!!!

    - چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!

    به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!

    مدتی بعد....

    شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد!

    چند لحظه بعد با دست بسته، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: 

    ”این کیه آوردی جبهه؟!“

    رضا شروع کرد به فحش دادن.
    (فحشای رکیک!)
    اما چمران مشغول نوشتن بود!

    وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:
    ”آهای کچل با تو ام! “

    یک دفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت:
    بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟

    - رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!

    چمران: ”آقا رضا چی می کشی؟!! برید براش بخرید و بیارید!“

    چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....

    - رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! كشیده‌ای، چیزی؟!!

    - شهید چمران: چرا؟!

    - رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!
    تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و این طور برخورد کنه!!

    - شهید چمران: اشتباه فکر می کنی!!!!
    یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!
    هِی آبرو بهم میده.....
    تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می‌کردی ولی اون بهت خوبی می‌کرده!
    منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم!
    تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!

    رضا جا خورد!....رفت و تو سنگر نشست.

    آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی‌رفت، زار زار گریه می‌کرد!

    تو گریه هاش می‌گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟

    اذان شد.

    رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.

    سرِ نماز،موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!

    وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد.
    پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....

    رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد......!
    (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)

    یه توبه و نماز واقعی........

    (به نقل از کتاب خاطرات شهید مصطفی چمران)

    ******************

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 07:05 ق.ظ نظرات ()

     آمیخته آب و خاک

     مردی به نزدیک «ایاس» قاضی آمد و گفت: 

    ای امام  مسلمانان! اگر خرما خورم مرا هیچ زیان دارد؟ 

    گفت:‌ نی.

    گفت:‌ اگر قدری شونیز(۱) با آن بخورم چه باشد؟ 

    گفت:‌ باکی نباشد. 

    گفت:‌ اگر آب خورم چه شود؟ 

    گفت: روا باشد.

     آن مرد گفت: پس شراب خرما همین سه اخلاط  بیش نیاشد، او را چرا حرام می‌گویی؟

     قاضی گفت: ای شیخ! اگر قدری خاک بر سر تو اندازم، تو را هیچ انکار کند؟ 

    گفت:نی.

    گفت: اگر مشتی آب بر تو ریزم، هیچ تو را درد کند؟ 

    گفت: نی. 

    گفت: اگر این آب و خاک با هم بیامیزم و از آن خشتی کنم و بر سرت زنم چون باشد؟ گفت:‌ سرم بشکند.

    گفت همچنان‌که این‌جا سرت بشکند، آن‌جا عهد دینت هم بشکند.  

    مرد هیچ جواب نیافت. خجل شد و بازگشت.

    -------------------------
    (۱) سیاه‌دانه
    ©#جوامع‌_الحکایات #محمد_عوفی

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  کوک چهارم

    بعد از پایان کلاس شرح مثنوی، استاد علامه محمد تقی جعفری گفت:
    من خیلی فکر کردم وبه این جمع بندی رسیده ام که رسالت ۱۲۴هزار پیغمبر در عبارتی خلاصه می شود و آن کوک چهارم است.

    مریدان پرسان بودند که "کوک چهارم"چیست؟
    علامه با آن لهجه شیرین در تمثیل شرح می دهد که: 

    کسی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش می برد. کفاش با نگاهی می گوید:
    این کفش سه کوک می خواهد و هر کوک مثلا ده تومان و خرج کفش می شود سی تومان.
    مشتری هم قبول می کند. پول را می دهد و می رود تا ساعتی دیگر برگردد و سوار کفش تعمیر شده بشود.
    کفاش دست به کار می شود.
    کوک اول، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام...
    اما با یک نگاه عمیق درمی یابد اگر چه کار تمام است، ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر می شود و کفش، کفش تر خواهدشد.
    از یک سو،قرار مالی را گذاشته و نمی شود طلب اضافه کند و از سوی دیگر، دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزند!!!

    او میان "نفع و اخلاق"، میان "دل و قاعده ی توافق"، مانده است. یک دو راهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست.
    اگر کوک چهارم را نزند، هیچ خلافی نکرده، اما اگر بزند، به "رسالت" هزار پیامبر تعظیم کرده. اگر کوک چهارم را نزند، روی خط توافق وقانون راه رفته، اما اگر بزند، صدای لبیک او ،آسمان اخلاق را پر خواهد کرد.

    دنیا پر از فرصت "کوک چهارم" است، و ما کفاش های "دو دل"...

    برایتان دعا می کنیم که "کوک چهارم" رابزنید، شما هم برای ما دعاکنید.
    دنیایی سراسر "خیر و نیکی" خواهیم داشت اگر با هم "مهربان" باشیم.
    دنیایی مملو از عشق و نیكی و مهربانی و امید...

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • #سیاهنمایی/ 50

    راست میگی حالا بلرز!

    پخمه گفت: پدر زلزله شناسی ایران گفته در صورت وقوع زمین لرزۀ هفت ریشتری در تهران بیش از هفت میلیون نفر جان می بازند.

    گفتم: اولاً خدا نکند! ثانیاً آقای وزیر بهداشت فرمودند زیر مجموعۀ ایشان صد در صد آمادگی دارند. 

    گفت: آیا می دانی آمادگی برای چه کاری دارند؟

    گفتم: لابد برای مقابله با زمین لرزه!

    گفت: نه،بابا! برای غافلگیرشدن ! تو که بارها مسئولان را آزموده ای! اگر مطمئن هستی ، به زمین بگویم دیگر معطّل چه هستی؟راست می گویی حالا بلرز! 

    می گویند زمانی تگرگ های درشت سر طاس ملّانصرالدّین را شکست! فوراً رفت یک هاون سنگی آورد و رو به آسمان گرفت و گفت: 

    سرِ طاس مرا می شکنی؟ راست می گویی این هاون را بشکن!!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: شنبه 20 اردیبهشت 1399 05:50 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • شرط آبادی یك كشور

    ♦️اریش هونکر رهبر آلمان شرقی می‌بیند که مردم در صف ایستاده‌اند.
    او هم در صف می‌ایستد و از فرد. جلویی می‌پرسد که: 

    این صف برای چیست؟

    جلویی جواب می‌دهد که: مردم می‌خواهند اجازه سفر بگیرند و از کشور بروند.

    هونکر متوجه می‌شود که با ایستادن او در صف مردم پراکنده شدند .

    از یک نفر می‌پرسد که: حالا چرا یک دفعه صف به هم خورد؟

    او هم می‌گوید :

    وقتی که تو بروی، دیگر لازم نیست ما برویم .فقط یک نفر کافی است برود تا یک كشور،آباد شود.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  تبلیغات تلویزیونی!

    از مدیر شرکت رولز رویس پرسیدند: شما چرا تبلیغات تلویزیونی نمی کنید؟ 

    گفتند: کسایی که می توانند رولز رویس بخرند، وقت نشستن پای تلویزیون ندارند.

      از مدیر عامل سایپا پرسیدند: چرا تبلیغ پراید در تلویزیون پخش نمی شود؟  

    ایشان فرمودند: کسایی که محصولات ما را سوار می شوند به خانه نمی رسند تا تبلیغ ببینند!

    آخرین ویرایش: جمعه 19 اردیبهشت 1399 11:09 ق.ظ
    ارسال دیدگاه

  • سایه ها سخن می گویند

    قصه های شهر هرت/قصّۀ 85

    #شفیعی_مطهر

    مدتی بود در شهر شایعه ای سینه به سینه به صورت درگوشی نقل می شد که حکیمی پیدا شده که می تواند با دیدن سایۀ هر کسی در آفتاب ،ماهیّت ذاتی او را تشخیص دهد.به دیگر سخن، حکیم،سایۀ جسمانی اشخاص را نمی نگرد،بلکه سایّۀ شخصیّت واقعی و نهفته و در نقاب اشخاص را می بیند و تشخیص می دهد.

    این خبر برای افراد دورو،منافق،کلاهبردار،فریبکار،بدذات و چاپلوس و...خیلی وحشتناک و نگران کننده بود؛بنابراین این گونه افراد از روبه روشدن با این حکیم بویژه در آفتاب می گریختند!

    مثلا حکیم ،سایۀ افراد حقّه باز و حیله گر را به شکل میمون یا روباه، و افراد پلید و ناپاک و بی بندوبار را به شکل خوک می دید!

    وقتی این خبر به گوش اعلی حضرت هردمبیل حاکم شهر هرت رسید،روزی وزیر اعظم را فراخواند و به او گفت:

    وزیر! خوب است این حکیم را به دربار دعوت کنیم تا ماهیّت بی نقاب درباریان را تشخیص دهیم و آنان را که با ما یک رنگ و وفادار نیستند و فقط دنبال منافع شخصی خود هستند،بشناسیم و اخراج کنیم.

    وزیر اعظم خاک زمین را بوسه داد و به عرض رسانید:

    اعلی حضرتا!قربانت گردم! اگر پای این حکیم به دربار باز شود،همه علاقه مند می شوند که سایۀ دیگران را ببینند از جمله مقام عظمای سلطنت را! من می ترسم رسوایی بزرگی به بارآید و آبروریزی شود!

    سلطان پوزخندی زد و گفت: ای مردک حیله گر! راستش را بگو! از لورفتن ماهیّت خودت می ترسی یا خیط شدن و رسوایی من؟!

    وزیر لبخندی زد و گفت: قربان! ذات ملوکانه خود بهتر می دانند همۀ ما درباریان به دنبال جاه و مقام و پول و...هستیم!تنها سلاح همۀ ما،چاپلوسی و دستبوسی است! شما مطمئن باشید اگر همین فردا دستور فرمایید هر مقام و مسئولی که می خواهد شرف حضور در دربار را بیابد،باید در حضور حکیم از راهروی آفتابی بگذرد! آن وقت ببینید چند نفر شجاعت این کار را دارند؟!

    شاه به فکر فرورفت.پس از لحظاتی سربرآورد و گفت:

    بسیار خوب! فردا صبح همۀ درباریان را به نشستی در اینجا فرابخوان تا همه را بیازماییم!

    روز بعد پس از تشکیل جلسه اعلی حضرت از وزیر اعظم خواست تا موضوع را برای حاضران تشریح کند. وقتی وزیر اعظم آن پیشنهاد را مطرح کرد و نظر جمع را خواست،یک باره همه با التماس و عجز و لابه از اعلی حضرت خواهش کردند که دستور لغو این فرمان را صادر فرمایند!

    شاه با مشاهده این همه عجز و التماس درباریان،نمی  دانست باید بخندد یا بگرید! چون تازه می فهمید که عمری به خاطر جاه طلبی و خودکامگی ناگزیر شده جمعی چاپلوس و ذلیل و پاچه خوار گرد خود جمع کند! در عین حال چاره ای هم نداشت.چون افراد صادق و آزاده و فرهیخته به خاطر خودکامگی سلطان ، او دوست ندارند و از او بیزارند.او ناگزیر باید فقط مشتی افراد پست و کاسه لیس و پاچه خوار دور خود جمع کند.

    آن روز با کمال ناراحتی و خشم،همه را مرخّص کرد و روز بعد وزیر اعظم را به حضور طلبید و گفت: 

    وزیر! حالا بنال ببینم با این یک مشت درباری کاسه لیس و فرومایه چه خاکی بر سرمان کنیم؟!

    وزیر ملتمسانه به عرض رسانید:

    قربانت گردم!ما فعلاً چاره ای نداریم . چون ما و رژیم ما پشتوانۀ مردمی که نداریم. همۀ خلق به خون ما تشنه اند. اگر زور اسلحه و ضرب شمشیر و ...سربازان ما نبود،یک روزه کاخ فرمانروایی ما را با خاک یکسان می کنند. پشت ما فقط به همین درباریان مفتخوار گرم است!

    نشانه های رضایت در چهرۀ شاهانه نمودار شد و با لحنی ملایم گفت:

    پس با این حکیم و بازتاب این خبر در میان مردم چه کنیم؟

    وزیر به عرض رسانید: قربان! چاره ای نداریم جز این که حکیم را با ایراد اتّهامی بازداشت و زندانی کنیم.

    شاه پرسید: چه اتّهامی؟

    وزیر لبخندی زد و گفت: قربان! ما این همه مخالفان اعلی حضرت را با بهانه های مختلف و اتّهام های بی اساس ،محاکمه و زندان و شکنجه کرده و می کنیم. این هم یکی از آن ها.

    شاه پوزخندی زد و گفت: آفرین بر تو !واقعا اگر من وزیری به پدرسوختگی تو نداشتم،چه می کردم!!

    وزیر خاک پای ملوکانه را بوسه داد و مرخّص شد.

    روز بعد از سوی قاضی القضات شهر اطّلاعیه ای صادر شد و خبر ار کشف توطئۀ مهمّی داد. اطّلاعیه خبر می داد که یک تیم جاسوسی کارکشته به سرکردگی این حکیم در شهر قصد کودتا و ترور مسئولان را داشته اند! لذا حکیم و چندین نفر از یاران او بازداشت شده،بزودی پس از پخش اعترافات خائنانه آن ها محاکمه شده، به سزای اعمال خائنانۀ خود خواهند رسید.

    چند روز بعد قاضی القضات با صدور اطّلاعیه ای اعلام کرد که فردا یک ساعت مانده به ظهر حُکم اعدام حکیم و شش نفر از همدستان خائن او به جرم اهانت به ذات ملوکانه و خیانت به کشور در میدان اصلی شهر اجرا می شود.

    مردم که بارها این بهانه ها را برای بازداشت و محاکمۀ نُخبگان و مبارزان خود شنیده بودند و این گونه شگردها برایشان نخ نما شده بود ،موجی عظیم در شهر راه انداختند و سیل جمعیّت جوانان به سوی میدان بزرگ شهر روانه شد.

    در ساعت موعود جمعیّت در میدان موج می زد. هوا ابری بود و شاه و درباریان با خیال راحت در میدان تاخت و تاز می کردند و جَوَلان می  دادند.حکیم و یارانش را به نزدیک  چوبۀ دار آوردند و نمایندۀ قاضی القضات به قرائت حُکم پرداخت.

    در همین حال ابرها از جلوی خورشید کنار رفت و آفتاب نور خود را بر سر همۀ شهر افکند.ناگهان فریاد و غریو جمعیّت به آسمان برخاست؛زیرا مردم در سایۀ هردمبیل و همۀ درباریان،حیواناتی چون خوک و خرس و گاو و روباه و الاغ و میمون و....می دیدند!

    اینجا بود که هردمبیلیان فهمیدند این حکیم فرزانه در این مدت ، شگرد روشنگری و  آگاهی بخشی را به همۀ مردم شهر آموخته بوده،لذا مردم توانستند پی به ماهیّت پلید حاکمان ببرند! به دنبال این رسوایی بزرگ،مردم با خشم به سوی هردمبیل و درباریان هجوم آوردند! آنان نیز هراسان و وحشت زده پا به فرار گذاشتند!

    بدین گونه مردم شهر هرت ،کاخ پادشاهی هردمبیل و ساکنان آن را با خاک یکسان کردند!!

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: جمعه 19 اردیبهشت 1399 06:56 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 5 1 2 3 4 5
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات