منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  •  گاوپرست!

    یه نفر یه خدمتكار هندی آورد واسه زنش و خواست زنشو اذیت كنه .
    به زنش گفت: دقت كردی هرجا میرم خدمتكاره میاد دنبالم؟

    زنش گفت: بله، چون هندی ها گاو پرستن!!


    آخرین ویرایش: سه شنبه 22 مهر 1399 11:48 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • می خوﺍﻡ ﺑﺮﻡ ﺟﻬﻨﻢ! /طنز


    ﺧﺎنوم ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﯼ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽﮐﺮﺩ: 

    ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ پیرمرد مسنی ﮐﻪ به علت کرونا ﻣﺪﺗﯽ ﺑﯿﻬﻮﺵ مونده بود، وایساده بودم ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ اومد ﻭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ!

    ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻣﺮﺩّﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻣﻦ مُردم؟! 

    ﺭﮒ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺬﺍﺭ یه کم ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﺑﺬﺍﺭﻡ. ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ: 

    ﺁﺭﻩ تو مُردی!

    ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺻﺪﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪ: اینجا بهشته؟ 

    ﺩﯾﺪﻡ ﺷﯿﻄﻨﺘﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻩ، ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ گفتم :بله!

    بعد از چند لحظه گفت: یعنی شما حوری هستین؟ 

    با لحن ﺑﺪﺟﻨﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻠﻪ، ﻣﻦ ﺣﻮﺭﯼ هستم!

    یه کم ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: 

    مرده شور قیافه تو ببره! بهشتی که حوری اش تو باشی من نمی خوام! من می خوﺍﻡ ﺑﺮﻡ ﺟﻬﻨﻢ!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • من کتک بخورم یا تو؟


    غضنفر با خانمش رفتن بازار کفش بخرن.
    زن به فروشنده گفت :آقا ، یه کفش پاشنه بلند می خوام!
    غضنفر :نخیر ، آقا کفش ساده براش بیارید.
    فروشنده :آقا اجازه بدین خانم خودشون انتخاب کنن!

    غضنفر :داداش ، من قراره باهاش کتک بخورم یا تو؟

    آخرین ویرایش: جمعه 18 مهر 1399 03:55 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • چقدر می ارزیم؟!

    آبراهام لینکلن پسر یک کفاش بود ،پدر او کفش های افراد مهم سیاسی را تعمیر می کرد!

    آبراهام پس از سال ها تلاش ، به عنوان رئیس جمهور برگزیده شد ، اولین سخنرانی او در مجلس سنای بدین صورت گذشت :
    نمایندگان مجلس از این که لینکلن رئیس جمهور شده بود ناراضی بودند .
    یکی از نمایندگان مخالف با عصبانیت و بی ادبی تمام از سوی جایگاه خود فریاد زد :
    آبراهام! حالا که به طور شانسی رئیس جمهور شده ای فراموش نکن که می دانیم تو یک بچه کفاش بیشتر نیستی!
    آبراهام لینکلن لبخندی زد و سخنرانی خود را این طور شروع کرد :
    من از آقای نماینده بسیار بسیار ممنونم که در چنین روزی مرا به یاد پدرم انداخت ،
    چه روز خوبی و چه یاد آوری خوبی! من زندگی و جایگاهم را مدیون زحمات پدرم هستم ...

    آقایان نماینده بنده در اینجا اعلام می کنم که بنده مانند پدرم ماهر نیستم ، با این حال از دستان هنرمند او چیزهایی آموخته ام ، پس اگر کسی از شما تمایل به تعمیر کفش خود داشت با کمال میل حاضر به تعمیر کفشش خواهم بود .
    یکی از اقدامات مهم او خاتمه بخشیدن به تاریخ برده داری بود!

    و درپایان جمله معروف :
    معیار واقعی ثروت ما این است که اگر پولمان را گم کنیم ، چقدر می ارزیم؟!

    می گویند روزی هارون الرّشید در حمّام از بهلول پرسید: من چقدر می ارزم؟

    بهلول نگاهی به سر تا پای هارون کرد و گفت: ده دینار!

    هارون خندید و گفت: این لُنگ من فقط ده دینار می ارزد!

    بهلول پاسخ داد: من هم لُنگ تو را قیمت کردم! وگر نه خودت ارزشی نداری!

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 17 مهر 1399 09:00 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  زن ایده آل ملّانصرالدّین

    از ملا نصرالدین پرسیدند: زن ایده آل باید چطور باشه؟
     گفت: باید سه خصلت داشته باشه.

    اول از همه باید نجیب باشه.
    گفتن :یعنى به تو وفادار باشه؟ 

    گفت: نه، یعنى با جیب من كارى نداشته باشه!
                     
    دوم این كه باید خانه دار باشه.
    گفتن: یعنى همه كارهاى خونه را خوب بلد باشه؟ 

    گفت :نه، یعنى از خودش خونه داشته باشه!

    سوم باید مثل ماه باشه.
    گفتن: یعنى مثل ماه خیلى زیبا باشه؟
    گفت :نه، یعنى مثل ماه، شب بیاد و روز ناپدید بشه.
    ☑️امان از دست این ملانصرالدین

    آخرین ویرایش: سه شنبه 15 مهر 1399 09:36 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • #طنز
    #خروس بی غیرت

    مرغ و خروسی که به خیر و خوشی
    عقد نموده زن و شوهر شده
    اول ماه عسل خویشتن
    روی نمودند به اطراف ده

    کارگزاری ز ادارات شهر
    از بدی حادثه آن جا گذشت
    همچو که افتاد نگاهش به مرغ
    چشم وی از دیدن او خیره گشت


    گفت که : ای مرغ تپل ، خوشگلم
    کشته مرا هیکل رعنای تو
    جمله کوپن های من کارمند
    باد فدای قد و بالای تو


    گر برسد بر بدنت دست من
    جان کنم ای مرغ به قربان تو
    گاه خورم سینه ی چاق تو را
    گاه به دندان بکشم ران تو


    چون که شنید این متلک ها از او
    زد به سر شوهر خود ، نو عروس
    گفت : چرا بی رگ و بی غیرتی
    خاک دو عالم به سرت ای خروس


    از چه به آن راه زنی خویش را
    کاش که می مُردم از این ماجرا
    تو مثلا مرد منی ؟ بی وجود
    او بخورد سینه و ران مرا؟


    گفت خروس ای زن زیبای من
    زین سخن او راه کجا می برد؟
    چون که ننه مرده بود #کارمند
    تخم تو را هم نتواند خورد!!!

    محمد رضا عالی پیام

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  امان از باسوادی!!

    روباه به شیر گرسنه گفت: تو خر را بکش، من هم سهمی بر می دارم.

    شیر گفت :چطور؟
    روباه گفت: به خر بگو "ما نیاز به انتخاب سلطان داریم".
     قطعاً تو انتخاب می شوی و بعد دستور بده تا خر را بکشم.

    شیر قبول کرد و خر را صدا زد ، شیر شجره نامه‌اش را خواند و گفت: 

    جّد اندر جدِ من سلطان بوده‌اند.
    روباه گفت:من هم جَد اندر جَدَم خدمتکار سلطان بوده ایم .
    خر گفت : من سواد ندارم و شجره نامه ام زیر سُم عقبم نوشته شده .
     شیر گفت: من باسواد هستم و رفت نوشته زیر سمش را بخواند.

    خر جفتکی زد و گردن شیر شکست و مرد.
    روباه پا به فرار گذاشت،خر او را صدازد و گفت:چرا فرار می کنی؟
    روباه گفت : می خواهم بروم سر قبر پدرم تشکر کنم که نگذاشت باسواد شوم ، چون با سوادان بیشتر در معرض لگد خرها هستند...!!

    #مولانا

    آخرین ویرایش: یکشنبه 13 مهر 1399 07:47 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  نبوغ من!

    روزی دوستم مهمان ما بود. وقتی رفت،دیدم موبایل خود را در خانۀ ما جا گذاشته.پیش خود گفتم به او زنگ می زنم تا برگردد و گوشی خود را بردارد. وقتی به او زنگ زدم ،دیدم موبایل او زنگ می خورد. تلفن را قطع کردم که ببینم چه کسی به دوستم زنگ می زند! تا آمدم گوشی او را بردارم،زنگ قطع شد! وقتی میسکال را نگاه کردم،شمارۀ خودم را دیدم! 

    تازه یادم آمد چه دسته گلی به آب داده ام و چه نابغه ای هستم!!

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

     https://t.me/amotahar

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  بهره گیری از مغز!

    به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌ پزشک پرسیدم :

    شما چطور می فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟ 

    روان‌پزشک گفت : ما وان حمام را پر از آب می کنیم و یک قاشق چای خورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می گذاریم و از او می خواهیم که وان را خالى کند. 

    من گفتم : آهان، فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است. روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را برمی دارد. حالا شما هم می خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟

    نتیجه :
    1- راه حل همیشه در گزینه های پیشنهادی نیست.
    2- در حل مشکل و در هنگام تصمیم گیری هدفمان یادمان نرود . در حکایت فوق هدف خالی کردن آب وان است نه استفاده از ابزار پیشنهادی
    3- راه حل همیشه جلوی چشم نیست. مغز ما یک دینام هزار ولتی است که متاسفانه اکثرمان بیش از یک لامپ از آن استفاده نمی کنیم.

     آنتونی رابینز

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  انسان،درغیاب کرامت!

    رفته بودم قصابی ، خیلی هم شلوغ بود.
    قصابه ، گوشت هرکی آماده می شد، این جوری صداش می زد:
    گوساله کی بود ؟؟
    گوسفند بیا جلو !
    به یکی هم گفت: تو گوسفندی؟؟
    گفت: نه آقا من گاوم !
    خوشبختانه من جیگر خواسته بودم،
    گفت :جیگر بیاد جلو!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 69 ... 2 3 4 5 6 7 8 ...
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات