منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر دوشنبه 13 فروردین 1397 10:44 ق.ظ نظرات ()

     سیزده بدر


    سیزده بدر ، سال دگر
    هیچ کس نباشد در به در


    از عشق و مهر و عاطفه
    قلبی نباشد بی اثر


    خاموش و سرد و ناامید
    هرگز نباشد یک نفر


    هرگز نیفتد یک درخت
    از ضربه ی سرد تبر


    از جنگ و خون ریزی ، زمین
    خالی بماند سر به سر


    هرگز نماند کودکی
    بی سایه ی سبز پدر


    تنها دلی که عاشق است
    باشد به هر جا معتبر


    از جان پاک عاشقان
    باشد جدا شر و خطر


    چشم انتظار هر آن که هست
    آید عزیزش از سفر


    بی غصه باشند مردمان
    سال دگر سیزده بدر

     سیزده بدر خجسته باد

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • مست و هوشیار

    محتسب ، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
    مست گفت: ای دوست این پیراهن است افسار نیست
     گفت: مستی کین چنین افتان و خیزان می روی
    گفت: عیب از راه رفتن نیست ، ره هموار نیست
    گفت: می باید تو را ، تا خانه قاضی برم
    گفت: رو صبح آی ، قاضی نیمه شب بیدار نیست
    گفت: نزدیک است والی را سرای ، آنجا شویم

    گفت: والی از کجا در خانه خمار نیست؟

    گفت: تا داروغه را گوییم ، در مسجد بخواب
    گفت: مسجد خوابگاه مردم بد کار نیست
    گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان

    گفت: کار شرع ، کار درهم و دینار نیست

    گفت: از بهر غرامت ، جامه ات بیرون کنم
    گفت: پوسیده است ، جز نقشی ز پود و تار نیست
    گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
    گفت: در سر عقل باید ، بی کلاهی عار نیست
    گفت: می بسیار خوردی ، کین چنین بی خود شدی
    گفت: ای بیهوده گو ، حرف کم و بسیار نیست
    گفت: باید حد زنند هشیار مردم ، مست را
    گفت: هشیاری بیار ، اینجا کسی هشیار نیست

    #پروین_اعتصامی

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 23 اسفند 1396 04:28 ب.ظ نظرات ()

    مناظره خیّام و شاهد


    حکیم عمر خیام نیشابوری، در برخی از اشعار خود، از محتویات الحادی استفاده کرده و بر مفاهیم دینی و قرآنی طعنه می زند.

    استاد مصطفی حسینی طباطبایی با تخلّص شاهد، با بهره گیری از مفاهیم قرآنی و دینی به زبان شعر و شاعری در مقام جواب اشعار خیام برآمده اند که به صورت اختصار به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

    خیام گوید :

    گو گُل نبوَد نصیبِ ما خار بس است
    ور نور به ما نمی رسد نار بس است
    گر خرقه و خانقاه و شیخی نبُوَد
    ناقوس و کلیسیا و زُنّار بس است


    شاهد گوید :

    راضی به لهیب نار، بیمار بُوَد
    چشم خِرَدش یقین بدان تار بُوَد
    بیماری فطرت است کاندر دل او
    ناقوس و کلیسیا و زنّار بُوَد

    —-------------------------------------------------

    خیام گوید :

    یا رب تو گِلَم سرشته ای من چکنم ؟
    پشم و قَصبَم تو رشته ای من چکنم ؟
    هر نیک و بدی که آید از من به وجود
    تو بر سر من نبشته ای من چکنم ؟

    شاهد گوید :

    هر چند که خویش را نه خود ساخته ای
    پشم و قَصَبَت به هم نه خود بافته ای
    بنوشته خدا که اختیار است تو را
    تا بهره بری از آنچه خود یافته ای

    —-------------------------------------------------

    خیام گوید :

    هرچند که روی و موی زیباست مرا
    چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
    معلوم نشد که اندرین گلشن دهر
    نقاش ازل بهر چه آراست مرا ؟

    شاهد گوید :

    نقاش ازل چو روی زیبای تو ساخت
    و آن قامت نازنین و رعنای تو ساخت
    می خواست عِفاف و صدق ما جلوه کند
    کآیات جمال خویشتن زانِ تو ساخت

    —-------------------------------------------------

    خیام گوید :

    گویند بهشت و حور عین خواهد بود
    آنجا می ناب و انگبین خواهد بود
    گر ما می و معشوق پرستیم چه باک
    چون عاقبت کار همین خواهد بود!

    شاهد گوید :

    آن باده که پاداش عمل خواهد بود
    وآن جوی که از شیر و عسل خواهد بود
    در نام شبیه اند بدین باده و جوی
    شیرینی آن جهان، دگر خواهد بود

    —-------------------------------------------------

    خیام گوید :

    خیّام برای این گنه ماتم چیست ؟
    وز غم خوردن، فایده بیش و کم چیست ؟
    گرهیچ گنه نباشدی غفران چیست ؟
    غفران ز برای گنه آمد غم چیست ؟

    شاهد گوید :

    بی توبه  به غفران نرسی ای جانان
    تا پاک نگشتی نروی سوی جِنان
    ناپاک و نکوکار نباشد یکسان
    چون عدلِ خداوند در آید به میان

    —-------------------------------------------------

    خیام گوید :

    هرگز دل من ز علم محروم نشد
    کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد
    هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
    معلومم نشد که هیچ معلوم نشد !

    شاهد گوید :

    چون علم تو با حُسن عمل یار نشد
    نفس تو زخوابِ وَهم بیدار نشد
    هر علم که بی عمل ز نفسی سرزد
    هشدار که آن کاشف اسرار نشد

    —-------------------------------------------------

    خیام گوید :

    وآن گه که طلوع صبح، ازرق باشد
    باید که به کف می مُرَوّق باشد
    مشهور چنین است که می تلخ بُوَد
    باید که بدین دلیل می حق باشد !

    شاهد گوید :

    تقدیس اله صبحدم حق باشد
    با یاد خدا صفای مطلق باشد
    گویند که حق تلخ بود همچون می
    تلخ است ولی به کامِ ناحق باشد


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • مهر مادر 


     این شعر را در سن 17 سالگی سروده ام.امروز به مناسبت فرخنده زادروز حضرت فاطمه زهرا(س) و روز زن و روز مادر ،ضمن عرض تبریک به همه عزیزان ،این سروده را به همه مادران دلسوز و دوست داشتنی تقدیم می کنم


    آسمان مهر و دریای محبّت مادر است

    ضامن خیر و صلاح و رنج و محنت مادر است

    نغمه پردازی که در شب های سرد و سوزناک

    با سرود جان نوای عشق خواندت مادر است

    قصه گوی دلنواز و قصه ساز زندگی

    بانی کاخ وجود آدمیّت مادر است

    گر ز سنگ روزگار آید شکستی بر دلت

    آن که قلبش بشکند از داغ قلبت مادر است

    آسمان مهر را او شمس باشد او قمر

    گوهر رخشنده تاج سعادت مادر است

    باغ سرسبز حیاتت را بود او باغبان

    پایه و بنیان کاخ زندگی ات مادر است 

    حوری مه پیکر خوشبختی ات را گوشوار

    سرزمین مهر و شادی را ریاست مادر است

    سنگر با استقامت در بَرِ کوه بلا

    سایه انداز و بلاگردان جانت مادر است

    آن که چون پروانه گِرد شمع تو گردان بود

    وان که جان بخشید بر جسم نزارت مادر است 

    بلبل طبع سخنور لب فرو بست از سخن

    آن که قدرش بیشتر باشد ز مدحت مادر است 

     

    (#شفیعی_مطهر- آذرماه ۱۳۴۲-کاشان)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • خاک پاتم مادر!


    دکتری برای خواستگاری دختری رفت، ولی دختر او را رد کرد و گفت: 

    به شرطی قبول می کنم که مامانت به عروسی نیاید!          

    آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:

    در سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای این که خرج زندگیمان را تامین کند، در خانه های مردم رخت و لباس می شست..حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است. نه فقط این، بلکه این گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است.به نظرتان چکار کنم؟!! 

    استاد به او گفت: از تو خواسته ای دارم ؛به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی .          

    جوان به منزل رفت و این کار را کرد ،ولی با حوصله شستشوی دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود ،انجام داد..زیرا اولین بار بود که دستان مامانش درحالی که از شدت شستن لباس های مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید ، طوری که وقتی آب را روی دستانش می ریخت، از درد به لرز می افتاد.          

    پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت: 

    ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی! من مادرم را به امروزم نمی فروشم..چون اون دیروزش را برای آینده من تباه کرد!!          
    هر کس مادرش رو دوست داره اینو برا تمام ادلیستاش بفرسته..خاک پاتم مادر!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • .... که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند!

     

    رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
    چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند

    من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
    رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

    چو پرده دار به شمشیر می‌زند همه را
    کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند

    چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است
    چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند

    سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود
    که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند

    غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
    که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند

    توانگرا دل درویش خود به دست آور
    که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند

    بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر
    که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند

    ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ
    که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند

    حضرت حافظ

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • عاشقانه زندگی کنید


    این شعر فریدون مشیری رو هرشب قبل خواب بخونید
     
    ﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﺩﻡ ﺻﺒﺢ
    ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺷم
    ﺑﺪ ﻧﮕﻮﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻮﺍ، ﺁﺏ ، ﺯﻣﯿﻦ
    ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ، ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻬﺮ
    ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻢ، ﻫﺮ ﭼﻪ ﮔﺬﺷﺖ
    ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺩﻝ، ﺑﺘﮑﺎﻧﻢ ﺍﺯﻏﻢ
    ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻤﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﮔﺬﺷﺖ ،
    ﺑﺰﺩﺍﯾﻢ ﺩﯾﮕﺮ،ﺗﺎﺭ ﮐﺪﻭﺭﺕ، ﺍﺯ ﺩﻝ
    ﻣﺸﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ، ﺗﺎ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﯽ ﮔﺮﺩﺩ
    ﻭ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺧﻮﺵ
    ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ

    ﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﺩﻡ ﺻﺒﺢ
    ﺑﻪ ﻧﺴﯿﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺻﺪﻕ، ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺪﻫﻢ
    ﻭ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻧﺨﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺴﺖ
    ﺗﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ، ﻧﮕﺮﺩﺩ ﻓﺮﺩﺍ
    ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ
    ﮔﺮﭼﻪ ﺩﯾﺮ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ
    ﮐﺎﺳﻪ ﺍﯼ ﺁﺏ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺮﯾﺰﻡ ،ﺷﺎﯾﺪ
    ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺖ ﺯ ﺳﻔﺮ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ
    ﺑﺬﺭ ﺍﻣﯿﺪ ﺑﮑﺎﺭﻡ، ﺩﺭ ﺩﻝ
    ﻟﺤﻈﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﯾﺎﺑﻢ
    ﻣﻦ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﺮﻭﻡ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ
    ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺧﻮﺩﻡ، ﻋﺮﺿﻪ ﮐﻨﻢ
    ﯾﮏ ﺑﻐﻞ ﻋﺸﻖ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺨﺮم

    ﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﺣﺘﻤﺎ
    ﺑﻪ ﺳﻼﻣﯽ، ﺩﻝ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﺷﺎﺩ ﮐﻨﻢ
    ﺑﮕﺬﺭﻡ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺭﻓﯿﻖ ، ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ ﺩﻡ ﺩﺭ
    ﭼﺸﻢ ﺑﺮ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﺪﻭﺯﻡ ﺑﺎ ﺷﻮﻕ
    ﺗﺎ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺮﺳﺪ ﻫﻤﺴﻔﺮﯼ ، ﺑﺒﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﻣﺎﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ
    ﻭ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻗﻬﺮ ﻫﻢ ﭼﯿﺰ ﺑﺪی است

    ﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﺣﺘﻤﺎ
    ﺑﺎﻭﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﻢ، ﮐﻪ ﺩﮔﺮ ﻓﺮﺻﺖ ﻧﯿﺴﺖ
    ﻭ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﯾﺮ ﮐﻨﻢ ،ﻣﻬﻠﺘﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﺮﺍ
    ﻭ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺷﺒﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﻓﺖ
    ﻭ ﺷﺒﯽ ﻫﺴﺖ، ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺮﺩﺍﯾﯽ


    عاشقانه زندگی کنید

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • شش دانگ بهشت


    ما قدرت برتریم و موشک داریم
    غیر از خودمان بر همگان شک داریم

    ما گوش به حرف همه مردم هستیم
    همواره به گوش خویش سَمعَک داریم

    گفتید که ما به نان شب محتاجیم
    هم نان لواش هم که سنگک داریم

    تا چشم شما خوبی ما را بیند
     هم آب هویج هم که عینک داریم

    الزام به واردات از قبرس نیست
    در حد کفاف کُره اِشَک داریم

    غم نیست چو گند کارمان بیرون زد
    صد شکر که ما کهنه و پوشک داریم

    آزادترین ملت دنیا ماییم
    تا باربی و مانکن و عروسک داریم

    ما شادترین جامعه دنیاییم
    از بس که درون خویش دلقک داریم

    با گشت به پای همگان می پیچیم
    از بس که گُلیم و گل پیچک داریم

    شش دانگ بهشت مال ما خوبان است
    این هم سند بهشت، مدرک داریم

    نا شکری اگر کنیم ما سنگ شویم
    این قدر که ایام مبارک داریم

    #شعر_طنز
    #حمید_درویشی
    @SepehrAzadi

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  برخیز تا هزار قیامت به پا کنی!


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  پرنده ‌ها همه در آسمان غبار شدند!


    پرنده‌ها همه در باد تار و مار شدند
    نگاه‌ها همه از اشک جویبار شدند

    مرا ببخش اگر واژه‌های معصومم
    خبررسان خبرهای ناگوار شدند

    مرا ببخش اگر روزنامه‌ها امروز
    گریستند و غریبانه سوگوار شدند

    كسی مرا برساند به آخرین پرواز
    رسیده‌ها همه رفتند و ماندگار شدند

    رسیده‌ و نرسیده هزار واژۀ تلخ
    برای مرثیه‌ای آتشین قطار شدند

    «رسیده‌ها چه نجیب و نچیده افتادند»
    هزار باغ در این باد بی ‌انار شدند

    كجاست مرثیه ‌سازی كه نوحه ساز كند
    برای این‌همه مادر كه داغدار شدند

    بیا بنفشه بكاریم دسته دسته كبود
    به یاد باغچه‌هایی كه بی ‌بهار شدند

    خبر درشت، خبر سنگدل، خبر این بود:
    پرنده ‌ها همه در آسمان غبار شدند…

    «سعید بیابانکی»

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 24 ... 8 9 10 11 12 13 14 ...
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات