منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  •  بایدن میو میو کردن که بلد است!!

    هر روز گرگ می آمد، گوسفندی می درید و می‌رفت.
    چوپانان اما 10 گوسفند از رمه آبادی می‌ربودند، به بهانه ی حمله گرگ.

    از قضا ،گرگ مرد!
    چوپانان در به در، دنبال گرگی می‌گشتند که به گله حمله کند.
    نیافتند..........
    ناچار با گربه توافق کردند......
    هر روز گربه می آمد، میو میو می کرد و 10 گوسفند از رمه آبادی کم‌ می شد!

    ****************

    داستان تحریم این گونه است، آمریکا با تحریم کردن یک گوسفند می برد، اینجا 10 برابرش از کیسه ملت کم می شد!

    بعضی ها، انتخابات آمریکا را که می‌بینند، نگران می‌شوند، که شاید گرگ بمیرد !
    نگران نباش عزیز، بایدن میو میو کردن که بلد است!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  #طنزسیاهنمایی.111

    رفع تحریم ها!

    گفت: آقای رئیس جمهور فرمودند از روز یکشنبه 27 مهرماه تحریم ها به پایان می رسد و....

    گفتم: خوش خبر باشی! پس دیگر مشکل گرانی و کمیابی نان و گوشت و تخم مرغ و دارو و...نخواهیم داشت؟

    گفت: من چه می گویم! تو چه می گویی!! می گویم تحریم های مهم برداشته شد. تو هم همه اش به فکر شکم هستی! یعنی ما می توانیم اسلحه بخریم و بفروشیم!

    حالا اگر پسر بچه ای در زباله دانی زندگی می کند،

    دختر بچه ای تا کمر در سطل زباله خم شده و دنبال نان می گردد،

    زن شرافتمندی تن فروشی می کند،که کودکانش گرسنه نمانند.

    مردی روی رفتن به خانه را ندارد.چراکه دستش تهی است و شرمنده زن و فرزندانش ووو...

    حالا آیا این گونه مسائل و مشکلات کوچک مردم زیر خطِ فقر مانند نان و گوشت و دارو مهم تر است یا موشک؟

    می گویند از مردی پرسیدند: در خانه شما آیا مردسالاری حاکم است یا زن سالاری؟

    با غرور پاسخ داد: مردسالاری!

    پرسیدند: مثلاً کدام ادارۀ امور خانه با نظر شماست و کدام با نظر همسرتان؟ 

    گفت: من درباره مسائل مهم مثل افغانستان،جنگ قره باغ،فلسطین،یمن و...نظر می دهم،ولی همسرم درباره مسائل کوچک چون انتخاب مسکن،ماشین،غذا،لباس و امثال این مسائل پیش پاافتاده!!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: شنبه 17 آبان 1399 04:40 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سه بیت، سه نگاه، سه برداشت


    موسی خطاب به خداوند در کوه طور می گوید:
    اَرَنی : خود را به من نشان بده!

    خداوند م یفرماید:
    لن ترانی : هرگز مرا نخواهی دید.

                 
    برداشت سعدی:
    چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذر
    که نیرزد این تمنّا به جواب "لن ترانی"

                 
    برداشت حافظ:
    چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذر
    تو صدای دوست بشنو، نه جواب "لن ترانی"


    برداشت مولوی :
    ارنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد
    تو که با منی همیشه، چه "تری" چه " لن ترانی

    سه بیت، سه نگاه، سه برداشت:

    مثل سعدی ، عاقلانه
    مثل حافظ ، عاشقانه
    مثل مولوی، عارفانه

    نتیجه:
    به تعداد افراد نگاه متفاوت ، تفسیر متفاوت، و عملكردهای متفاوت وجود دارد

    من و تو با دست های خود دنیایمان را به هر رنگی بخواهیم ترسیم می كنیم.

    و

    بیاییم باهم از امروز ،زیبا ترین برداشت ها را از دنیای اطرافمان داشته باشیم.

    بیا با هم امداد اندیشه باشیم.۱۳۹۹/۹/۱۶

    آخرین ویرایش: جمعه 16 آبان 1399 03:45 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • چه کسی باید برود؟!

    قصّه های شهر هرت.قصّۀ 107

     #شفیعی_مطهر

    روزی اعلی حضرت هردمبیل هوس کرد با لباس مبدّل به طور ناشناس بین مردم برود و ببیند مردم چگونه زندگی می کنند و دربارۀ او چه می گویند.

    چند گریمور آورد تا او را به گونه ای گریم کنند که همۀ مردم او را کارگری زحمتکش و فقیر بپندارند. وقتی گریم کرد به میان مردم رفت.مدّتی در شهر گردش کرد تا به میدان بزرگ شهر رسید. در وسط میدان مجسّمۀ بزرگ خود را در محاصرۀ ماموران امنیّتی دید که مردم را مجبور می کردند که پس از تعظیم و ادای احترام به مجسّمۀ اعلی حضرت به دنبال کار خود بروند. هردمبیل کناری ایستاد و به تماشای مردم پرداخت. ناگهان یکی از ماموران امنیّتی باتومی بر پشتش زد و گفت: 

    مردک! زود باش تعظیم کن و گورت را گم کن!

    هردمبیل که از درد به خود می پیچید در آنی یادش رفت که باید نقش یک کارگر را بازی کند،لذا فریاد زد: نمی خوام تعظیم کنم!

    مامور با صدای بلندتر فریاد زد: 

    غلط می کنی تعظیم نمی کنی! تو فکر می کنی همۀ این هایی که تعظیم می کنند از این هردمبیلک خوششان می آید؟ ما هم مثل تو مجبوریم! بیا و برای خودت و ما دردسر درست نکن. یک تعظیم زورکی بکن و برو دنبال کارت!

    هردمبیل که خیلی شوکه شده بود،ضمن یک تعظیم زورکی در حالی که آثار نفرت از خود را در چهرۀ همۀ مردم می دید،میدان را ترک کرد. 

    پس از ترک میدان شهر به خیابان وسیع رسید و جمع بسیاری را دید که در مقابل یک ساختمان بزرگ صف کشیده اند. او کنجکاو شد و به میان مردم صف کشیده رفت. ناگهان یکی از افراد داخل صف با صدای بلندگفت: 

    سلام اعلی حضرت! بفرما!

    هردمبیل شگفت زده هر چه در چهرۀ او دقیق شد،دید اصلاً او را تا کنون ندیده و نمی شناسد.لذا از او پرسید: 

    من که لباس و قیافۀ کارگری دارم. تو چطور مرا شناختی؟

    آن مرد خندید و گفت: با سه نشانی. اولاً آداب صف را بلد نیستی.از راه رسیدی و به جای این که بروی ته صف،آمدی وسط صف. ثانیاً هنوز بلد نیستی مثل مردم لباس بپوشی. کت و شلوار پوشیدی،ولی کت خود را داخل شلوار کردی و روی آن کمربند بستی! ثالثاً بر خورد انسانی هم بلد نیستی. از راه رسیدی بدون سلام و احوال پُرسی آمدی داخل صف ایستادی! انگار نه انگار این همه انسان اینجا هستند!

    هردمبیل از این برخورد خیلی ناراحت و متعجّب شد. خواست با او برخورد تندی بکند،یادش آمد که فعلاً یک کارگر تنها بیش نیست،لذا کوتاه آمد . کم کم مردم وقتی فهمیدند او هردمبیل است همدیگر را خبر کردند و همه دور او جمع شدند. هردمبیل خواهی نخواهی شروع کرد به سخنرانی برای مردم.

    او به قدری از خود و نظام سلطنتی خود تعریف کرد،که باورش شد مردم همه عاشق او و حکومتش شده اند. ولی دید بر عکس کم کم مردم از دور او پراکنده می شوند و می روند .همۀ مردم صف را ترک کردند به خانه هایشان رفتند و جز چند نفری نماندند. هردمبیل از یکی از آنان پرسید: راستی این صف برای چه بود و چرا مردم رفتند؟

    آن مرد در حالی که خودش هم داشت محل را ترک می کرد،گفت:

    مردم این جا صف کشیده بودند برای گرفتن ویزای سفر به فرنگ!

    هردمبیل ضمن تعجّب گفت : پس چرا همه صف را ترک کردند و رفتند؟ لابد وقتی من از خوبی های حکومت شهر هرت گفته ام،مردم از گرفتن ویزا و هجرت از شهر هرت منصرف شده اند!

    آن مرد قاه قاه خندید و گفت: 

    نه ،اعلی حضرتا! دقیقاً بر عکس! مردم به خاطر نفرت از شما می خواستند هجرت کنند! وقتی دیدند شما دارید ویزا می گیرید و از  این شهر بروید،مردم از رفتن منصرف شدند و به خانه هایشان رفتند! ولی شما را به خدا قسم می  دهم با رفتن هر چه زودتر از این شهر همه را خوشحال کنید!

    این را گفت و محل را ترک کرد!!

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: جمعه 16 آبان 1399 04:01 ق.ظ
    ارسال دیدگاه

  • طنز روزگار  

    #قرنطینه

    شیخِ ماگفت که از شهر کسی درنَرَوَد
    این قرنطینه ی شهراست کسی وَرنرود

    نازنین گفت که نانِ شبتان مجانی است
    من معیشت دهم ات حوصله ات سرنرود

    گفته ام گاوِ حسن مُرد ندارد ضَرری
    گفت در شهر کسی در پیِ شبدر نرود

    گاه گاهی است عبادت شده تعطیل ولی
    شیخ یک خط به میان گفت که منبر نرود

    جشن و میلادکه موکول شده بعد از کرونا
    بابتِ عقد کسی جانبِ محضر نرود

    خلق دانند نه تنها که شمال آلوده است
    هیچ کس سمتِ قم و مشهد و بندر نرود

    عاشقان در پیِ معشوق بمانید ولی
    عاشقی دور بَرِ خانه دلبر نرود

    آن نمکدان که به دستش بشکسته نمکی
    جای یک ماسک پیِ برگ چغندر نرود

    بر میخانه شدم سرفه خشکی که زدم
    شیخ داند که کسی از بَرِ ما در نرود!

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 15 آبان 1399 03:01 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • #طنزسیاهنمایی.110

    یک خسته نباشید به دولت!

    گفت: وقتی کرونا آمد و کلِّ جهان را فراگرفت،از دولت فخیمه تدبیر و امید خواستیم کاری بکنند. افاضه فضل فرمودند که:
    مردم کسب و کارهایشان را تعطیل کنند و بنشینند در خانه ها!

    گفتیم: در بیشتر کشورهای دنیا دولت به مردم کمک مالی و غذایی و دارویی می کند.

    فرمودند: صاحبخانه ها درصد کمتری بر اجاره ها بیفزایند!
    وقتی دیدیم دارد اپیدمی و خطرناک می شود ،گفتیم چاره ای بیندیشید.
    فرمودند: مردم مهمانی نروند، تفریح نکنند، مسافرت نروند،برای جانباختگان کرونا عزاداری نکنند، عروسی هم برگزار نکنند و...
    گفتیم: بابا ،کرونا همه جا فروکش کرده،ولی ایران تازه رفته در پیک سوم!
    فرمایش کردند : مردم اجباراً ماسک بزنند، وگرنه جریمه اش را باید بدهند به ما!
    گفتیم: حداقل ماسک و محلول و الکل را به مردم بدهید که استفاده کنند!

    لبخند تمسخرآمیزی زدند و فرمودند:
     همه کارها را ما کردیم! این یک کار را خود مردم بکنند دیگر!!

    گفتم: خب،خسته نباشند! 

    گفت:پدر و پسری در اتاقی نشسته بودند.
    پدر گفت: پسرم برخیز و سنگ ۵ کیلو را بیاور.
    پسر گفت:این گربه را که در اتاق است،  من وزن کرده ام، دقیقاً پنج کیلو است. از همین استفاده کن.
    پدرگفت: برخیز و آن متر را به من بده.
    جواب داد: گربه از نوک سر تا دم دقیقاً یک متر است. از همان گربه به جای متر استفاده کن!
    پدر گفت: حداقل برخیز برو بیرون ببین باران می آید یا نه؟
    باز هم جواب داد: این گربه الان از بیرون آمده، دست بکش روی کمرش. اگر خیس بود باران می بارد.
    پدر سری تکان داد و گفت : حداقل برخیز گربه را بگیر به من بده!!!
    پسر لبخند تمسخرآمیزی زد و گفت: 

    این همه کارها را من کردم .این یک کار را خودت انجام بده!!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی ؟!

    #شفیعی_مطهر

     (سوژه از میرعظیم رئیسی)

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 15 آبان 1399 05:14 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  هر پگاه نو با یک نگاه نو

    گزین گویه های مطهر/1

     هر شکستی که به کسبِ تجربه بینجامد،

    نه «ترسی سوزنده»،که «درسی آموزنده» است.

    شکستی «ویرانگر» و «شرم آور» است،

    که انسان را «خوار و نومید» و «گرفتار تردید» کند.

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: چهارشنبه 14 آبان 1399 06:31 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • ساعت دروغ سنج!


    شیخی می میرد و به جهان آخرت می رود.
    در آنجا مقابل دروازه های بهشت می ایستد، سپس دیوار بزرگی می بیند که ساعت های مختلفی روی آن قرار گرفته بود.
    از یکی از فرشتگان می پرسد:
    این ساعت ها برای چه اینجا قرار گرفته اند؟
     فرشته پاسخ می دهد:
    این ساعت ها، ساعت های دروغ سنج هستند و هر کس روی زمین یک ساعت دروغ سنج دارد و هر بار آن فرد یک دروغ بگوید عقربه ساعت یک درجه جلوتر می رود.
    شیخ می گوید: چه جالب! اون ساعت کیه؟! 

    فرشته پاسخ می دهد: «مادر ترزا، او حتی یک دروغ هم نگفته بنابر این ساعتش اصلاً حرکت نکرده».
    شیخ دوباره می گوید: وای باور کردنی نیست، خوب اون یکی ساعت کیه؟ 

    فرشته پاسخ می دهد: «ساعت  ادیسون (مخترع برق ) عقربه اش دوبار تکان خورد».
    شیخ می گوید: خیلی جالبه، راستی ساعت من کجاست؟
    فرشته پاسخ می دهد: «آن در اتاق کار سرپرست فرشتگان است و از آن به عنوان پنکه سقفی استفاده می کنند»!!!!!!!!!!!!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • #طنزسیاهنمایی.113

    کدام برای ما بهترند؟

    گفت: بالاخره امروز رئیس جمهور چهار سال آینده آمریکا معلوم می شود.

    گفتم: به نظر تو کدام موّق می شوند؟و کدام برای ما بهتر اند؟

    گفت: گویند مردی دو دختر داشت ؛یکی را به کشاورز و دیگری را به یک کوزه گر شوهر داد.

    چندی بعد همسرش به او گفت :
    ای مرد، به خانه دخترانت برو و احوال آن ها را جویا شو !
    مرد نیز اول به خانه کشاورز رفت و جویای احوال دخترش شد ؛ دخترک گفت : 

    زمین را شخم کرده و بذر پاشیده ایم .اگر باران ببارد خیلی خوب است، اما اگر نبارد بدبخت می شویم .

    سپس مرد به خانه کوزه گر رفت، دخترک گفت: 

    کوزه ها را ساخته ایم و در آفتاب چیده ایم. اگر باران ببارد بدبخت می شویم و اگر نبارد خوب است.

    مرد به خانه خود برگشت . همسرش از اوضاع پرسید.
    مرد گفت:
    چه باران بیاید و چه باران نیاید، ما بدبختیم!!!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar



    آخرین ویرایش: سه شنبه 13 آبان 1399 08:17 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • محمد(ص) این گونه بود.ما چگونه ایم؟


    *روزی شتری را دید که زانوهایش بسته شده و هنوز بار سنگینی برروی آن است . گفت:

    به صاحب شتر بگویید خود را برای مواخذه خداوند در روز قیامت آماده کند.


    ------------------------

    *کافری را که در جنگ اسیر شده بود، آزاد کرد، زیرا اعتقاد داشت که او مرد خوش اخلاقی است که همواره با عفّت رفتار می کند.

     --------------------

    * مردی بادیه نشین در زمانی که او در مدینه هم پیامبر و هم حاکم بود، به سراغش آمد و یقۀ او را گرفت که باید خرماهایی که از من قرض گرفته بودی، برگردانی. اصحاب عصبانی شدند و خواستند با آن مرد برخورد کنند. پیامبر برآشفته شد و گفت: 

    شماها باید طرف صاحب حق را بگیرید. من برای همین مبعوث شده ام تا هرکسی بتواند حقِّ خود را از حاکم بدون لرزش صدا بگیرد.

    -----------------------------

    * گفت اگر در حال کاشتن نهالی بودید و علائم روز قیامت فرا رسید، به کار خود ادامه دهید و نهال را بکارید.

     -------------------------

    * گروهی از اصحاب خود را برای تبلیغ اسلام به منطقه ای دیگر فرستاد. قبل از سفر از او پرسیدند تا چگونه این کار را انجام دهند. گفت:

    تعلیمشان دهید و آسان بگیرید. 

    سه بار از او این را پرسیدند و هر بار جواب همین بود.


    -----------------------

    * در زمانی که با کفّار به طور نسبی صلح برقرار شده بود، به قصد خریدن زمینی در منطقۀ خوش آب و هوای طائف، عازم آنجا شد. چند روز بعد برگشت و گفت که قبلا همه زمین ها را مردم خریده اند.

    او نخواست به عنوان حاکم به زور چیزی را تصاحب کند.

    ---------------------------

    فرخنده زادروز واپسین بشیر بشر و آخرین سفیر داور 

    حضرت محمدبن عبدالله(ص) 

    در سیاه ترین عصر حاکمیت سکوت و حکومت طاغوت 

    و میلاد خیرآفرین و عطرآگین فرزند برومندشان حضرت امام جعفر صادق(ع) 

    و هفته مهرآمیز و رافت انگیز وحدت را 

    به شما و همۀ شیفتگان صلح و رستگاری تبریک و تهنیت می گویم.

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: سه شنبه 13 آبان 1399 05:29 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 470 ... 4 5 6 7 8 9 10 ...
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات