منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • شگرد کودکانه!

    قصّه های شهر هرت.قصّۀ 102

    #شفیعی_مطهر

    ژنرال چنگیز میرزا رئیس سازمان امنیّت هردمبیل مردی خشن،بی رحم و خون ریز بود. هرگاه در هر گوشۀ شهر هرت هر جنبشی اعتراضی که سربرمی کشید،او با شدّت خشونت هر حرکتی را سرکوب می کرد . او به خاطر همین خوش خدمتی ها جوایز و مدال های متعدّدی از اعلی حضرت دریافت می کرد. 

    روزی خبر رسید که تعداد زیادی از زندانیان سیاسی و عقیدتی که به جرم روشنگری به زندان هایی طولانی محکوم شده بودند،در نیمه شب گذشته از زندان و شکنجه گاه تحت امر ژنرال چنگیزمیرزا گریخته اند!

    خبر برای هردمبیل و ژنرال چنگیزمیرزا بسیار تلخ و تکان دهنده بود! هردمبیل به محض دریافت این خبر فوراً او را احضار کرد و دربارۀ علّت این رویداد تلخ از او توضیح خواست. خبر برای هردمبیل وقتی تلخ تر شد و بر نگرانی او افزود که فهمید یکی از خواهرزاده های چنگیزمیرزا جزو زندانیان فراری است! جالب اینجاست که  چنگیزمیرزا به قدری بی رحم و چاپلوس بود،که خود پسرخواهر خود را لوداده و دستور بازداشتش را داده بود!

    بنابراین نام چنگیزمیرزا به عنوان نفر اول لیست مظنونان بود. به دنبال افشای این خبر،طیف وسیع آزادیخواهان و روشنفکران به شدّت در شهر شایع کردند که خود چنگیزمیرزا باعث گریختن زندانیان شده است. لذا هردمبیل رسیدگی به این پرونده را در اختیار قاضی القضات شهر هرت قرار داد. او با احضار سربازان و نگهبانان زندان تک تک آنان را مورد بازجویی های سخت قرار داد.  

    یکی از سربازان پس از تحمّل شکنجه های سخت ناگزیر مسئلۀ مهمّی را افشا کرد. او در بازجویی اعتراف کرد که در شب حادثه نامه ای با مُهر و امضای چنگیزمیرزا به دست ما رسید که در آن به ما دستور داده بودند زندانیان بند امنیّتی را برای یک هواخوری یک ساعته به حیاط زندان بفرستیم.ما پس از اجرای این دستور وقتی برای برگرداندن آنان به بند به حیاط رفتیم،هیچ اثری از زندانیان نبود! وقتی کنجکاوی کردیم فهمیدیم همۀ آنان از طریق تونلی که در کنار دیوار حیاط کنده شده بود گریخته اند!

    هردمبیل پس از دریافت این خبر فوراً دستور بازداشت،محاکمه و تیرباران ژنرال چنگیزمیرزا را صادر کرد! ژنرال چنگیز میرزا در همان دادگاه فرمایشی که با کمک خودش هزاران نفر بی گناه را محکوم به اعدام کرده بودند،سریعاً محاکمه شد و هر چه برای نجات خود دلیل و دستاویزی مطرح کرد،هیچ یک را از او نپذیرفتند و بنا به دستور هردمبیل حکم اعدامش را صادر کردند.

    طبق معمول شهر هرت روز اجرای حکم اعدام همۀ مردم شهر هرت برای تماشای آن فراخوانده شدند. وقتی دستور آتش توسّط فرمانده صادر شد و صدای رگبار گلوله ها در فضای شهر هرت پیچید،نوجوانی در بین جمعیّت در گوش برادرش که در کنارش بود،چیزی گفت. سپس هر دو خندیدند!

    وقتی به خانه برگشتند،پدرشان از او پرسید: 

    در گوش برادرت چه گفتی که هر دو خندیدید؟ 

    نوجوان در  آغاز کوشید از پاسخ طفره برود،ولی وقتی اصرار پدر را دید،راز مهمّی را افشا کرد!

    او گفت: نامۀ کذایی با مهر و امضای چنگیزمیرزا را او و دوست همشاگردیش تهیّه کردند و آن شب به نگهبانان زندان تحویل دادند و موجب آزادی همۀ زندانیان بی گناه شدند.آن تونل را نیز طیّ یک ماه هر دو با کمک همدیگر کندیم.وقتی کامل شد،طرح را اجرا و زندانیان را به محلّ تونل راهنمایی کردیم!

    تیرباران چنگیزمیرزا شاید تنها مورد اعدامی بود که دل مردم ستمدیدۀ شهر هرت را شاد می کرد .چون او قاتل بسیاری از جوانان روشنفکر شهر هرت بود!

    بدین گونه زیرکی دو نوجوان توانست هم یک جلّاد ضدِّ مردمی را به سزای جنایت هایش برساند و هم موجب آزادی زندانیان سیاسی شود.این شگرد کودکانه ثابت کرد که دستگاه های امنیّتی استکباری و استبدادی را علی رغم همۀ پیچیدگی ها می توان با کمی هوشیاری به زانو درآورد و عوامفریبان خائن را فریب داد!!

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: جمعه 4 مهر 1399 04:26 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • کار فرهنگی یا پیکار سرهنگی؟!

    قصّه های شهر هرت.قصّۀ101

    #شفیعی_مطهر

     سال ها از حکمفرمایی هردمبیل بر شهر هرت می گذشت. استبداد هردمبیلی نفس ها را در سینه ها حبس کرده و عوامل درباری با همۀ قدرت هر دهان روشنگر را می بستند و هر قلم دانشور را می شکستند.

    آقای شب افروز یکی از استادان شهر هرت در سفری به فرنگ راز و رمز پیشرفت آنان را در علاقه و عادت آنان به مطالعه  کتاب و روزنامه یافته بود؛بنابراین می کوشید دانشجویان خود را به مطالعۀ کتاب عادت بدهد.او پس از سال ها مطالعۀ کتاب های گوناگون روز،موفّق شد کتابی تالیف کند که راه های رهایی شهر هرت از سلطۀ بیداد و استبداد را در آن تبیین و تشریح کند. او نام کتابش را «راز بهروزی» گذاشت و با تحمّل سختی های بسیار با حقوق و دستمزد ناچیز خود تعداد سه هزار جلد از آن را چاپ و منتشر کرد. چون مردم شهر هرت عادت به خرید و مطالعۀ کتاب نداشتند،همۀ کتاب های چاپ شده  روی دستش ماند. چون هدف او کسب درآمد نبود، حاضر شد کتابش را رایگان بین افرادی توزیع کند که لااقل بخوانند.  بنابراین هر روز به هر دانشگاهی یا هر کلاسی برای تدریس می رفت،به همۀ دانشجویانش یک جلد کتاب هدیه می داد.

    کم کم خبر انتشار و توزیع کتاب راز بهروزی به نیروهای امنیّتی دربار رسید. روزی که برای تدریس به یکی از دانشگاه ها رفته بود،در حالی که مشغول توزیع کتابش بین دانشجویان بود،نیروهای امنیّتی سررسیدند و همۀ کتاب های توزیع شده را جمع آوری کردند و ضمن توهین و تهدید این استاد روشنگر ،همۀ کتاب ها را در حیاط دانشگاه تلنبار کردند. رئیس آنان ضمن نطقی تند و تهدیدآمیز ،کتاب ها را ضالّه و مُضلّه نامید و در حضور همۀ استادان و دانشجویان همه را به آتش کشیدند. 

    استاد روشنگر با دلی شکسته و روحیّه ای نومید راه خانه را در پیش گرفت. هنوز چند قدمی از دانشگاه دور نشده بود،که دانشجویی را دید که دوان دوان به دنبال او می دود و استاد را صدا می زند.  او ایستاد تا دانشجو به او رسید و نفس زنان از استاد خواست تا سخن او را گوش کند. او گفت:

    آقای شب افروز عزیزم! من راز بهروزی شهر هرت را فهمیدم!

    استاد گفت: مگر کتاب مرا خواندی؟

    پاسخ داد: نه! شما دیدید که کتابتان را وحشیانه از دست من قاپیدند و بی رحمانه به آتش کشیدند!

    استاد پرسید: پس چگونه راز بهروزی را یافتی؟

    پاسخ داد: همین رفتار غیرمنطقی و وحشیانۀ آنان بیانگر حقّانیّت شما و کتاب شماست. زیرا شما در آن کتاب با زبان منطق و فرهنگ سخن گفته اید،اگر آنان حرفی برای گفتن داشتند، باید سخن شما را با سخن پاسخ می دادند،نه با تهدید و توهین و آتش زدن! شما با سلاح قلم و فرهنگ به صحنه آمده اید،نه با توپ و تفنگ! پاسخ فرهنگ،تفنگ نیست!

    استاد گفت: پسرم! تو هنوز کتاب را نخوانده راز بهروزی را یافتی! خلاصۀ همۀ کتاب من همین چند کلمه ای است که تو گفتی.راز بهروزی جامعه کار فرهنگی است،نه پیکار سرهنگی!

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: جمعه 28 شهریور 1399 01:57 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  آسایش در نفهمی!!

    قصّه های شهر هرت/قصّۀ100

    #شفیعی_مطهر

    خودکامگان در هر پایه ای از قدرت و با هر سرمایه ای از شوکت باشند ،همیشه از هر اعراض و اعتراض مردمی  به شدّت می هراسند و قبل از خیزش هر آشوب به سرکوب می اندیشند.

    هردمبیل نیز هرگاه خبری از نارضایتی و خیزش های مردمی می شنید،هراسناک شارل شرلی مستشار سیلگنایی را به حضور می طلبید و برای سرکوب هر شورشی راهکار طلب می کرد. 

    صدراعظم و سایر درباریان مشاهده می کردند که هردمبیل روز به روز دارد فرمان های خشن تری درباره سرکوب توده های مردم صادر می کند و احتمال می دادند که دارد روانی می شود. لذا از شرلی خواستند چاره ای بیندیشد.

    روزی شرلی با کسب اجازۀ ملوکانه سگی را با خود به دربار آورد.در حضور شاهانه با شلّاقی بی رحمانه به جان سگ زبان بسته افتاد!

    سگ از شدّت درد صداهای وحشتناکی سر می داد و سعی می کرد از هر راهی که شده فرار کند ولی نمی توانست چون دستان شرلی برای او خیلی نیرومند بود.شرلی تا سرحدِّ مرگ با چوب و شلّاق و مشت و لگد سگ بیچاره کتک زد! به گونه ای که سگ ناله کنان گوشه ای افتاد!

     پس از پایان کار شاری رو به شاه کرد و گفت: 

    "حالا ببینید چه اتّفاقی می افتد!

    آن گاه استخوانی پیش سگ انداخت. سگ در حالی که ذلیلانه سر بر پای شرلی می نهاد و می کوشید ملتمسانه او را بر سرِ رحم آورَد ،به دنبال او می دوید و ابراز اطاعت و خاکساری می کرد!
    شاه و یارانش در کمال تعجّب او را مشاهده می کردند ، درحالی که سگ بیچاره در حال درد و خونریزی بود، پی در پی او را تعقیب می کرد و قدم به قدم دنبال او می رفت.‏در این جا شرلی به شاه روی کرد و گفت : 

    در یک جامعۀ خفته ، ساده لوح ها به همین راحتی اداره می شوند.
    مشاهده کردید که سگ با وجود تحمّل تمام دردهایی که من برای او ایجاد کردم باز هم مرا تعقیب کرد  تا استخوانی برای زنده بودنش از من بگیرد!
    جامع
    ۀ ساده لوح هم به همین راحتی اداره می شود.

    اعلی حضرتا! من این آزمایش ساده و روشن را در حضور ملوکانه انجام دادم تا روش رفتار تحقیرآمیز ارباب قدرت را با مردم تحت امر نشان دهم و تشریح کنم. ما باید مردم را با شعارهایی چون «آزادی»،«حقوق شهروندی» ،«برابری حقوق»،«رفع همۀ تبعیض ها» و...که امروزه روشنفکران سرمی دهند ،مردم را بفریبیم و در یک روند «فرار به جلو»،حتّی دور را از دست روشنفکران بگیریم ،ولی عملاً با رفتارهایی حساب شده به آنان بفهمانیم که در برابر قدرت سلطنت هیچ اند! تا مبادا احساس «خودارزشمندی» کنند و برای احقاق حقوق خود بپاخیزند! اعلی حضرت ملاحظه فرمودند که من این سگ را هر چه بیشتر تحقیر و اذیّت کردم،بیشتر به پای من افتاد و  اظهار خاکساری کرد! نگاهِ ارباب قدرت به مردم باید این گونه باشد. تک تک مردم شهر هرت باید به این باور برسند که آسایش آنان در نفهمی است!در این صورت اعلی حضرت می توانند  شب ها با خیال راحت سر بر بالین آسایش گذارند و استراحت کنند!»

    رفتگر فقیری که مشغول نظافت کاخ بود،برخی از این جملات را می شنید.  مدّت ها بود سه فرزندش هوس پرتقال کرده بودند و او آن روز توانسته بود کمی پول صرفه جویی کند تا چند پرتقال برای بچه هایش بخرد. وقتی به میوه فروشی رفت و قیمت ها را دید،فهمید که با همۀ پولش نمی تواند بیش از یک پرتقال بخرد؛بنابراین از میوه فروش خواهش کرد که در ازای پول اندکش از آن پرتقال های مانده و درجه دو حدّاقل سه پرتقال به او بدهد.میوه فروش بی انصاف سه پرتقال فاسد به او داد. مرد رفتگر با خوشحالی پرتقال ها را به خانه آورد. وقتی اولی را پوست کند،دید فاسد و غیرقابل خوردن است! دومی هم همین طور! لذا با ناراحتی برخاست و چراغ را خاموش کرد و پرتقال سومی پوسیده را در تاریکی پوست کنده، بین بچه هایش تقسیم کرد! آن گاه معنای حرف شرلی را خوب فهمید که تک تک مردم شهر هرت باید به این باور برسند که آسایش آنان در نفهمی است!

    آگاهی زاده درد است.

    در کانال رسمی گاه گویه های مطهر چشم به راه شما هستیم

      https://t.me/amotahar

     

     

    آخرین ویرایش: جمعه 21 شهریور 1399 09:12 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • گم شدن تسبیح هردمبیل

    قصّه های شهر هرت/قصّۀ99

     #شفیعی_مطهر

    اعلی حضرت هردمبیل تسبیحی گران قیمت از دانه های مروارید و یاقوت داشت که معمولاً در هر مراسمی در حضور مردم ، برای خودنمایی و جانمازآب کشیدن!! تسبیح را در دست می چرخاند و تظاهر به ذکرگویی می کرد.

    روزی قرار بود برای سالروز تولّدش در جشنی در حضور مردم ظاهر شود،هر چه به دنبال تسبیحش گشت،پیدا نکرد. ناگزیر رئیس ساواک(اطّلاعات و امنیّت) شهر هرت را محرمانه فراخواند و موضوع را با او در میان گذاشت و گفت احتمالاً یکی از مخالفان آن را دزدیده است،بنابراین از او خواست با شگردهای امنیّتی مظنونان را احضار و ضمن بازجویی های پیچیده دزد یا دزدان واقعی را پیدا و اعدام کند.

    یک هفته از این رویداد گذشت. روزی هردمبیل در اتاق خوابش ناگهان  تسبیحش را پیدا کرد. فوراً رئیس ساواک را فراخواند و به او گفت:

    تسبیح من پیدا شد. دست از تعقیب مظنونان بردار!

    رئیس گفت: قربان! نفرمایید!کار ما لوث می شود. ما طیّ عملیاتی پیچیده و علمی و مبتنی بر آخرین دست آوردهای علمی بشری همراه با شکنجه های سخت از تعداد 28 نفر از مظنونان بازجویی های مکرّر به عمل آورده ایم و تا کنون 4 نفر زیر شکنجه جان باخته و 11 نفر اعتراف به دزدیدن تسبیح کرده اند!!

    هردمبیل گفت: حق با توست! بنابراین برای زهرچشم گرفتن از بقیّۀ معترضان این 11نفر را به جرم دزدی و خیانت و جاسوسی به نفع بیگانگان تیرباران کنید تا دیگر در سراسر شهر هرت هیچ معترضی جرات اعتراض و انتقاد نداشته باشد!

    فردای آن روز از سوی ساواک بیانیّه ای به این شرح  منتشر شد:

    به نام نامی اعلی حضرت قَدَر قُدرت و قوی شوکت

    در راستای حراست از کیان سلطنت و استقلال شهر هرت با تلاش پیگیر جان نثاران ذات ملوکانه و طیّ عملیاتی پیچیده و فوق سرّی یک تیم جاسوسی و مزدور دشمن متلاشی و تعداد یازده نفر خائن خودفروخته بازداشت شده و پس از محاکمه در دادگاه صالحه و اعترافات صریح متّهمان، صبح امروز هر یازده نفر با تیرباران به سزای اعمال خیانتکارانۀ خود رسیدند.

    دیگر آثار این قلم در کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: جمعه 14 شهریور 1399 02:37 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • انگیزۀ کار 

    قصّه های شهر هرت/قصّۀ 98

    #شفیعی_مطهر

    بسیاری از کسانی که از شهر هرت به دیار فرنگستان می رفتند،در بازگشت پیام هایی از پیشرفت های فرهنگی،سیاسی،اجتماعی و اقتصادی می آوردند. کم کم افکار مترقّی و تحوّل طلبی رشد می کرد و بر سطح مطالبات مردمی می افزود.

    این تحوّلات باعث نگرانی کانون قدرت می شد. روزی هردمبیل،«شارل شرلی» کارشناس امنیتی فرنگی را فراخواند و این نگرانی را با او در میان گذاشت.

    شرلی در ارائۀ راه حل گفت:

    «قربان! جریان تجدُّد و تمدُّن دو جنبه و دو رویکرد دارد. یکی در بُعد نرم افزاری و فکری و فرهنگی و تفکُّر است و دیگری در بُعد سخت افزار یعنی پدیده های لوکس و مصنوعی چون ابزار خانه و وسایل زندگی. بُعد نرم افزاری مدرنیته برای سلطنت اعلی حضرت در شهر هرت خطرناک است و مردم با رشد فکری و آشنایی با حقوق بشر و شهروندی بر حجم مطالباتشان افزوده شده،زیر بار استبداد نمی روند؛ولی استفاده از وسایل برقی و الکترونیکی و دیجیتالی آن هم از نوع جدیدترین و پیشرفته ترینش برای  مردم شهر هرت نه تنها خطری  از آن متوجّه سلطنت نمی شود،که می شود از آن ها ابزاری ساخت برای تحمیق و استحمار توده های مردم! 

    ضمناً با برقراری سیستم  اداری و کاغذبازی چنان مردم را سرگرم می کنیم که هر کس کوچک ترین کار اداری،قضایی و... داشته باشد،آن قدر در پیچ و خم های اداری سرگردانش می کنیم که از زندگی سیر شود و دیگر فیلش یاد هندوستان نکند!!»

    هردمبیل با شنیدن این توصیفات گل از گلش شکفته می شد؛بنابراین مُصرّانه از شرلی خواست هر چه زودتر این طرح را در شهر هرت پیاده کند.

    روزی هردمبیل همراه گارد محافظش و در معیت شرلی در خیابان های شهر قدم می زد. در بین راه یک کارخانۀ شَعربافی دید.وارد آن شد.جوان کارگری را دید که با تلاشی خستگی ناپذیر به شدّت روی دستگاه پارچه بافی خود کار می کرد. او را صدا زد و گفت: چه می کنی؟ 

    کارگر گفت: قربان! من هر روز صبح زود سرکار حاضر می شوم و بلافاصله کار خود را شروع می کنم و تولید زیادی دارم و از کارم راضی هستم.

    هردمبیل نگاهی به شرلی کرد و نظر او را خواست. شرلی گفت:

    اعلی حضرتا! این کارگر که با این سبک قدیمی و سنّتی بدون رئیس کار می کند،اگر در متن تشکیلاتی مدرن قرار گیرد،چه شود!!

    کسی که بدون نظارت این همه تولید دارد، به طور مسلّم اگر رئیسی داشته باشد، تولید بیشتری خواهد داشت.

    بنابراین هردمبیل دستور داد یکی از درباریان را که تجربه ریاست داشت و به نوشتن گزارش های خوب مشهور بود، به عنوان رئیس این کارخانه برگمارد.

    او در اولین اقدام خود برای تحقّق مدیریت سیستماتیک و استقرار کنترل الکترونیکِ کارگر، ساعت ورود و خروج نصب کرد.

    این رئیس چندی بعد احساس کرد به همکاری نیاز دارد که گزارش های او را بنویسد و تایپ کند. بدین منظور و همچنین برای بایگانی و پاسخگویی به تلفن ها یکی از خواهرزاده هایش را استخدام کرد.

    هردمبیل از گزارش های رئیس کارخانه راضی بود و از او خواست که برای تجزیه و تحلیل نرخ و روند رشد تولیدی که توسّط کارگر صورت می گیرد،از نموداری استفاده کند. تا شاه بتواند این نمودارها را در ارائۀ رهنمودهای ملوکانه به مجمع مدیران صنایع کشور به آنان نشان دهد.

    رئیس برای انجام امور یک کامپیوتر و پرینتر لیزری خریداری کرد و برای ادارۀ واحد تکنولوژی اطّلاعات یکی از برادرزاده های خود را نیز استخدام کرد.

     کارگر که زمانی بسیار فعّال بود و در محیط کارش احساس آرامش می کرد، کاغذ بازی های اداری و جلسات متعدّدی که وقت او را می گرفت دوست نداشت.

    رئیس به این نتیجه رسید که فردی را به عنوان مدیر داخلی کارخانه به کار گمارد.

    این پست را به یکی دیگر از عمّه زاده ها سپرد.

    اوّلین کار مدیر داخلی خریداری یک فرش و تعدادی صندلی و مبلمان شیک برای دفتر کارش بود.او همچنین به کامپیوتر و کارمند نیاز داشت که آن ها را از یک شرکت خارجی خرید تا به او در تهیّه و کنترل بودجه و بهینه سازی برنامه ها کمک کند...

    محیط کارخانه حالا دیگر از تعداد زیاد کارمندان و رواج کاغذبازی به تدریج به مکانی فاقد شور و نشاط تبدیل شده بود. دیگر هیچ کس نمی خندید و همه غمگین و نگران بودند.

    با مطالعۀ گزارش های رسیده رئیس کارخانه متوجّه شد که تولیدات کارگر کمتر از قبل شده است. بنابراین یکی از پسرخاله های با پرستیژش را به عنوان مشاور عالی استخدام کرد و به او ماموریّت داد تا با اجرای یک پروژۀ تحقیقاتی وسیع، امور را بررسی کرده، مشکلات را مشخّص و راه حل ارائه نماید. 

    مشاور سه ماه وقت صرف کرد و گزارشی در چند جلد تهیّه نمود و در آخر نتیجه گرفت که مشکلات پیش آمده ناشی از وجود تعداد زیاد کارمند است و باید تعدیل نیرو صورت گیرد. 

    رئیس در امر تعدیل نیرو لیست کارکنان و کارمندان را روی میز گذاشت و یک یک  اسامی و وابستگی های همه را مرور کرد.  سرانجام  به این نتیجه رسید که  هیچ یک از بستگان و آقازاده ها را نمی تواند اخراج کند. چون عواقب سیاسی دارد. تنها کسی که اخراجش بی دردسر است،همان کارگر فعّال قدیمی کارخانه است!

    بنابراین با اخراج او تنها مشکل کارخانه!!!که  تورّم نیرو بود،بسلامتی حل شد!!زیرا او دیگر انگیزه ای برای کار نداشت.

    ...و بدین ترتیب شهر هرت همین شهری شد که اکنون می بینید!آسیابی است که شبانه روز خالی می گردد و خودش را می سابد!!

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: جمعه 7 شهریور 1399 08:27 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • اساس غارت با احساس حقارت!

    قصّه های شهر هرت/قصّۀ97

    #شفیعی_مطهر

    هردمبیل داشت پیر می شد و برف پیری بر سیمایش نشسته بود.  بنابراین دلش می خواست تا زنده هست،اوضاع اجتماعی شهر را به گونه ای برای ولی عهدش آرام و آماده کند،که پس از مرگش آیین خاکسپاری او با تشییع جنازۀ باشکوهی همراه باشد و نیز سلطنت خاندان هردمبیلیان با چالش روبه رو نشود. ضمناً گاهگاهی از گوشه و کنار شهر خبرهای ناگواری از بالارفتن سطح بیداری و آگاهی مردم  و نارضایتی آنان به گوش می رسید.

    او ناگزیر «شارل شرلی» یکی از کارشناسان سازمان امنیّتی کشور «سیلِگنا» را به شهر هرت فراخواند و با اهدای پول و امکانات زیاد از او خواست راه حلّی قطعی برای استمرار حکومت استبدادی هردمبیلیان در شهر هرت ارائه کند.  

    شرلی در ضمن توضیحاتش برای هردمبیل گفت:

    «تنها راه استمرار سیستم دیکتاتوری ،این است که  مردم به شدّت گرسنه و نیازمند باشند و در خویش احساس حقارت و فرومایگی کنند. این راه حل را کتاب آسمانی مسلمانان دربارۀ روش تحکیم استبداد فرعونی برمی شمارد. ضمناً دانش جامعه شناسی نیز آن را تایید می کند .قرآن می گوید:

    «فَاستَخَفَّ قَومَهُ فَاَطاعوهُ» .یعنی فرعون مردمش را تحقیر می کرد تا او را اطاعت کنند.

     بنابراین من با اجرای طرحی میزان احساس حقارت و پستی و نیازمندی مردم را طی یک هفته می سنجم و نتیجه را به شرف عرض ملوکانه می رسانم.»

    هردمبیل به صدراعظم دستور داد کلّیّۀ امکانات مورد نیاز شرلی را تامین کند. روز بعد به دستور شرلی در اعلام خبرها اعلام کردند که به فرمان اعلی حضرت به همۀ اهالی شهر هرت مبلغی به نام  «گولانه» پرداخت می شود. مردم برای دریافت آن باید صبح یکشنبه ساعت 8 صبح به درب شرقی کاخ مراجعه کنند. از چند روز پیش تمام در و دیوار شهر را پر از آگهی کرده بودند که شرط دریافت گولانه این است که همۀ مردم باید صورتک گوسفند بر صورت خود بزنند و صدای بع بع کنند!

    به دنبال آن چند مغازه با تولید و ارائۀ صورتک گوسفند شروع به فروش آن کردند. مردم برای خرید آن مقابل مغازه ها صف کشیدند. فروشندگان نیز موقع را مغتنم شمرده صورتک ها را با چندین برابر قیمت اصلی به مردم بیچاره می فروختند. بزودی صورتک بازار سیاه پیدا کرد و توزیع آن فقط با پارتی بازی و قیمت های زیاد امکان پذیر شد.

    سرانجام تعداد زیادی از مردم به هر قیمتی بود صورتک ها را تهیه کرده و از شب قبل از یکشنبه جلوی درب شرقی کاخ هردمبیل صف کشیدند!

    شرلی وقتی این همه شور و هیجان و ولع مردم و احساس حقارت آنان را مشاهده کرد،به ماموران توزیع گولانه دستور داد موقع پرداخت گولانه مردم باید با صدای بلند بع بع کنند و هر کس بتواند با صدای بلندتر بع بع کند،گولانۀ بیشتری به او بدهند!

    آن گاه  شرلی از اعلی حضرت خواست در غرفۀ بالای قصر بنشینند و هجوم حقارت آمیز و صدای بع بع مردم فرومایه و پست را بشنود و یقین کند که تا زمانی که انسان ها ،کرامت انسانی خویش را فراموش کرده و حقارت حیوانی را می پذیرند،سلطنت استبدادی هردمبیلیان ادامه خواهد یافت!

    هردمبیل بر فراز قصر نشسته و با تبختُر و تفرعُن ،تحقیر مردم ستمکش شهر هرت را می دید که برای دریافت مبلغی اندک چگونه به همدیگر فشار می آورند و یکدیگر را زیر دست و پای خود لِه می کنند و با تمام توان حنجرۀ خود را پاره و با نعرۀ جگرخراش بع بع می کنند تا اندکی بیشتر پول بگیرند!

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: جمعه 31 مرداد 1399 01:55 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • من دروغگو هستم!!

    قصّه های شهر هرت / قصّۀ  96

     #شفیعی_مطهر

    در شهر هرت معلّم روشنفکری بود به نام آقای هابیل. او چون اهل مطالعه و تحقیق بود،وضعیّت اجتماعی و اقتصادی کشورهای پیشرفته و دموکراسی را می دانست،در نوشته ها و سخنرانی هایش وضع نابسامان شهر هرت را با آن کشورها می سنجید و با این روش بر سطح مطالبات اجتماعی مردم و توقعّات مردم سالارانۀ آنان می افزود. گاهی نیز دربارۀ مفاسد و اختلاس های کلان خاندان هردمبیل و عوامل فاسد دربار ،آمار و ارقامی تکان دهنده عرضه می کرد و موج نارضایتی مردم را شدّت می بخشید.

    کم کم عوامل امنیّتی دربار و ساواکی ها دربارۀ فعّالیّت های روشنگرانۀ او گزارش هایی به شرف عرض ملوکانه می رساندند و بر تشویش خاطر و نگرانی ذات اقدس شاهنشاهی می افزودند.

    پس از مدّتی جنبش هایی مردمی از گوشه و  کنار شهر هرت علیه حاکمیّت استبدادی هردمبیل آغاز شد. هردمبیل با کمال خودباختگی عجولانه دستور بازداشت آقای هابیل را صادر کرد. دستگیری این نخبۀ روشنفکر بر موج نارضایتی های مردمی افزود.هردمبیل تنها راه آرام کردن مردم را انتشار اعترافات آقای هابیل مبنی بر دروغگویی و تکذیب اظهارات خود تشخیص  داد؛بنابراین به شکنجه گران دستور داد با شکنجه او را وادار کنند تا بپذیرد در حضور همۀ مردم شهر هرت اعتراف کند که دروغگوست!

    هر چیز شهر هرت در همۀ زمینه ها عقب مانده و قرون وسطایی بود،ولی ابزار شکنجه های هردمبیل و مهارت شکنجه گران او منطبق بر آخرین یافته های علمی دنیا بود. زندانی سیاسی را با شگردها و ابزارهایی شکنجه می کردند که هیچ مبارز مقاومی تاب نمی آورد و ناگزیر می شد که هر چه بازجوها و شکنجه گران دیکته می کنند،بپذیرد. 

    آقای هابیل مدّت های مدید توانست انواع شکنجه ها را تحمُّل کند،ولی سرانجام زیر شکنجه پذیرفت که در حضور مردم به دروغگویی خود اعتراف کند.ضمناً مزدوران درباری برای تحقیر هابیل همه جا به جای نام واقعی، او را «قابیل» می نامیدند!بنابراین روزی را برای اعلام علنی اعترافات هابیل تعیین کردند و در شهر جار زدند که در ساعت 17 روز جمعه همۀ مردم شهر هرت برای شنیدن اعترافات قابیل در میدان بزرگ شهر جمع شوند.

    روز و ساعت موعود فرارسید. پس از تشریف فرمایی سلطان و تجمُّع مردم ،هابیل را به بالای سکّوی میدان بردند و از او خواستند در پشت میکروفون های متعدّد ده بار با صدای بلند فریاد بزند و بگوید:«من دروغگو هستم!» 

    مُجری پاچه خوار برنامه با شور و هیجان از مردم می خواست که پس از پخش اعترافات قابیل خائن همۀ مردم یک پارچه شعار بدهند:

    درود بر هردمبیل / مرگ بر این قابیل!

    آقای هابیل که بر اثر سختی های سلّول انفرادی و شکنجه های مداوم،بشدّت لاغر و ضعیف شده بود،با نهایت توان کوشید تا فریاد بزند.ولی با صدایی گرفته جملۀ تحمیلی را ده بار تکرار کرد! 

    ولی هنوز جملۀ آخری از دهان هابیل خارج نشده یکی از شاگردان کوچک آقای هابیل، خود را به میکروفون ها رساند و با صدای بلند از مردم خواست به یک جملۀ تکمیلی او گوش کنند. عوامل درباری کوشیدند او را از روی سکّو به پایین پرت کنند،ولی مردم با شعارهای خود از مجریان خواستند تا بگذارند این بچه حرفش را بزند.

    این شاگرد با شتاب گفت:

    ای مردم هوشیار شهر هرت!اگر آقای هابیل معلّم فرزانۀ ما دروغگوست،پس این جملۀ «من دروغگو هستم» نیز دروغ است! منفی در منفی می شود مُثبت! یعنی آقای هابیل راستگوست! پس هر چه علیه مفاسد دربار افشاگری کرده ،راست و درست است!

    مردم با شنیدن این جملۀ زیرکانۀ شاگرد هوشیار آقای هابیل به جای تکرار شعار تحمیلی و فرمایشی مُجری، ناگهان با تمام توان و قوّت فریاد سردادند:

    مرگ بر هردمبیل/ درود بر این هابیل!

    شعار گوشخراش و هیجانی مردم، شهر هرت را به لرزه درآورد. ماموران امنیّتی دستپاچه شده بودند و نمی دانستند چه کنند. گارد محافظ هردمبیل به سرعت هردمبیل لرزان و رنگ پریده را از میدان فراری دادند!سربازان و نیروهای امنیتی که کاملاً غافلگیر شده بودند،مفتضحانه فرار را بر قرار ترجیح دادند. مردم خشمگین شهر به سوی کاخ هردمبیل حرکت کردند. هردمبیل نیز عجولانه خود را به کاخ رسانید و به همۀ نیروهای مسلّح دستور آماده باش و اجازۀ شلّیک مستقیم به مردم را صادر کرد. مردم کاخ شاهانه را محاصره کردند. ناگهان فرماندۀ گارد سلطنتی با یک اخطار دستور شلّیک مستقیم به مردم را صادر کرد. با رگبار بی رحمانۀ گاردی ها تعدادی از مردم بی سلاح و مظلوم را به خاک و خون کشیدند. 

    ماموران خونخوار بدین وسیله مردم خشمگین را از اطراف کاخ راندند و هردمبیل وحشت زده را نجات دادند.

    ...و این چنین کوشیدند سلطۀ جهنّمی استبداد هردمبیل را به وسیلۀ ریختن خون های مردم بی پناه استمرار بخشند! تا این که......

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: جمعه 24 مرداد 1399 03:30 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • تعیین ولی عهد کودن 

    قصّه های شهر هرت/قصّۀ 95

     #شفیعی_مطهر

    هردمبیل داشت پیر می شد. آثار خرفتی و پرت و پلاگویی گاه در سخنرانی هایش دیده و شنیده می شد. گاهی خطاهای لفظی و گفتاری او سوژۀ طنزنویسان می شد. 

    روزی فرزندان و درباریان دورش را گرفتند و با زبانی چرب و نرم این وضع را برایش توضیح دادند و محترمانه از او خواستند که به نفع یکی از پسرانش از سلطنت کناره بگیرد. سرانجام پذیرفت کنار برود.ولی موقع تحویل قدرت، همۀ فرزندان و درباریان را جمع کرد و توصیه های حکومتی و تجارب عمری سلطنت را برشمرد. او گفت:

    همیشه یادتان باشد در سخنرانی ها و پیام های مکتوب و شعارها کلمات و عباراتی چون کرامت انسانی،آزادی،حقوق شهروندی،و...را تا می توانید به کار ببرید ولی در عمل بدانید همۀ این ها برای حکومت ما سمّی مهلک و زهری ویرانگر است .

    مردم در حرف و شعار ولی نعمت و ارباب ما هستند ولی در عمل همه گوسفندند و ما چوپان!

     بها دادن به مردم، یا ارزش قائل شدن برای آنان باعث لوس شدن آنان می شود.
    شما مطمئن باشید که اگر برای مردم، ارزشی بیش از گوسفند قائل شوید، نمی‌توانید بر آن ها حکومت کنید.
    بهای مردم را شما معین می‌کنید، نه خودشان. اگر شما بر مردم قیمت نگذارید، آن ها قیمتی بر خودشان می‌گذارند که هیچ‌جور نمی‌توانید بخرید. و تازه این گوسفند که من گفتم بالاترین قیمت است: قیمت آدم‌های اندیشمند چاق و چله.
    قیمت بقیه‌ی مردم، حداکثر در حد پشگل گوسفند است و نه بیشتر.

    طوری برنامه‌ریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند. مردم اگر مایحتاج خود را آسان به دست بیاورند، اگر وقت اضافه داشته باشند، عصیان ،شورش و بداخلاقی می‌کنند و به فکر اعتراض و انقلاب و این حرف‌ها می‌افتند.
    یک تشکیلاتی را تأسیس کنید که کارش چرخاندن مردم باشد، یا چرخاندن لقمه دور سر مردم.
    کارش چیدن موانع مختلف، پیش پای مردم باشد. فرض کنید که آب دریا فاصله‌اش با مردم به اندازه دراز کردن یک دست است. جای دریا را نمی‌توان عوض کرد، اما راه مردم را که می‌شود دور کرد.
    هزار جور قانون می‌شود وضع کرد که مردم دور کرهٔ زمین بچرخند و دست آخر به همان نقطه‌ای برسند که قبلاً بوده‌اند. و از شما به خاطر رسیدن به همان نقطه، تشکر هم بکنند.

    مردم را به دو دسته تقسیم کنید و به یک دسته حقوق و مواجب بدهید که مراقب آن دسته‌ی دیگر باشند. دسته اول، به طمع مواجب یا از ترس قطع شدن مواجب، مرید شما می‌شوند و دسته‌ی دوم، از ترس دسته‌ی اول، مطیع و مُنقاد شما. به این ترتیب، مملکت، خود به خود اداره می‌شود، بی‌آن که شما زحمتی بکشید یا دغدغه‌ای داشته باشید.

    مردم به دو دسته‌ی خیلی نامساوی تقسیم می‌شوند: عوام و خواص. نسبت این دو با هم، نسبت ۹۹ به ۱ است. یعنی از هر ۱۰۰ نفر، ۹۹ نفر عوام‌اند – عین خودمان – و یک نفر خواص است. و هیچ آدم عاقلی، ۹۹ را نمی‌گذارد، یک را بردارد.
    پس خواص را در شمار هیچ‌یک از اعضای بدن خود به حساب نیاورید و در صورت لزوم، فقط به جلب رضایت عوام فکر کنید.
    چرا که:

    اولاً: جلب رضایت عوام، بسیار آسان‌تر از خواص است.

    ثانیاً: رضایت عوام را فلّه‌ای می‌شود جلب کرد ولی خواص را یکی یکی؛ آن هم اگر بشود.

    ثالثاً: عقل عوام به چشمشان است ولی عقل خواص، هر کدام، یک جایشان است که با زحمت هم نمی‌توان جایش را پیدا کرد.
    و از همه مهم‌تر، در انتخابات و رأی‌گیری، رأی خواص و عوام یک‌اندازه است. رأی آدم خاص که بیشتر یا بزرگ‌تر از آدم عوام نیست.
    پس آدم باید مغز خر خورده باشد که خواص را با همه‌ی مشکلات‌شان جدی بگیرد.
    خلاصه این که: این عوام‌اند که سرنوشت و تقدیر خواص را رقم می‌زنند.
    پس خود خواص را نباید جدی گرفت، ولی خطر خواص را چرا. خیلی باید مراقب بود. این خواص، موجودات پلید و ناشناخته‌ای هستند که اگر ازشان غافل شوید، کار دست‌تان می‌دهند.
    عوام، هزارتایش کم است و خواص یک‌دانه‌اش زیاد. اگر توانستید سرشان را زیر آب بکنید، بکنید وگرنه لااقل مراقب باشید که یکی‌شان دوتا نشود.

    (با استفاده از دموکراسی یا دموقراضه،نوشته مهدی شجاعی)

     هردمبیل سه پسر داشت به نام های سردمبیل،شردمبیل و چردمبیل.

    آن روز وقتی جلسه تمام شد، همه برخاستند ،دیدند چردمبیل کوچک ترین شاهزاده برنمی خیزد. از او پرسیدند:چرا برنمی خیزی؟

    پاسخ داد: انگشتم را داخل این حلقۀ در کردم.حالا گیر کرده بیرون نمی آید!

    رفتند و آهنگری را آوردند و انگشت او را از حلقۀ در درآوردند.

    چند روز بعد دوباره همین جمع شاهزادگان و درباریان در همین تالار گرد آمدند . وقتی همه برخاستند،دیدند باز هم شاهزاده چردمبیل نشسته است. وقتی علّت را پرسیدند،پاسخ داد: 

    باز هم انگشتم در همین حلقۀ در گیر کرده!

    به او گفتند:چرا دوباره انگشتت را در همان حلقه کردی؟

    گفت: می خواستم ببینم آیا انگشت من لاغرتر یا حلقه گشادتر شده یا نه؟! 

    تا این لحظه اعلی حضرت هردمبیل دربارۀ انتخاب ولی عهد سخنی نگفته بود. وقتی این همه خنگی و کودنی شاهزاده چردمبیل را دید، با خوشحالی فریاد زد:

    انصافاً جانشینی برای من لایق تر و شایسته تر از شاهزاده چردمبیل نیست!زیرا مردم عوام حاکمی کودن و عقب مانده و بی سواد چون خود می خواهند. او افرادی مانند خود را به پست و مقام می رساند،که هم دستبوس سلطان اند و هم می توانند بر گُردۀ مردم سربه زیر سوار شده و متکبّرانه حکمفرمایی کنند! 

    .بنابراین طیّ جشنی باشکوه شاهزاده چردمبیل به عنوان ولی عهد و جانشین قطعی اعلی حضرت هردمبیل منصوب شد!

    چه رنجی می برد انسان آن گاه که چراغ عبرت و تجربه خاموش باشد!

    آخرین ویرایش: جمعه 17 مرداد 1399 06:53 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •   آرامگاه چه کمبودی دارد؟!

    قصّه های شهر هرت/قصّۀ94

     #شفیعی_مطهر

    اعلی حضرت هردمبیل روزی به وزیر اعظم دستور داد تا آرامگاهی باشکوه و بزرگ برای او بسازد تا پس از صد سال جسدش در آن آرام بگیرد.

    پس از اتمام بنا وقتی وزیر خبر پایان کار را گزارش داد، شاه تصمیم گرفت برای افتتاح آن جشن باشکوهی بگیرد،تا بدین بهانه هم اسم خود و لزوم احترام به مقام عالی سلطنت را به رخ مردم خویش و دنیا بکشد.بنابراین دستور داد تا در تاریخ معیّنی مراسمی باشکوه با حضور همۀ مردم برگزار شود.

    روز موعود را تعطیل عمومی اعلام کردند و همۀ کارمندان و کارگران و بازاریان و...به زور و اجبار به محلّ مقبره کشانیدند.

    اعلی حضرت هردمبیل بدین بهانه نطق غرّایی ایراد کرد. سپس رئیس تشریفات دربار رشتۀ سخن را به دست گرفت و برای نشان دادن اوج پاچه خواری بر لزوم تهیّه و نصب تندیس اعلی حضرت در محلّ مقبره تاکید ورزید تا چاکران و علاقه مندان او هر روز با تعظیم به آن تندیس ادای احترام کنند.در پایان برای این که از همۀ مردم تاییدیه بگیرد ،از مردم پرسید:

    ای مردم جان بر کف شهر هرت! اکنون این بنا چه کمبودی دارد؟

    مردم به این که بگویند «تندیس اعلی حضرت را»،یک صدا فریاد زدند: 

    «فقط جنازۀ اعلی حضرت را»!!

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: جمعه 10 مرداد 1399 05:47 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • درماندگی آموخته شده!

    قصه های شهر هرت / قصه 93

    #شفیعی_مطهر

    زمانی به اعلی حضرت هردمبیل فرمانروای قَدَرقُدرت شهر هرت خبر دادند که در ولایت فرنگ دانشمندی مبتکر پیدا شده که دارویی ساخته که هر کس بخورد ،تا شش ساعت از گفتن دروغ ناتوان می شود و ناگزیر هر چه را می داند،صادقانه بیان می کند. هر دمبیل فوراً به صدراعظم دستور داد آن دانشمند را به شهر هرت فراخوانند تا با ساختن آن دارو و خوراندن آن به مخالفان هردمبیل، بتوانند آن ها وادار به اعتراف کنند و آنان ناگزیر همۀ اطّلاعات مربوط به گروه و همفکران خود را افشا کنند.

    بلافاصله دستور اعلی حضرت اجرا شد و بزودی دانشمند طبق فرمان مقداری از آن دارو را ساخته و به اعلی حضرت تقدیم کرد.

    هردمبیل برای تست آن دارو مقداری از آن دارو را خورد . پس از لحظاتی بی اختیار با صدای بلند شروع به سخنرانی کرد.
    او ضمن بیان اعترافاتی جالب ،در بیان مکنونات قلبی خود گفت:

    - همه باید به من احترام بگذارند، ولی کسی نباید توقّع احترام از م داشته باشد!!!

    - همه باید از من تعریف و تمجید کنند، ولی کسی نباید از من انتظار تائید و تحسین داشته باشد!!!

    - همه باید بدانند من بسیار مهم و با شخصیت ام و در اوج علم و آگاهی  قرار دارم و هیچ کس مثل من نیست!!!

    - همه باید درک کنند که حرف های من صد در صد منطقی و علمی و حساب شده  است و باید همه آن را بپذیرند؛درحالی که هیچ کس مثل من نیست!!!

    -هر وقت عصبانی شوم و دیگران را سبک کنم و سرشان داد و فریاد بکشم ؛حق دارم، ولی هیچ کس چنین حقی ندارد !!!!

    - همه باید یقین داشته باشند که من فردی یگانه و ویژه هستم و کمتر کسی را خدا این گونه آفریده است !!!

    -همه باید در مقابلم متواضع باشند و گفتار مرا نصب العین خود قرار دهند و از آن تخطّی نکنند ،ولی من کسی را قابل این کار نمی دانم!

    -هیچ کس حق ندارد از من انتقاد کند یا به من پیشنهاد دهد و آنچه گفتم، دقیقا و مو به مو باید اجرا شود!!!!

    در حالی که اعلی حضرت یک ریز مشغول بیان اعترافات و علنی کردن مکنونات قلبی خود بود،خبرنگار زیرکی همه بیانات اعلی حضرت را ثبت و ضبط کرد و برای انتشار در اختیار رسانه های حقیقی و مجازی قرار داد.

    عصر آن روز عین نطق اعلی حضرت از طریق همۀ رسانه های خارجی به طور علنی و از رسانه های داخلی فیلترشده به طور مخفیانه پخش و منتشر شد. 

    وقتی خبر انتشار این نطق به دانشمند خارجی رسید،فریادی وحشتناک برکشید و گفت:

    ای وای!! همین امروز همه مردم بپامی خیزند و رژیم اعلی حضرت هردمبیل را سرنگون می کنند!

    ولی شگفتی و تعجّب آن دانشمند وقتی به نهایت رسید که فهمید متن خبر کاملا به اطّلاع عموم مردم رسیده،ولی هیچ اتّفاقی نیفتاده است!!

    بنابراین نزد صدراعظم رفت و علّت عدم حسّاسیّت مردم را از او پرسید و گفت: 

    اگر یک در صد از این اعترافات توسّط یکی از رهبران فرنگ منتشر شود و به گوش شهروندان فرنگ برسد،دیگر لحظه ای به آن رهبر و سیاستمدار امان نمی دهند و فوراً ناچار به استعفا یا برکناری می شود!ولی من تعجّب می کنم که چطور مردم شهر هرت همۀ این اعترافات هردمبیل را شنیدند و هیچ واکنشی نشان ندادند!

    صدراعظم پاسخ داد:

    مردم ما بر اثر تکرار این گونه خبرها بتدریج خنثی و بی تفاوت شده اند! گوششان از این خبرها پُر است! مردم ما مبتلا به یک بیماری شده اند به نام «درماندگی آموخته شده»! 

    در هند برای تربیت فیل کوچک آن را با رشته ای به درختی می بندند. او می‌کوشد خودش را آزاد کند، ولی از آنجا که به اندازه کافی قوی نیست نمی‌تواند طناب را شُل کند یا بگسلد. پس از چندین بار سعی کردن و نتوانستن، فیل شرایط را می‌پذیرد. بعدها که فیل به اندازۀ کافی بزرگ و قدرتمند شد نیز سعی نمی‌کند خودش را رها کند، اگرچه به آسانی می‌تواند طناب را پاره کند. فیل آموخته و پذیرفته است که هرگز به تنهایی نمی‌تواند خود را آزاد کند ؛بنابراین هرگز سعی نمی‌کند؛ چرا که می‌ پندارد آزادی غیر ممکن است.
     درماندگی آموخته شده یکی از جالب‌ترین رفتارهایی است که نه تنها در انسان بلکه در حیوانات هم مشاهده شده است. آقای مارتین سلیگمن، روانشناس آمریکایی با ارائه این نظریه به شهرت جهانی رسید.

    بنابراین مردم شهر هرت با خوگرفتن با این بیماری هر ظلم و تبعیضی را تحمُّل می کنند .معمولاً تعداد اندکی از روشنفکران به این خبرها حسّاسیّت نشان داده و اعتراض می کنند. ما هم ضمن تکذیب خبر،آن عدّه را با زور و زندان و گاهی اعدام سرکوب می کنیم! دیگر صدایی از کسی درنمی آید!

     

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: جمعه 3 مرداد 1399 03:24 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 6 1 2 3 4 5 6
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات