منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • #سیاهنمایی/86

    مطرودان محبوب!

     گفت: آیا می دانی علّت علاقۀ مفرط نسل جوان به شخصیت هایی چون #ناصرملک_مطیعی چیست؟ در حالی که در دوران شهرت و بازیگری او هنوز متولد نشده بودند و او 40سال است منزوی و خانه نشین است! 

    گفتم:خب،نظرت چیست؟

    گفت: آیا فکر نمی کنی بخشی از این ابراز احساسات ناشی از برخورد منفی برخی مسئولان بویژه #صداوسیما با ایشان است؟!اینان کدام شخصیت را طرد کرده اند که محبوب خلق نشده باشد؟ 

    می گویند مردی با قیافه ای ترسناک کودک گریانی را در آغوش گرفته بود و می کوشید او را آرام کند،ولی هر لحظه ناآرامی و ضجّّۀ کودک بیشتر می شد. شخص آگاهی به او گفت: تو به جای بغل کردن و آرام کردن فقط او را زمین بگذار،خودش آرام می شود! او از خود تو می ترسد!

    حالا صداوسیما دست از تحقیر و نکوهش آنان بردارد،خود مردم  شناخت و شعور کافی دارند!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: دوشنبه 17 شهریور 1399 03:03 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  کی اسیر کیه؟

    ابوعامر سرباز عراقی توی جبهه بی سیم میزنه میگه :

    من دو هزار تا ایرانی را دستیگر کرده ام، زود بیایید.
    میگن:خودت بیارشون!
    میگه:نه شما بیایین. اینا نمیذارن من بیام!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  راز پیشرفت سویس

    از پادشاه سویس پرسیدند: مملکت داری را از که آموختید که شدید سرآمد جهانیان؟
    گفت : از ایرانیان، هر کاری آنان کردند ما نکردیم!

     (کتاب مدارس ابتدایی سوئیس)


    شروع سال تحصیلی مبارک باد

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  هدف از خواستگاری!

    پسره رفته خواستگاری. رفتن تو اتاق با هم حرف بزنند، دختره با عشوه میگه:
    من قصد ازدواج ندارم!

    پسره هم کم نیاورد و گفت :منم همین طور! فقط اومدم خونه تون موز بخورم!

    آخرین ویرایش: شنبه 15 شهریور 1399 06:09 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • #طنزسیاهنمایی/85 

    ضرب شست!!

    گفت: چند روز پیش رئیس بنیاد مستضعفان در یک مصاحبۀ جنجالی با کمال شجاعت!!اعلام کرد که چند نهاد مهم و شخصیّت بالای نظام، املاک و اموال بنیاد را غصب کرده و به ما پس نمی دهند!

    پس از این که با واکنش تند آنان روبه رو شد و دید که زورش به آنان نمی رسد،فشارش را گذاشت روی مردم مستضعف روستای ابوالفضل(ع) که زورش به آنان می رسد!! 

    گفتم: لابد املاک روستا واقعاً متعلّق به بنیاد است.

    گفت: مردم مستضعف روستای ابوالفضل(ع) ده ها سال است در آن جا ساکن اند،چرا حالا برای تخلیۀ روستا آنان را در فشار گذاشته است؟!

    گفتم: بالاخره حرفی زده و باید یک کاری بکند و ضرب شستی نشان دهد!

    گفت: میگن یه بابایی چهارتا زن گرفته بود؛ یک اصفهانی،یک تبریزی،یک تهرانی و یکی هم از گوآتمالا.
    ازش پرسیدن: چرا چهارتا زن گرفتی؟
    گفت: اون اصفهانی به خاطر این که مقتصد است،اون تبریزی به خاطر این که دست پختش خوبه، اون تهرانیه به خاطر این که سر و زبون داره!!
    میگن: خب با وجود این سه تا اون گواتمالایی رو واسه چی گرفتی؟؟
    گفت: اونو گرفتم، هر وقت اینا کار بدی کردن، اونو بزنم اینا بترسن!
    حالا بنیاد مستضعفان وقتی زورش به ملک میلیاردی بعضی ها!! نرسید، رئیسش مجبور به عذرخواهی شد. دید هوا پسه؟ گفت چیکار کنم؟ یه گوآتمالایی پیدا کرد، شروع کردن اونا رو زدن تا ما بقی بترسن!
    رفت و فشار آورد به یک روستا به اسم حضرت ابوالفضل که آقا اینجا زمینش مال ماست!
    حالا خود امام جماعت اون روستا میگه ملت اینجا از قبل از انقلاب اینجا ساکنن، بنیاد میگه نه!
    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!

    #شفیعی_مطهر 


    کلّیِۀ آثار این قلم درکانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: شنبه 15 شهریور 1399 03:48 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • گم شدن تسبیح هردمبیل

    قصّه های شهر هرت/قصّۀ99

     #شفیعی_مطهر

    اعلی حضرت هردمبیل تسبیحی گران قیمت از دانه های مروارید و یاقوت داشت که معمولاً در هر مراسمی در حضور مردم ، برای خودنمایی و جانمازآب کشیدن!! تسبیح را در دست می چرخاند و تظاهر به ذکرگویی می کرد.

    روزی قرار بود برای سالروز تولّدش در جشنی در حضور مردم ظاهر شود،هر چه به دنبال تسبیحش گشت،پیدا نکرد. ناگزیر رئیس ساواک(اطّلاعات و امنیّت) شهر هرت را محرمانه فراخواند و موضوع را با او در میان گذاشت و گفت احتمالاً یکی از مخالفان آن را دزدیده است،بنابراین از او خواست با شگردهای امنیّتی مظنونان را احضار و ضمن بازجویی های پیچیده دزد یا دزدان واقعی را پیدا و اعدام کند.

    یک هفته از این رویداد گذشت. روزی هردمبیل در اتاق خوابش ناگهان  تسبیحش را پیدا کرد. فوراً رئیس ساواک را فراخواند و به او گفت:

    تسبیح من پیدا شد. دست از تعقیب مظنونان بردار!

    رئیس گفت: قربان! نفرمایید!کار ما لوث می شود. ما طیّ عملیاتی پیچیده و علمی و مبتنی بر آخرین دست آوردهای علمی بشری همراه با شکنجه های سخت از تعداد 28 نفر از مظنونان بازجویی های مکرّر به عمل آورده ایم و تا کنون 4 نفر زیر شکنجه جان باخته و 11 نفر اعتراف به دزدیدن تسبیح کرده اند!!

    هردمبیل گفت: حق با توست! بنابراین برای زهرچشم گرفتن از بقیّۀ معترضان این 11نفر را به جرم دزدی و خیانت و جاسوسی به نفع بیگانگان تیرباران کنید تا دیگر در سراسر شهر هرت هیچ معترضی جرات اعتراض و انتقاد نداشته باشد!

    فردای آن روز از سوی ساواک بیانیّه ای به این شرح  منتشر شد:

    به نام نامی اعلی حضرت قَدَر قُدرت و قوی شوکت

    در راستای حراست از کیان سلطنت و استقلال شهر هرت با تلاش پیگیر جان نثاران ذات ملوکانه و طیّ عملیاتی پیچیده و فوق سرّی یک تیم جاسوسی و مزدور دشمن متلاشی و تعداد یازده نفر خائن خودفروخته بازداشت شده و پس از محاکمه در دادگاه صالحه و اعترافات صریح متّهمان، صبح امروز هر یازده نفر با تیرباران به سزای اعمال خیانتکارانۀ خود رسیدند.

    دیگر آثار این قلم در کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: جمعه 14 شهریور 1399 02:37 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر پنجشنبه 13 شهریور 1399 06:02 ق.ظ نظرات ()

     قدرت استدلال

    دو نفر دربارۀ موضوعی عقیدتی با یکدیگر بحث می کردند. سرانجام نفر اول بر نفر دوم پیروز شد و نفر دوم تسلیم  نظریات اولی شد.پس از پایان بحث، دومی به اولی گفت:

    واقعاً قدرت استدلال شما تحسین برانگیز است.من نتوانستم تسلیم  حقّانیّت نظر شما نشوم.

    اولی مغرور شد و گفت: این که چیزی نیست.  این جوی آب را می بینی که  آب جاری در آن از بلندی به سوی سرازیری جریان دارد؟ من به چهل دلیل می توانم به شما ثابت کنم که آب از پایین به سوی بالا جریان دارد!

    دومی نگاهی به جوی آب کرد و گفت: من اشتباه کردم که نظر شما را پذیرفتم. زیرا وقتی شما با قدرت استدلال می توانی یک  امر بدیهی را وارونه جلوه دهی،از کجا معلوم که در بحث عقیدتی نیز با قدرت استدلال خود یک امر واهی را به عنوان یک امر بدیهی به من تلقین نکرده باشی!!

    #شفیعی_مطهر

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 12 شهریور 1399 04:23 ب.ظ نظرات ()

     صاحب خر را به جای خر برند!!


    آن یکی در خانه‌ای درمی‌گریخت
    زرد رو و لب کبود و رنگ ریخت

    صاحب خانه بگفتش خیر هست
    که همی‌لرزد ترا چون پیر دست

    واقعه چون است چون بگریختی
    رنگ رخساره چنین چون ریختی

    گفت بهر سخرهٔ شاه حرون
    خر همی‌گیرند امروز از برون

    گفت می‌گیرند کو خر جانِ عَم
    چون نه‌ای خر رو ترا زین چیست غم

    گفت بس جِدّند و گرم اندر گرفت
    گر خَرَم گیرند هم نبوَد شگفت

    بهر خرگیری برآوردند دست
    جِدّجِد تمییز هم برخاستست

    چونک بی‌تمییزیان‌مان سرورند
    صاحب خر را به جای خر برند
    مثنوی‌معنوی


    آخرین ویرایش: چهارشنبه 12 شهریور 1399 04:24 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 12 شهریور 1399 09:23 ق.ظ نظرات ()

     چهار جمله تاریخی از چهار کودک !

    چهار جمله از چهار کودک که در تاریخ بشر به خط سیاه حک شده است.

    یک: دختر سوری بود که در وقت جان کندن یعنی آخرین مرحله زندگیش گفت : همه چیز را به خداوند خواهم گفت!

    دوم: دختر معصومی که از وحشت جنگ سوریه از صحنه جنگ فرار می کرد. خطاب به خبرنگاری که می خواست ازش فیلم بگیرد در حالت گریه وزاری گفت : عمو !به خاطر خدا عکسم را نگیر چون بی حجاب ام!

    سوم: دختری کوچکی بود که از گرسنگی چنین گفت: 

    ای الله چیزی نمانده از گرسنگی بمیرم .نان خوردن نداریم. مرا به جنّت خود ببر که در آنجا نان بخورم!

    چهارم: دختر افغانی بود که در انفجار دستش زخمی شده بود. دکتر درحال آمادگی برای عمل جراحی بود تا دستش را قطع کند. دخترک گفت:   

    آقای دکتر !آستینم را پاره نکن جز این لباس دیگر ندارم!

    این نتیجه تمام جنگ هاست!
    چه ببری چه ببازی ...

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 12 شهریور 1399 03:51 ق.ظ نظرات ()

    #طنزسیاهنمایی/84

    شاخۀ بلند!!

    گفت: آقای واعظی گفته اگه کسی 50 تا 60 هزار بشکه اوراق نفتی خرید، میتونه یک کشتی کوچک اجاره کند و نفت را صادر کنه!

     گفتم: پس تو هم برو توی کار صادرات نفت!

    گفت: با چه سرمایه ای؟ چه امکاناتی؟

    گفتم: مگه تو کمتر از ب.ز هستی؟

    گفت: او به بالا بالاها وصل بود!

    میگن یه کلاغ روی یه شاخۀ بلند درختی نشسته بود و تمام روز بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد. یه خرگوش از کلاغ پرسید: 

    منم می تونم مثل تو تمام روز بیکار بشینم و هیچ کاری نکنم؟ 

    کلاغ جواب داد: البته که می تونی! 

    خرگوش روی زمین کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد. یهو روباه پرید خرگوش رو گرفت و مشغول خوردن او شد!

    کلاغ ضمن خنده  گفت: خرگوش جان!اینو هم باید بدونی برای این که بیکار بشینی و هیچ کاری نکنی و سودهای کلان ببری، باید اون بالابالاها نشسته باشی!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!!

    #شفیعی_مطهر

    در کانال رسمی گاه گویه های مطهر چشم به راهتان هستیم

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 5 1 2 3 4 5
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات