شکوه گرگ
چه
کسی می گوید شیر سلطان زمین است و عقاب شاه آسمان، وقتی برای لقمه ای نان
بازیچه ی انسان می شوند و تخت سلطانی زمین و پادشاهی آسمان را به نان ذلت
می فروشند و اهلی نیاز و تن پروری می شوند؟
زنده باد گرگ که اهلی نمی شود برای لقمه ای نان؛ و از هیچ کس توقعی ندارد
به جز خودش. او وفاداری سگ را به لجن می کشد و شکوه پوشالین شیر و عقاب را
افشا می کند که وفای سگ به نیازش است و شکوه شیر و عقاب شکستنی و سقوط وار
است، اما شکوه گرگ در عزت و غرور آزادگی و اتکای به خویش است؛ پس او سلطان
زمین و پادشاه آسمان است. او اهل جمع و عوام و وقت گذرانی و خوش گذرانی های
عوامانه نیست. یارانش اندکند و هم فکر و هم مسیر و وفادار و شبگرد و پر
طاقت و تیز بین و عاقل و خانواده دوست؛ غرور گرگ زیباست، چون اوج عزت و
ازادگی است. او هرگز سربار کسی نیست ،حتی عزیزانش و فرزندانش که عمری
برایشان جانبازی وایثار کرده است، چون وقتی پیر می شود و توان شکار جمعی را
از دست می دهد، کار را به کاردان جوان و قدرتمند می سپارد و از اهل خود
جدا می شود ،تا هم سربار کسی نباشد و هم با غرور زندگی کند و با عزت
بمیرد.
او هرگز تسلیم نمی شود وتملق و دریوزگی نمی کند و برای خودش ارزش و شخصیت
قائل است. در قفس عمری ندارد و جانش را برای آزادی می دهد. انگار نافش را
با آزادی بریده اند و و ذهنش را با شراب عزت مخمور کرده اند. با انسان دوست
می شود، ولی هرگز برده و مطیع نمی شود .مانند هیچ کس نیست و از کسی تقلید
نمی کند و بازیچه ی سیرک انسان ها نمی شود. او خودش است، خود خودش!
ای کاش ما هم کمی گرگ بودیم!!