منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  •  رهبران کور و لنگ

    حکایت

    تیمور لنگ به کشور عثمانی لشگر کشی کرد و عثمانی را شکست داد و پادشاه عثمانی اسیر شد.

    تیمور لنگ در کاخ نشسته بود و گفت پادشاه عثمانی را نزد من آورید.
    پادشاه را آوردند، تا تیمور چشمش به او افتاد شروع کرد به خندیدن. پادشاه عثمانی یک چشمش کور بود، گفت: 

    به کوری چشمم می خندی؟! 

    تیمور گفت: نه.

    گفت: من پادشاه عثمانی هستم و مقامم مثل شماست و شما نباید به خاطر این که غالب شدی و من مغلوب مرا جلوی بزرگان دربارت تحقیر کنی.

    تیمور گفت: نه من به شما احترام می گذارم. خنده من از دیدن شما به سبب تحقیر تو نبود.

    گفت: پس از بهر چه بود!؟
    گفت: به مردم دو کشور ایران و عثمانی می خندم که سرنوشتشان به دست منی لنگ و تویی کور افتاده!

    و چه بدبختند مردمی که نقشی در سرنوشت خود ندارند و به هر فلاکتی تن می دهند؛ زیرا که عادت دارند دیگران تغییرشان دهند و هرگز زحمت تغییر به خود نمی دهند.

    آخرین ویرایش: دوشنبه 31 شهریور 1399 01:48 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • #طنزسیاهنمایی .92

    مهم ترین علّت طلاق اعلام شد!

    گفت: طرحی تازه برای خلوت کردن خیابان ها و معابر دارم.

    گفتم: آفرین بر فکر فعّال و قدرت ابتکار تو! حالا توضیح بده طرحت چیست؟

    گفت: حذف خانم ها از همۀ خیابان ها و معابر!

    گفتم: غلط نکنم امروز یک چیزی زده ای! آخر نُخبۀ ساده لوح! خانم ها نیمی از جمعیت ما هستند. مگر امکان دارد نیمی از جمعیت کشور را نادیده بگیریم؟!

    گفت: اصل این ابتکار از من نیست،سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی وزارت آموزش و پرورش در پاسخ به انتقادات گسترده پیرامون حذف تصویر دختران از جلد یک کتاب درسی، دلیل آن را «شلوغی تصویر قبلی» عنوان کرد.این سازمان، با انتشار اطلاعیه‌ای در روز پنج‌شنبه ۲۰ شهریور مدّعی شد تصویر دختران از جلد کتاب ریاضی سال سوم ابتدایی «بسیار شلوغ بود» و «پیشنهاد دوستانی که از منظرهای هنری، زیباشناسی و روانشناسی بخش‌های مختلف کتاب را بررسی می‌کنند بر این بوده است که تصویر خلوت‌تر گردد»! 

    بنابراین من هم با الهام از طرح ابتکاری و بدیع آنان به ذهنم رسید همین طرح را در خیابان ها هم اجرا کنیم! 

    گفتم: تو و این نوایغ مواظب خودتان باشید،اگر خارجی ها بفهمند ما چنین نوایغی داریم،شماها را می ربایند!

    گفت: این که چیزی نیست!ما طرح هایی بهتر این ها هم داریم!

    گفتم:مثلاً؟

    گفت: دانشگاه های شهر هرت مسابقه ای گذاشتند و گفتند هر کس بهترین و مهم ترین علّت افزایش طلاق را بگوید،بزرگ ترین جایزۀ کشور را به او می دهیم! طرح من اول شد و بالاترین جایزه را گرفتم!

    گفتم:خب،به نظر تو مهم ترین علّت این همه طلاق چیست؟

    گفت: ازدواج!!!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

     

    آخرین ویرایش: دوشنبه 31 شهریور 1399 02:56 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  «شاف» یا «کاف»؟!

    یک معلم مکتبخانه در تلفّظ و گویش برخی حروف مشکل زبانی داشت.مثلاً حرف «کاف» را «شاف» تلفُّظ می کرد.

    وقتی مشغول تدریس حرف «کاف» بود،ناگزیر این حرف را برای بچه «شاف» تلفّظ می کرد. بچّه ها هم ناگزیر می گفتند:«شاف»! معلم با ناراحتی فریاد می زد: من می گویم «شاف» شما نگویید «شاف»،شما بگویید «شاف»!

    بچه های طفل معصوم نیز تکرار می کردند«شاف»! معلم هر بار برآشفته تر و عصبانی تر «شاف» خود را تکرار می کرد و بچه ها هم ناگزیر «شاف» را تکرار می کردند.

    ...و این مثال بیانگر مشکل پیروی تودۀ مردم ما از واعظان غیرمتّعظ است! واعظانی که خود می گویند «شاف»،ولی از مردم انتظار دارند که بگویند«کاف»! مردم به رفتارهای نازیبا می نگرند،نه به گفتارهای فریبا!

    #شفیعی_مطهر

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  #طنزسیاهنمایی .91

    کمبود وزیر!

    گفت: وزارت صنعت، معدن و تجارت درست از ۴ ما قبل که رضا رحمانی استعفا کرد، بی‌وزیر مانده . اخیراً کیهان‌ نوشته : آقای روحانی شاید فراموش کرده که این وزارتخانه ماه‌هاست بی‌‍وزیر و بلاتکلیف مانده است.

    گفتم: آقای روحانی چه جوابی داده؟

    گفت: تا کنون هیچ! ولی اگر من به جای ایشان بودم،جواب دندان شکنی به کیهان می دادم!

    گفتم: چه جوابی می دادی؟

    گفت: می گفتم این همه وزارتخانه که وزیر دارند،چه گلی بر سرِ مردم زده اند؟! گاهی مشکل ممکن است خود وزیر باشد! 

     گفتم:این دیگر چه حرفی است؟

    گفت: زمانی من در شهری فرماندار بودم. روزی همۀ کارکنان فرمانداری را جمع کردم و دربارۀ رفع شلوغی فرمانداری و راه حلِّ کاستن از تعداد ارباب رجوع نظر آنان را خواستم.

    سرانجام همۀ کارکنان به این نتیجه رسیدند که هر روزی تو در دفتر کار خود هستی،ارباب رجوع زیاد است. چون همه به تو کار دارند. روزهایی که تو نیستی،فرمانداری خیلی خلوت است! پس فهمیدم عامل همۀ مشکلات شلوغی فقط من هستم؟! من نباشم مشکل حل است!

    بنابراین هر وزیر کمتر،مشکلات هم کمتر!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  خدا! به دادمان رس!


    بر جلدِ کتابِ ابتدایی
    بودند ز دختر و پسر پنج

    «اربابِ عمائم این خبر را»
    بشنیده ز مُخبری سخن سنج

    فی‌الفور ستادِ حلّ‌ِ بحران
    با لا زده آستین به آرنج

    گفتند: «خدا به دادمان رس،
    ما را به‌رهان ازین همه رنج»

    در بُرهه‌ی حسّاسِ کنونی
    این گونه تحرّکاتِ بغرنج ؟

    دختر چه به جبر و رسمِ‌ فنّی؟
    دختر چه به الگوریتمِ شطرنج؟

    بر پُشتِ کتاب و عکسِ دختر؟!
    ای وای به دل فتاد صد غَنج

    ترسم ببُریم دستِ خود را
    با دیدنِ آن به‌جای نارنج

    برباد رَوَد ثوابِ یک عمر
    آن سینه که می‌زدیم با سنج

    تا پاک کنیم این فضاحت
    یارب برسان ردیفی از گنج

    چون جمع شد این همه مساعی
    کردند به تیغِ حذف آهنج

    ماندند سه تا پسر در آنجا
    بِزْدوده شد آن دو دختر از پنج

    ایران تو بزن به فرقِ خود گِل
    ایرج تو بکش به صورتت خَنج

    (؟)

    آخرین ویرایش: جمعه 28 شهریور 1399 03:36 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  راه پنچرگیری!

    یکی لاستیک ماشینش پنچر شد. رفت سراغ اگزوز و شروع کردن به فوت کردن!!! 

    بعد دوستش به او گفت :تا فردا هم فوت کنی لاستیکت باد نمی شود!

    او پرسید : چرا؟
    پاسخ داد: چون شیشه سمت راست راننده پایین است!!!!!

    آخرین ویرایش: جمعه 28 شهریور 1399 08:53 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • کار فرهنگی یا پیکار سرهنگی؟!

    قصّه های شهر هرت.قصّۀ101

    #شفیعی_مطهر

     سال ها از حکمفرمایی هردمبیل بر شهر هرت می گذشت. استبداد هردمبیلی نفس ها را در سینه ها حبس کرده و عوامل درباری با همۀ قدرت هر دهان روشنگر را می بستند و هر قلم دانشور را می شکستند.

    آقای شب افروز یکی از استادان شهر هرت در سفری به فرنگ راز و رمز پیشرفت آنان را در علاقه و عادت آنان به مطالعه  کتاب و روزنامه یافته بود؛بنابراین می کوشید دانشجویان خود را به مطالعۀ کتاب عادت بدهد.او پس از سال ها مطالعۀ کتاب های گوناگون روز،موفّق شد کتابی تالیف کند که راه های رهایی شهر هرت از سلطۀ بیداد و استبداد را در آن تبیین و تشریح کند. او نام کتابش را «راز بهروزی» گذاشت و با تحمّل سختی های بسیار با حقوق و دستمزد ناچیز خود تعداد سه هزار جلد از آن را چاپ و منتشر کرد. چون مردم شهر هرت عادت به خرید و مطالعۀ کتاب نداشتند،همۀ کتاب های چاپ شده  روی دستش ماند. چون هدف او کسب درآمد نبود، حاضر شد کتابش را رایگان بین افرادی توزیع کند که لااقل بخوانند.  بنابراین هر روز به هر دانشگاهی یا هر کلاسی برای تدریس می رفت،به همۀ دانشجویانش یک جلد کتاب هدیه می داد.

    کم کم خبر انتشار و توزیع کتاب راز بهروزی به نیروهای امنیّتی دربار رسید. روزی که برای تدریس به یکی از دانشگاه ها رفته بود،در حالی که مشغول توزیع کتابش بین دانشجویان بود،نیروهای امنیّتی سررسیدند و همۀ کتاب های توزیع شده را جمع آوری کردند و ضمن توهین و تهدید این استاد روشنگر ،همۀ کتاب ها را در حیاط دانشگاه تلنبار کردند. رئیس آنان ضمن نطقی تند و تهدیدآمیز ،کتاب ها را ضالّه و مُضلّه نامید و در حضور همۀ استادان و دانشجویان همه را به آتش کشیدند. 

    استاد روشنگر با دلی شکسته و روحیّه ای نومید راه خانه را در پیش گرفت. هنوز چند قدمی از دانشگاه دور نشده بود،که دانشجویی را دید که دوان دوان به دنبال او می دود و استاد را صدا می زند.  او ایستاد تا دانشجو به او رسید و نفس زنان از استاد خواست تا سخن او را گوش کند. او گفت:

    آقای شب افروز عزیزم! من راز بهروزی شهر هرت را فهمیدم!

    استاد گفت: مگر کتاب مرا خواندی؟

    پاسخ داد: نه! شما دیدید که کتابتان را وحشیانه از دست من قاپیدند و بی رحمانه به آتش کشیدند!

    استاد پرسید: پس چگونه راز بهروزی را یافتی؟

    پاسخ داد: همین رفتار غیرمنطقی و وحشیانۀ آنان بیانگر حقّانیّت شما و کتاب شماست. زیرا شما در آن کتاب با زبان منطق و فرهنگ سخن گفته اید،اگر آنان حرفی برای گفتن داشتند، باید سخن شما را با سخن پاسخ می دادند،نه با تهدید و توهین و آتش زدن! شما با سلاح قلم و فرهنگ به صحنه آمده اید،نه با توپ و تفنگ! پاسخ فرهنگ،تفنگ نیست!

    استاد گفت: پسرم! تو هنوز کتاب را نخوانده راز بهروزی را یافتی! خلاصۀ همۀ کتاب من همین چند کلمه ای است که تو گفتی.راز بهروزی جامعه کار فرهنگی است،نه پیکار سرهنگی!

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: جمعه 28 شهریور 1399 01:57 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر پنجشنبه 27 شهریور 1399 09:01 ق.ظ نظرات ()


     کرونانامه

    گشت به یک‌باره جهان «خر تو خر»
    آفتی افتاد به نوع بشر

    پشم جهان ریخت چو‌ آمد کووید
    آمد و شلوار بشر را درید

    آن بشر عربده‌کش، ‌لات و لوت
    پیش کرونا چپه شد در سه‌سوت

    آن بنی‌آدم که جهان می‌گرفت
    ‌پیش چنین فسقلکی شد خرفت

    دشمن پنهان شده‌ای بی‌صدا
    کرد یهو لنگ بشر را هوا

    کرد شنی ریزه برایش کمین
    پنچری افتاد به چرخ زمین

    باد «انا ربّکم اعلی» فِسید
    باد بهاری به درختان وزید

    سبزه به هر گوشهء دنیا دمید
    یک نفسِ امن طبیعت کشید

    باز خدا زد به دهان بشر
    تا بفروشد مگرش گوشِ خر

    تا بکشد دست ز خودخواهی‌اش
    از عر و از جفتک گهگاهی‌اش

    خر نشود، زور نگوید به خر
    باز به باری نکند خر دمر

    گاو نگردد ز نفهمی خویش
    باز دُم گاو نبندد به خیش

    چون ببعی، کر نشود خود ز پند
    سر نبرد از بز و از گوسفند

    مثل بنی‌آدم پست و دله
    کوه و بیابان نکند مزبله

    آب سر چشمه نبندد به گِل
    پیش خودش باز نگردد زبل

    جیش به دریا نکند بعد از این
    ماهی و مرجان همه از او غمین

    الغرض ای آدم ناهوشیار
    پنبهء آغشته به روغن بیار

    هی بچپان پنبه به سوراخ‌هات
    اُرد بده پشت هم از کاخ‌هات

    باز بگو! من بلدم! من بلد
    غافل از اینی که نباشی عدد

    من بلدم من بلدم کم بگو
    پیش خدا هیچ نباشی عمو!

    این کرونا آمده حالی کند
    حال طبیعت خوش و عالی کند

    تا بزند باز به یک میکرون
    خشتک انسان بکند پاپیون

    تا نکشد پیش خدایش نفس
    تا که بفهمد «که» رییس است و بس


    #عبدالله_مقدمی
    #کرونا

    کانال شعرهای طنز عبدالله مقدمی

    @moghaddamy

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 27 شهریور 1399 09:02 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر سه شنبه 25 شهریور 1399 02:58 ب.ظ نظرات ()

     دکترای جعلی!

    طنز تلخ !

      راننده یکی از مسولان بلند پایه تعریف می کرد : 

    روزی داشتیم با ایشون به اجلاس سران می رفتیم که گفتن :

    راست میگن اوضاع مملکت خرابه !

    گفتم :چطور جناب؟

    ایشان با لحن متفکرانه ای گفت: 

    وقتی آپاراتی، بادمجون هم بفروشه، دیگه مشخصه که .....

    خیلی به خودم فشار آوردم بفهمم که چی گفته طاقت نیاوردم گفتم: 

    از کجا فهمیدید قربان؟

    ایشون با همون لحن به بیرون اشاره کردن و فرمودن:

    پشت آپارتی نوشته: باد مجانی موجود است!

     تازه فهمیدم دکترای جعلی چه به روز مملکت آورده !

    آخرین ویرایش: سه شنبه 25 شهریور 1399 02:59 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • ماجرای ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ حضرت حافظ

      ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ از دنیا می‌رود ﺑﺮﺧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺎﺯار ﺑﻪ ﻓﺘﻮﺍﯼ ﻣﻔﺘﯽ ﺷﻬﺮ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ می‌ریزند ﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺩﻓﻦ ﺟﺴﺪ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭ ﻣﺼﻼﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ، به این ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﺍﺏ‌ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﯽ‌ﺩﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻦ ﺷﻮﺩ.  ﻓﺮﻫﯿﺨﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ برمی‌خیزند. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﮕﻮ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﺯﯾﺎﺩ، ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ می‌دهد ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺎﻝ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ. ﻫﺮ ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﺪﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ.  

    ﮐﺘﺎﺏ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﮐﻮﺩﮐﯽ می‌دهند ﻭ ﺍﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ‌می‌کند ﻭ ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻝ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ‌می‌شود:  

    ﻋﯿﺐ ﺭﻧﺪﺍﻥ ﻣﮑﻦ ﺍﯼ ﺯﺍﻫﺪ ﭘﺎﮐﯿﺰﻩ ﺳﺮﺷﺖ 

    ﮐﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﮔﺮﺍﻥ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻮﺷﺖ  

    ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﮑﻢ ﻭ ﮔﺮ ﺑﺪ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺵ 

    ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﺩِﺭﻭَﺩ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﺸﺖ  

    ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐ ﯾﺎﺭﻧﺪ ﭼﻪ ﻫﺸﯿﺎﺭ ﻭ ﭼﻪ ﻣﺴﺖ 

    ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﭼﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﭼﻪ ﮐﻨﺸﺖ  

    ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺣﯿﺮﺕ ﺯﺩﻩ می‌شوند ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﺭﺍ به زﯾﺮ می‌افکنند. ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻓﻦ پیکر حافظ انجام می‌شود ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻓﻆ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺐ ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﺷﺪ.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 5 1 2 3 4 5
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات