منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • خواص بادام!

     

    قصه های شهر هرت / قصه شصت و دوم

    #شفیعی_مطهر

    اعلی حضرت هردمبیل که معروف حضورتان هستند! ایشان بنا به اصول لایتغیر قانون جنگل چون قدرت کامل را در دست دارند،بنابراین همیشه ودر هر موردی حق با ایشان است.

    هر مسئله ای درباره هر موضوعی چه علمی،چه دینی،چه هنری و ادبی و....در عرصه جامعه مطرح شود،ایشان نه تنها صاحب نظر و کارشناس ،که نظریه شان فصل الخطاب است!

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 29 بهمن 1394 03:26 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  علم و ادب و فلسفه در خدمت خودکامگی  

     

    قصه های شهر هرت / قصه شصت و یکم

    #شفیعی_مطهر

     اعلی حضرت هردمبیل هر روز عده ای از اقشار،اصناف،طبقات و گروه هایی از مردم را دور خود جمع می کرد و به فراخور شغل،حرفه،تحصیلات و طبقه آنان درباره هر موضوعی داد سخن می داد. یک روز از علم جغرافیا می گفت. روز دیگر درباره شعر و ادبیات حرف می زد. روزی همچون یک فقیه درباره دین و شریعت نظریه پردازی می کرد و بالاخره گاهی هم چون فلاسفه کلاسیک و نوگرا پنبه همه فیلسوفان را می زد!

    در بین بازرگانان و بازاری ها طوری رهنمود می داد که انگار هفت پشتش اقتصاددان بوده اند!

    در میان ادیبان و شاعران طومار همه سبک های ادبی را درهم می پیچید و به همه اهل ادب و هنر رهنمود می داد.

    جالب این که از فردای نطق اعلی حضرت همه رسانه ها موظف بودند منویات ملوکانه را تفسیر کنند و صدها مقاله و کتاب در تبیین آن بنویسند و فرمایشات ملوکانه را انقلابی تحول آفرین در باره آن موضوع بدانند!!

    گاهی اوقات نظریات آبکی و خنده دار اعلی حضرت هردمبیل درباره موضوعات مختلف به قدری مبتذل ،مضحک و بی مبنا بود که اسباب خنده و موضوع جوک ها و لطیفه ها می شد.

    روزی جمعی از استادان و دانشمندان و صاحب نظران رشته های مختلف علمی و ادبی و تحقیقی پس از کسب اجازه به حضور اعلی حضرت شرفیاب شدند و کوشیدند این قضیه خنده دار را که اسباب مسخره خاص و عام شده بود، خدمت اعلی حضرت توضیح دهند.

    اعلی حضرت به محض این که نماینده آنان لب به سخن گشود، با بی حوصلگی سخن او را قطع کرد و با پرخاش متکبرانه گفت:

    وقتی من درباره هر موضوعی صحبت می کنم، شما باید فورا بر اساس نظر من نظریه بسازید ودرباره آن نظریه پردازی کنید و آن را تئوریزه(!!) نمایید.

    سپس برای یافتن استناد تاریخی برای نظریات خود سیاست های هم مسلک خود «هیتلر» را مطرح کرد و افزود:

    «هیتلر پانصد فیلسوف و دانشمند درجه یک آلمان را دور خودش اجیر کرده بود و دستور می‌داد هر چه من می‌گویم، شما باید توجیه علمی کنید. برای این‌که ما نمی‌فهمیم علم چیست؛ یعنی ما چرت و پرت می‌گوییم و شما باید توجیه علمی کنید! »

    نیز قدری هم از جیب «موسولینی» خرج کرد و ادامه داد که:
    «موسولینی» بیست فیلسوف ایتالیایی را دعوت کرد و در یک اتاق نشاند. یک مرتبه وارد شد و گفت من تا پانزده روز دیگر می‌خواهم انتخاب شوم؛ شما باید یک ایدئولوژی درست کنید. آن‌ها گفتند «چشم قربان ما کارمان این است»! 

    نماینده دانشمندان در اینجا پس از کسب اجازه به خاک پای ملوکانه عرضه داشت:
    « اعلی حضرتا ! قربانت شوم ! این علم بالاخره به فاشیسم منجر می‌شود. فاشیسم فقط آن چیزی که در چهره نهضت و نظام موسولینی یا هیتلر می‌بینیم نیست، بلکه در نظام‌های مختلف و به نام‌های مختلف، فاشیسم وجود دارد. نظامی که امروز بر تمدن بزرگ شرق و غرب حکومت می‌کند، اسمش هر چه باشد، رسمش فاشیسم است و نظامش هرچه باشد طبقه حاکمش تکنوکرات است، چه در نظام شرق، و چه در نظام غرب.

    آدم‌های ظاهربین فقط با علم قضاوت می‌کنند و حال آن که این علم به قول «برشت» وقتی به فاشیسم منجر شد، شکست خورد، و در نتیجه انسان امروز ناامید از مذهب، که در قرون وسطی از آن خاطره بد دارد، و ناامید از علم، که در دوره فاشیسم از آن خاطره خونین دارد، نمی‌داند به چه چیز امید ببندد. از آن گذشته ....»

    ناگهان اعلی حضرت با تندی و غضب در حالی که از خشم می لرزید،فریاد زد:

    « بس کن این مزخرفات را! حرف همین است که من می گویم! غلط می کند نظریه پرداز و صاحب نظری که روی حرف من حرف بزند! همین که گفتم!»

    نماینده نخبگان با رنگ پریده در حالی که انگار جان خود را بر سر دست گرفته، با صدایی لرزان گفت:

    «اعلی حضرتا! جانم به قربانت ! آخر وقتی فرمایشات ذات ملوکانه هر روزی به فراخور آن فضا ایراد می شود،گاهی با رهنمودهای روز پیش مغایرت دارد و ما می مانیم که کدام یک را تایید و تبیین و کدام را رد کنیم؟!

    روزی شعر را مهمل و شاعران را افرادی بی خاصیت وبی کار می نامید،ولی وقتی شاعران شرفیاب می شوند، شعر را نغمه ای از نغمات بهشت و شاعران نغمه سرایان ملکوت می نامید!

    وقتی پزشکان مدرن به حضور می رسند،طب سنتی را مشتی اراجیف بی مبنا می نامید، ولی آن گاه که اطبای سنتی شرفیاب می شوند، طب سنتی را نجات بخش بشریت می خوانید! تکلیف ما چیست؟» 

    چون سخن این استاد دانشمند به اینجا رسید،اعلی حضرت چنان عربده ای وحشتناک سر دادند که همه دانشمندان و نخبگان پای به فرار گذاشتند!!

    از آن پس همه نظریه پردازان موطف شدند هر روز صبح به صبح نظریه جدید را از وزارت دربار جویا شوند و سپس درباره آن نظر جدید نظریه پردازی کنند! هیچ کس حق ندارد به سخن و نظر روز یا روزهای پیشین اعلی حضرت استناد کند!!

    ...و این است سرگذشت نخبگان و این است سرنوشت علم و هنر و فلسفه و...در دیار شهر هرت!

    این وضع همچنان ادامه داشت تا این که......

    آخرین ویرایش: دوشنبه 14 دی 1394 03:52 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  دشمن هراسی و شگردشناسی 

     

    قصه های شهر هرت / قصه شصتم

    #شفیعی_مطهر

     

    عکس ‏سیدعلیرضا شفیعی مطهر‏

     

     سال ها می گذشت و اعلی حضرت هردمبیل پادشاه قدر قدرت و قوی شوکت شهر هرت بر این ولایت بلازده فرمانروایی می کرد. البته هر از چند گاهی اگر نغمه ای مخالف و فریادی اعتراضی از حلقوم روشنگری برمی خاست،توسط ماموران سرکوبگر هردمبیل بشدت در نطفه خفه می شد!

    آخرین ویرایش: شنبه 30 آبان 1394 05:11 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • شهر قلابی و شهروندان قلابی!

     

    قصه پنجاه و نهم / قصه های شهر هرت

     

      در شهر هرت هیچ پدیده در جای خود قرار نگرفته است.هر کس هر شغلی دارد،از کار و شغل خود ناراضی است. هر شخص و شخصیتی خود را لایق تر و قابل تر از ان نقشی می داند که جامعه به او محول کرده است. همه بر این باورند که لیاقت و شایستگی آنان بیش از جایگاه و سمتی است که به او محول کرده اند و حقوق و دستمزدی که می گیرد،خیلی کمتر از حق اوست.

    آخرین ویرایش: جمعه 20 شهریور 1394 10:15 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  هردمبیل ،استاد تیراندازی!

    قصه های شهر هرت / قصه پنجاه و هشتم

    روزی اعلی حضرت هردمبیل در میدان تیر، سربازی را دید که تیرهایش به خطا می‌رفت .او را فراخواند و تفنگ را از دست یک سرباز گرفت و گفت:

    حالا خوب دقت کن!  تا شیوه درست تیراندازی را به تو یاد بدهم!

    سپس هردمبیل از آنجا که هیچ مهارت و هنری از جمله مهارت  تیراندازی نداشت ،پس از نشانه گیری دقیق  تیری شلیک کرد که اصلا به تخته نشانه هم نخورد! 

    بعد زیر چشمی نگاهی به سربازان انداخت و احساس کرد که همه سربازان آماده اند تا از خنده منفجر شوند! اما با سختی و از روی ترس خودشان نگه داشته اند! بنابراین برای حفظ موقعیت رو به سرباز کرد و گفت:

    متوجه شدی؟! تو این طوری تیراندازی می‌کردی!!

     پس از این رسوایی و افتضاح هردمبیل، اطرافیان و فداییان اعلی حضرت برای غلبه بر جو رسوایی یک پارچه شعار سر دادند که:

    ای آرش کمانگیر 

    تیراندازی رو یادگیر!

     (شفیعی مطهر)
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 6 ... 3 4 5 6
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات