!!!چی بودیم... چی شدیم
...Follow your dreams...
دیشب
داشتم با یکی از دوستای خیلی خیلی قدیمیم حرف میزدم که اتفاقا از خواننده های
وبلاگه! بعد از سلام و احوال پرسی های همیشگی گفت:
آخه
من به این بچه چی بگم؟! خو اگه قرار بود رمزشو بدم اصلا مطلب رمزدار نمینوشتم که!!
خیلی
هم تاکید کرد که تاکید کنم تنهاس! گفت بُلد بنویسم که تنهاس...
ایهاالناس دوستم تنهاس!! تنها...
بخاطر
اتفاقی که برای دامادمون افتاده و پاهاش توی گچه دکتر بهش گفته تا میتونه پاچه و
پای مرغ بخوره تا زودتر پاهاش خوب شه! منم مدتی بود بدجور هوس پای مرغ کرده بودم،
چند روز پیشم مطلبی خوندم راجع به همین پای مرغ که چه فوایدی داره، چقدم خوشمزه س
لامصب!
شب هم که از سرکار برگشتم خونه دوباره سورپرایز شدم، دیدم مامانینا بستنی خریدن خوردن
واسه منم گرفتن با نون اضافه! چون میدونن من نونشو بیشتر از خودش دوست دارم! اینم
نوش جونم باشه!!
بهش میگم این فضولیتو تو وبلاگ مینویسم که آبروت بره برگشته میگه:
طبقه بندی: خاطرات،
دیروز که قرار بود بعدازظهر هم اضافه کار برم مجبور شدم برم خونۀ خواهرم
که به محل کارم نزدیکتره تا (تف به ریا) نمازمو بخونم و یکمی هم استراحت کنم!
مامان هم از شانس اونروز پای مرغ درست کرده بود و وقتی فهمید میرم خونۀ آبجی اینا
سهم منو آورد اونجا... جاتون خالی... نوش جونم باشه!
طبقه بندی: خاطرات، اتفاقات، توضیحات،
قالب ساز آنلاین |