علم و ادب و فلسفه در خدمت خودکامگی
قصه های شهر هرت / قصه شصت و یکم
#شفیعی_مطهر
اعلی
حضرت هردمبیل هر روز عده ای از اقشار،اصناف،طبقات و گروه هایی از مردم را
دور خود جمع می کرد و به فراخور شغل،حرفه،تحصیلات و طبقه آنان درباره هر
موضوعی داد سخن می داد. یک روز از علم جغرافیا می گفت. روز دیگر درباره شعر
و ادبیات حرف می زد. روزی همچون یک فقیه درباره دین و شریعت نظریه پردازی
می کرد و بالاخره گاهی هم چون فلاسفه کلاسیک و نوگرا پنبه همه فیلسوفان را
می زد!
در بین بازرگانان و بازاری ها طوری رهنمود می داد که انگار هفت پشتش اقتصاددان بوده اند!
در میان ادیبان و شاعران طومار همه سبک های ادبی را درهم می پیچید و به همه اهل ادب و هنر رهنمود می داد.
جالب
این که از فردای نطق اعلی حضرت همه رسانه ها موظف بودند منویات ملوکانه را
تفسیر کنند و صدها مقاله و کتاب در تبیین آن بنویسند و فرمایشات ملوکانه
را انقلابی تحول آفرین در باره آن موضوع بدانند!!
گاهی
اوقات نظریات آبکی و خنده دار اعلی حضرت هردمبیل درباره موضوعات مختلف به
قدری مبتذل ،مضحک و بی مبنا بود که اسباب خنده و موضوع جوک ها و لطیفه ها
می شد.
روزی
جمعی از استادان و دانشمندان و صاحب نظران رشته های مختلف علمی و ادبی و
تحقیقی پس از کسب اجازه به حضور اعلی حضرت شرفیاب شدند و کوشیدند این قضیه
خنده دار را که اسباب مسخره خاص و عام شده بود، خدمت اعلی حضرت توضیح دهند.
اعلی حضرت به محض این که نماینده آنان لب به سخن گشود، با بی حوصلگی سخن او را قطع کرد و با پرخاش متکبرانه گفت:
وقتی
من درباره هر موضوعی صحبت می کنم، شما باید فورا بر اساس نظر من نظریه
بسازید ودرباره آن نظریه پردازی کنید و آن را تئوریزه(!!) نمایید.
سپس برای یافتن استناد تاریخی برای نظریات خود سیاست های هم مسلک خود «هیتلر» را مطرح کرد و افزود:
«هیتلر
پانصد فیلسوف و دانشمند درجه یک آلمان را دور خودش اجیر کرده بود و دستور
میداد هر چه من میگویم، شما باید توجیه علمی کنید. برای اینکه ما
نمیفهمیم علم چیست؛ یعنی ما چرت و پرت میگوییم و شما باید توجیه علمی
کنید! »
نیز قدری هم از جیب «موسولینی» خرج کرد و ادامه داد که:
«موسولینی» بیست فیلسوف ایتالیایی را دعوت کرد و در یک اتاق نشاند. یک
مرتبه وارد شد و گفت من تا پانزده روز دیگر میخواهم انتخاب شوم؛ شما باید
یک ایدئولوژی درست کنید. آنها گفتند «چشم قربان ما کارمان این است»!
نماینده دانشمندان در اینجا پس از کسب اجازه به خاک پای ملوکانه عرضه داشت:
« اعلی حضرتا ! قربانت شوم ! این علم بالاخره به فاشیسم منجر میشود. فاشیسم فقط آن چیزی
که در چهره نهضت و نظام موسولینی یا هیتلر میبینیم نیست، بلکه در
نظامهای مختلف و به نامهای مختلف، فاشیسم وجود دارد. نظامی که امروز بر
تمدن بزرگ شرق و غرب حکومت میکند، اسمش هر چه باشد، رسمش فاشیسم است و
نظامش هرچه باشد طبقه حاکمش تکنوکرات است، چه در نظام شرق، و چه در نظام
غرب.
آدمهای
ظاهربین فقط با علم قضاوت میکنند و حال آن که این علم به قول «برشت» وقتی
به فاشیسم منجر شد، شکست خورد، و در نتیجه انسان امروز ناامید از مذهب، که
در قرون وسطی از آن خاطره بد دارد، و ناامید از علم، که در دوره فاشیسم از
آن خاطره خونین دارد، نمیداند به چه چیز امید ببندد. از آن گذشته ....»
ناگهان اعلی حضرت با تندی و غضب در حالی که از خشم می لرزید،فریاد زد:
« بس کن این مزخرفات را! حرف همین است که من می گویم! غلط می کند نظریه پرداز و صاحب نظری که روی حرف من حرف بزند! همین که گفتم!»
نماینده نخبگان با رنگ پریده در حالی که انگار جان خود را بر سر دست گرفته، با صدایی لرزان گفت:
«اعلی
حضرتا! جانم به قربانت ! آخر وقتی فرمایشات ذات ملوکانه هر روزی به فراخور
آن فضا ایراد می شود،گاهی با رهنمودهای روز پیش مغایرت دارد و ما می مانیم
که کدام یک را تایید و تبیین و کدام را رد کنیم؟!
روزی
شعر را مهمل و شاعران را افرادی بی خاصیت وبی کار می نامید،ولی وقتی
شاعران شرفیاب می شوند، شعر را نغمه ای از نغمات بهشت و شاعران نغمه سرایان
ملکوت می نامید!
وقتی
پزشکان مدرن به حضور می رسند،طب سنتی را مشتی اراجیف بی مبنا می نامید،
ولی آن گاه که اطبای سنتی شرفیاب می شوند، طب سنتی را نجات بخش بشریت می
خوانید! تکلیف ما چیست؟»
چون
سخن این استاد دانشمند به اینجا رسید،اعلی حضرت چنان عربده ای وحشتناک سر
دادند که همه دانشمندان و نخبگان پای به فرار گذاشتند!!
از
آن پس همه نظریه پردازان موطف شدند هر روز صبح به صبح نظریه جدید را از
وزارت دربار جویا شوند و سپس درباره آن نظر جدید نظریه پردازی کنند! هیچ کس
حق ندارد به سخن و نظر روز یا روزهای پیشین اعلی حضرت استناد کند!!
...و این است سرگذشت نخبگان و این است سرنوشت علم و هنر و فلسفه و...در دیار شهر هرت!
این وضع همچنان ادامه داشت تا این که......