آدم ذره ذره پیر میشه. خیلی آروم آروم. از اونجایی که اولین خط زیر چشمم افتاد. از اونجایی که بیشتر از یه شیرینی خامهای نتونستم بخورم. از اونجایی که گوشام شروع کرد به خاریدن. ولی وقتایی که استرس دارم مثل اینروزا، این علامتا خیلی سریعتر میان. ترم قبل یادمه یه روز پاشدم دیدم پلک راستم افتادگی پیدا کرده. دیگه تو آینه خودمو نگاه نکردم. گوگل میگفت بخاطر نگاه زیاد به اسکرین و خستگی پلک میتونه باشه. نمیدونستم باید چیکار کنم. جراحی؟ من همونیم که میگفتم کاش ادما هم تخمگذار بود. ( البته بعداً فهمیدم زایمان بچه از زایمان تخم راحتتره ). بعد از چند روز خودش خوب شد. ولی حسابی منو ترسوند. تو زمستون بخاطر کفشام انگشت پام میخچه زد. اولش توجه نکردم گفتم خوب میشه. ولی خوب نشد. و دردش برام عادت شد. چسب میخچه خریدم. کامل از بین نرفت. دیگه اون کفشا رو نپوشیدم. گفتم کم کم خوب میشه. چند هفته پیش یه روز حس کردم پشت پلکم یه زبری حس میکنم. تو آینه نگاه کردم دیدم پشت پلک راستم یه لایه شبیه پوست اضافه اومده. اول فک کردم قارچه. گوگل گفت بهش میگن درماتیتیس. حساسیت پوستی. ولی من خوب میدونم هرچیزی که نمیدونن دلیلش چیه اسم حساسیت روش میذارن. تازه حساسیت به چی؟ منکه حتی ضدآفتاب به زور به پوستم میزنم. بود و هست. فقط حواسم هست تو مکانای عمومی دست به چیزی نزنم و اگر هم دست زدم بعدش به صورتم دست نزنم. چیکارش باید میکردم؟ کمتر به آینه نگاه میکنم. امروز متوجه شدم یه میخچهی کوچیک دیگه کنار میخچهی قبلی در حال رشده. حس میکنم دارم پیر میشم. حس خوبی نیست اینکه آدم مرگ تدریجی خودش رو نظاره گر باشه. و دردها روی هم جمع بشن. ذره ذره...