منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  •  تجربه!!


    یارو میره پنی سیلین بزنه. دکتر می پرسه: تا حالا زدی؟
    میگه: ها! دیروز زدم!
    دکتره میگه: خب دیگه تست نمی خواد دیروز زده!
    پنی سیلین رو میزنن! یارو تشنج می کنه. می خوابه کف زمین دهنش کف می کنه .
    بعد که حالش خوب میشه دکتر می پرسه مگه نگفتی دیروز زدی .
    .یارو میگه: ها، دیروزم که زدم همین جوری شدم.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  #طنزسیاهنمایی.119

    احتکار خون!!

    گفت: مسئولین فرموده اند که پیش از چهل میلیارد دلار در منازل مردم انباشته شده است!

    گفتم: احتمالاً منظورشان این است که مردم این دلارها را احتکار کرده اند و باید به صندوق دولت واریز کنند؟
     گفت :بله ! حالا من می خواهم از یک سرمایۀ مهم تر احتکارشده هم نام ببرم!

    گفتم: از چه؟

    گفت من می خواهم بگویم حدود چهارصد میلیون لیتر خون و صد و شصت میلیون کُلیه هم در بدن مردم هست .اگر مسئولان محترم برای هزینه های یمن و سوریه و....پول کم آوردند،رودربایستی نفرمایند. مشغول ذمّه اید اگر لازم داشته باشید و تعارف کنید!

    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  

    چند لطیفه!

    حیف نون داشت با خرش فوتبال بازی می كرد!
    بهش گفتن: آخه آدم با خر فوتبال بازی می كنه؟
    حیف نون گفت: خیلی هم خر نیست.

    الان سه هیچ جلوه...!!!

    -----------------------

    می خوام برم ایران!


    یه روز برای مصاحبه‌ تلویزیونی میرن به یه دبستان...
    قبل از مصاحبه شروع می کنن به بچه ها یاد میدن که بگید ایران خیلی خوبه.
    ما در ایران امکانات زیادی داریم.
    ما در ایران پارک های بازی داریم.
    ما در ایران آزادی و رفاه داریم.
    ما در ایران.......

    یه دفعه می بینن‌ یکی از دانش آموزا می زنه زیر گریه !!!

    میگن: چی شده؟
    میگه :من دوست دارم برم ایران  

    ---------------------------

     مورد داشتیم پسره تو صف نونوایی از دختره پرسیده: چند نفر جلوی شما هستند؟

    دختره گفته: دو تا خواهر بزرگ تر از خودم دارم .من برای ازدواج مشکلی ندارم، ما اصلا از این رسم ها نداریم!

    ------------------------


     از نمونه قدرت کائنات اینه که هر حرفی بزنیم هر خواسته ای رو بخواهیم ،روزی به آن خواهید رسیم...
    به طور مثال وقتی بچه بودیم می گفتن شیطونی نکن میدیم نمکی ببرت ...

    و امروز نمکی به عنوان وزیر بهداشت داره یکی یکیمون رو تحویل عزرائیل میده !!

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌-----------------------------

     سوالاتی که حرص آدمو در میاره:

    1- از حموم اومدی حوله دورته ، می پرسن : حموم بودی ؟
     نه حوله پیچیدم دورم ،برم مکه لبیک بگم !!

     2- صبح از خواب بیدار شدی ، می پرسن : بیدار شدی ؟!
    نه مشکل روحی دارم توی خواب راه میرم !!

    3-دارم تاریخ انقضای روی تن ماهی رو نگاه می کنم ، 

    فروشنده میگه : داری تاریخ انقضاشو می بینی ؟!
    گفتم نه می خوام ببینم کی تاریخ تولد ماهیه واسش اکواریوم بخرم !!


    4-یارو معتاده کنار خیابون نشسته کله اش چسبیده کف اسفالت ، دوستم میگه: معتاده ؟!
    میگم :نه ژیمناستیک کاره داره انعطاف بدنیشو به رخ ملت می کشه!!


    5-به دوستم میگم: تب کردم... ! میگه : مریض شدی ؟!!!
    میگم :نه دمای بدنمو بردم بالا ببینم فنّش کار میکنه یا نه!!


    ۶صف نونوایی بودم یارو اومد، گفت: ببخشید صفه؟ 

    منم گفتم: نه دیوار دفاعی بستیم شاطر میخواد کاشته بزنه!

    -------------------------

    توی اخبار گفت: خانوما  کمتر کرونا می گیرن
    کرونا هم خانوما رو شناخته و اونا رو نمی گیره.
    ولی ما به اندازه ی کرونا هم عقلمون نرسید و خودمون را بدبخت کردیم رفت!

    آخرین ویرایش: شنبه 1 آذر 1399 04:01 ق.ظ
    ارسال دیدگاه

  • خانِ مُصیّب!

    محمّد حسین كریمی پور

    آقا مصیب در زندگیش یك قانون طلائی داشت:    

    "خان" اونه كه چاشتش كلّه باشه، ناهارش كوفیده، شومش قرمه پر دنبه.. خلاص!

    از وقتی تونسته بود آفتابه ورداره، هدف مصیب از نفس كشیدن، یه چی شد:

      این كه ”خان" بشه.

    مصیب مثل آقاش، حمّال بازار بود. ولی حالا یك" رویا" داشت. دو برابر باباش كار كرد، سراغ منقل و ضعیفه جات هم نرفت. پول جمع كرد و سنه ٤٠ وانت خرید، سنه ٤٤ كامیون ... حلال حروم هر جور شده، سنه ٥٠، هف تا كامیون داشت. دستش زیر سر شوما!

    وقتی كامیوناش هف تا شد ، یه شبی نه گذاشت و نه برداشت و گفت: 

    " عیال! دوره گدا گدولی تموم! گمونم خان شدم.. از فردا ، صباح كلّه- ناهاری كوفیده- شومم قرمه  و دنبه. افتاد؟"
    بلقیس هم كه یك عمر نخورده بود تا آقاش جمع كنه، از خدا خواسته، قر و قنبیلی اومده بود كه: چش، خان! اوفتاد!

    سال اول خوب بود. همه پروار شدند. سال دوم نق و نال شروع شد. بچه حسرت كله جوش و كوكوی همسایه رو داشت و بلقیس، زهرماری، هوس میرزا قاسمی و جغول پغول می كرد. اما مرغ مصیب یه پا داشت: 

    " مطبخ خان، دكّون زیر بازارچه كه نیس! غذاش به قاعده اس! كلّه، كوفیده، قرمه.. اونم چی؟  پر دنبه! "  

    بلقیس راه جلو پاش گذاشت كه اگه خانی، فاستونی بپوش، باغ بخر، اتول مرسندس سووار شو ، ینگه دنیا و ارووپ برو.. ولی مصیب اینا رو خان خانی نمی دونس.

    زنك مستاصل هرچی آخوند و معلم و پیر و پهلوون  تو محل بود، ریسه كرد واسه مصیب رفتن منبر. ولی كسی حریف نشد.  نه از جذبه قاعده زندگی یعنی خان شدن، كاسته شد. نه در  ایمانش به رابطه بدیهی دو مقوله خانیت و سه وعده، خلل اوفتاد!

    سال سوم بلقیس گذاشت رفت و دیگه بر نگشت. خان دختر ترشیده  "حشمت كله پز" رو عقد كرد و داد شیخ، برنامه مطبخ رو شرط ضمن عقد كرد زیر قباله! سال پنجم تك پسر خان از نقرس یا هرچی، باد كرد و مرد.

    مصیب به چربی خون و فشار و سرگیجه و ضعف و تب و تهوع مبتلا شد. مشت مشت قرص می خورد. فصد و تنقیه اش تعطیل نمی شد. پر به حلقش می برد و بالا می آورد.  ولی مرام سه وعده ای خان و خان بازی را ول نكرد تا پنجاه سالگی، بی وارث مرد و كامیوناش موند دست راننده ها كه دعاگوی خان باشن.

    حالا حكایت ماست و حكومتمان. اهداف راهبردی حكمرانی ایرانی، مثل خرد كردن دهان استكبار و پس گرفتن خاك مردم فلسطین ، بذاته هیچ كدام بد نیستند. اما آیا باید اولویت های یك ملت متوسط در حال رشد شوند، لو بلغ مابلغ ؟
    آیا مردم ایران به صرف آن كه حكومتشان تعدادی اهداف ایدئولوژیك را اولویت ایران می داند، از آنچه بر سر معیشت، اقتصاد، سلامت، آب، محیط زیست و آینده شان می رود، چیزی نگویند ؟ 

    نه چنین است به گمان من. با مصیب ها مان باید از درد ها و اولویت هامان سخن بگوییم. بگوییم خانی به سه وعده نیست. بزرگی به مردی و مردانگی و آبادگری و بلندنظری و اعتدال و عدالت و رعیت پروری است. نشان دهیم آثار این رژیم غذایی تمام جوارح بدن رنجور ایران را درگیر كرده.

    این همه سال، آن ها را نباید با توهماتشان وامی نهادیم. خود و ما را دارند دستی دستی، به باد می دهند. حالا باید آنقدر بگوییم تا برگردند،  قبل از آن كه روزگار با طهران آن كند كه بر كابل و بغداد و حلب رفت.

    وقت تنگ، است.
    به این گنبد طلا،
    به اون سبییل همایونی، قسم!

    https://t.me/M_H_Karimipour

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  تی دسته دار!!


    به طرف گفتن: با وطنم جمله بساز.
    طرف گفت: دیروز رفتم حمام و تنم را شستم.
    گفتند: منظورمون ط  دسته دار بود.
     گفت: اتّفاقاً با تی دسته دار تنمو شستم !

    آخرین ویرایش: چهارشنبه 28 آبان 1399 05:53 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  قاضی چی می خوره؟

    دزدی میلیون ها تومان از بانک دزدید، دزد دیگری هم به کاهدان زد و مقداری کاه دزدید.

    هر دو را گرفتند و نزد قاضی بردند.

     قاضی دزد بانک را آزاد کرد و دزد کاه را به دوسال حبس با اعمال شاقّه محکوم کرد!
     
    کاه دزد به وکیلش گفت: چرا او را که پول دزدیده بود، آزاد کرد و من که فقط مقداری کاه دزدیدم به دوسال حبس با اعمال شاقه محکوم شدم؟

    وکیل گفت: آخه قاضی کاه نمی خورد!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • باید صدای الاغ دربیاری!


    یه شیر رو میندازن تو قفس. بهش سوسیس کالباس میدن.
    شیره میگه: من آهو می خوردم این چیه؟!
    بهش میگن: اونقدر گرسنه می‌مونی تا همینو بخوری!

    شیر چند روز بعداز شدت گرسنگی سوسیس رو می خوره...

    چند روز بعد به جای سوسیس، استخون میندازن جلوش، ‏شیره میگه: 

    بابامن به سوسیس عادت کردم، این چیه؟!!
    بهش میگن :اونقدر گرسنه می‌مونی تا استخون رو بخوری!!
    شیر چند روز بعد از شدت گرسنگی استخون رو می خوره...

    بعد یه مدت به جای استخون یونجه می ریزن جلوش.شیر میگه: 

    بی انصاف ها من الاغی که یونجه رو می خوره رو درسته قورت می دادم اینو نمی خورم دیگه.‏

    بهش میگن: اونقدر گرسنگی می کشی تا یونجه رو هم بخوری.
    شیر یه مدت مقاومت می کنه ولی بالاخره یونجه رو هم می خوره.

    یه مدت بعد هیچی بهش نمیدن.
    داد می زنه: من به یونجه عادت کردم.
    اینو دیگه چرا نمی دین بخورم؟!!!

    بهش میگن: یونجه‌ی مفت نداریم. باید صدای الاغ دربیاری تا بهت یونجه بدیم!!!

    ‏و این داستان چقدر آشناست برایمان...

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • میگه خدا کریمه!! 

    یک مرد فقیر ایرانی عادت داشت کنار در موزه ای در تهران گدایی می کرد. روزی یک توریست خارجی از کنار او می گذشت.
    فقیر ایرانی گفت : در راه خدا کمکم کن!
    توریست گفت : what؟
    فقیر تکرار کرد : در راه خدا کمکم کن!
    توریست گفت : what؟

    فقیر حوصله اش سر رفت و بعد از این که توریست ازش عکسی به یادگار گرفت قدم زنان دور شد.
    این توریست بسیار پولدار بود و وقتی به کشورش بازگشت با دوست ایرانی زبانی تماس گرفت و ازش ترجمه «در راه خدا کمکی کن» را خواست.
    دوستش گفت که این بیچاره ازت کمک خواسته تا بتونه چیزی بخوره...

    دل توریست به درد اومد و برای مرد فقیر با کمک سازمان خیریه ای یک میلیون دلار به همراه عکس مرد فقیر و آدرسی که باهاش برخورد کرده بود فرستاد تا پول به دستش برسد.

    خلاصه پول به دست سازمان در ایران رسید. مسئول سازمان گفت: 

    یک میلیون دلار برای یه گدا زیاده، 200 هزارتا براش کافیه و خوبه!
    200 هزارتا رو داد به دست استاندار که به دست گدا برسونه و الباقی رو برای خودش برداشت.
    استاندار گفت: 200 هزارتا برای گدا زیاده، دو هزارتا خوبه براش!
    دو هزارتا برای شهردار فرستاد و الباقی رو برداشت.
    شهردار گفت : دو هزارتا زیاده برای گدا،200 دلار کافیشه!
    200 دلار فرستاد کلانتری که به دست گدا برسونن.
    رییس کلانتریم گفت: 200 دلار زیاده برای گدا 20 تا واسه گدا که یه غذایی بخوره بقیش هم برای من.
    سرباز رو صدا کرد که برو به گدای موزه این 20 دلار رو بده.

    سرباز به گدا که رسید و گفت: یادته اون توریست خارجیه که ازش کمک می خواستی باهات عکس گرفت؟
    مرد فقیر گفت : آره خیلی هم خوب یادمه...
    سرباز گفت : سلام بهت می رسونه و میگه خدا کریمه!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  اینان دانش آموزند؟/طنز

    معلمی می خواست زیان های مشروبات الکلی را به دانش آموزان بیاموزد.

    او یک کرم گذاشت را روی میز گذاشت و یک قطره از مشروبات الکلی را روی آن ریخت .کرم نابود شد !
    بعد گفت : دیدید بر سر کرم چه آمد ؟ چه نتیجه ای می گیریم ؟؟

    همه با هم گفتند : باید مشروبات الکلی بخوریم تا کرم های بدنمان از بین بروند !!!
    معلم دید اینان زبان آدم را نمی فهمند ، یک ظرف پر مشروب جلوی یک الاغ گذاشت و به بچه ها گفت : ببینید حتّی الاغ هم از این نمی خورد ! چه نتیجه ای می گیریم ؟؟؟
    همه با هم گفتند : نتیجه می گیریم که هرکس مشروب نخورد خر است!!
    دانش آموز نیستند که هیولایند!

    آخرین ویرایش: شنبه 24 آبان 1399 03:51 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  جایزه یا جریمه؟!

    افسری توی جاده‌های دوردست، جلوی یه ماشین رو می گیره و به راننده می گه: 

    شما به خاطر بستن کمربند ایمنی از سوی انجمن حمایت کنندگان از ایمنی جاده ها ۵۰ هزار تومان جایزه بردید. حالا می خواهید با این پول چه کار کنید؟
    راننده می گه: فکر کنم باهاش برم گواهی نامه مو بگیرم!
    خانمی که کنار راننده نشسته بوده می گه: 

    جناب سروان، حرفشو گوش ندید! شوهر من وقتی مسته یه بند چرت و پرت می گه.
    روی صندلی عقب یه نفر خوابیده بوده که از شدّت سر و صدا بیدار می شه و می گه: 

    من از اولشم گفتم با ماشین دزدی نمی شه فرار کرد.
    یه دفعه یه نفر از صندوق عقب ماشین داد می زنه: 

    ببینم، بالاخره از مرز گذشتیم؟

    آخرین ویرایش: سه شنبه 20 آبان 1399 05:52 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 69 1 2 3 4 5 6 7 ...
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات