معلوم الحال سه شنبه 4 خرداد 1395 07:35 ب.ظ نظرات ()
اخیرا به این نتیجیه رسیده بودم که کردم شهر غریب اونقدرا هم خوب نیستن ! هوای غریبه ها رو ندارن. بیشتر هم از روی تعصب با هم قوم های خودشون خوبن؛ هر کس طرف قوم و طایفه خودشه. الان هم بی مقدمه برم سر اصل مطلب و بعدش هم برم سر درس و مشقم (!). با روی کار اومدن شورای صنفی جدید باز شام ها و ناهارها عوض شد و همون طور که مسلمه بعضی از غذاها، علی الخصوص شام ها، رو نمیشه خورد! بنابراین بنده یه شب های خاصی در طول هفته رو مجبورم برم شهر و یه ساندویچ مختصر یا پیتزایی چیزی بزنم به بدن و برگردم. بماند که چند بار آشپز و بچه های سلف من رو دیدن و گفتن دیگه غذا رزرو هم بکنی چیزی بهت نمیدیم 
امشبم غذا نگرفتم و دقایقی پیش راه افتادم برم شهر. حالا ما وایسادیم کنار جاده و هیچ ماشین هم که بتونیم سوارش بشیم -به عنوان تاکسی- رویت نمیشه! یعنی ماشینا یا اونقدر مدل بالا هستن که آمدم اصن خجالت میکشه دست براشون تکون بده! یا نیسان هستن که کلا خر عَست (توصیه: جایی نیسان دیدین فرار کنین!)! یا ماشین سنگین و تریلی! یا سمند و پارس و ...! یه تک و توک پراید (اتول ما دانشجویان جهت رسیدن به سرمنزل مقصود) هم رد میشد که خانواده توش نشسته بود. حالا ما هم هی به ساعتمون نگاه می کنیم که دیر شد و عجب غلطی نمودیم شام رزرو نکردیم، که یه دفعه یه موتوری در حال رد شدم گفت مستقیم میری؟! و ما گفتیم:«بلهههه» و گفت: «بپررررر» و ما رفتیم دنبالش - همچین هُلِ هل هم نبودیما! سلانه سلانه- که یهو گاز داد و رفت ....  اینجا یاد اون صحنه از فیلم مار***مولک افتادم که پرویز پرستویی کنار خیابون منتظر ماشین بود و چندتا ماشین میخواستن زیر بگیرن که برگشت گفت: «اَی تو اون روحِت» و منم دهنم رو باز کردم که چارتا فحش خ.... یا چاروادری بهش بدم که یهو نفسِ بزرگوارمون به صدا در اومد که:«هـــوی!(خیلی بی ادبه، شما ببخشین) مگه تو دانشجوی این مملکت نیستی؟ مگه قشر تحصیل کرده نیستی؟ مگه دانشجوی زبان سراسر کفرآمیز انگریزی نیستی؟ مگه گرایش ادبیات انگلیسی نمیخونییییییییی؟! ... شخصیت داشته باش» اینگونه بود که ما زبان در کام فرو برده و فقط توی دلمان به ایشان فحش دادیم! خدا ازشان نگذرد، انشاالله ...
باز وایستادیم و وایستادیم و مجددا وایستادیم تا یه پراید اومد جلو پامون ترمز زد که شهر میری؟ تو دلم گفتم: ینی به نظرت اینجا روستاست؟! و در عمل گفتم: بعله! گفت بیا تا یه جایی برسونمت! کلی کاغذ و پرونده و یه ظرف هم آجیل و میوه روی صندلی جلوش بود. پرونده ها رو گذاشت پشت. آجیل و میوه ها رو هم کذاشت روی داشبود و اومد راه بیفته که باز دو تا دانشجوی بی نوای دیگه سر رسیدن و گفتن ما رو هم برسون. اینم آقایی کرد و گفت سوار شید. آقا سرتونو درد نیارم؛ ایشون ما رو تا نزدیکی مقصدمون رسوندن و همین که پول بهش دادیم گفت: «بردار من مسافرکش نیستم» و من فقط و فقط تشکر کردم و و پیاده شدم. اون دوتای دیگه هم که پول دادن ازشون نگرفت. شاید این موضوع کوچیک به نظر برسه اما مینویسمش؛ فقط و فقط به این خاطر که یادم بمونه که بی دلیل هم میشه خوب بود و خوبی کرد. به افتخار این چنین بزرگ مردان و شیرزنان گمنامی که میبخشند و کمک می کنند بی آنکه شناخته شوند. 

تشکر بابت میلاد با سعادتمان:
- از استاد پ. (استاد دروس مترجمی) که اولین نفر بودن که بهمون تبریک گفتن اونم بعد از این پیام که عجب هوای خوبیه! (هوا اون شب بارونی بود)
- همراه اول؛ که بالاخره ثابت کرد ما تنها نیستیم، مثل اون پیامکایی که هر روز بهمون میده و میگه: "تبریک شما برنده شدید فقط با ارسال عدد ۱"
- بانک تجارت ... باید پولام رو از توی بقیه بانکا دربیارم. نامردا خودکاراشون رو که زنجیر میکنن بابت پیامک هاشونم که پول میگیرن! کارمزدها هم که الی ماشالله بالای سی چهل درصد. کاری نداریم که اقتصاد اسلا***میه یا نه.
- سازمان جوانان هلال احمر: ناموسا این دیگه اولین دفعه بود. ذوق زده شدم. [آخر عاقبت سینگلی]
- تنی چند از دوستان مجازی که ناگفته نمونه عوض اینکه چیزی بهمون بدن تازه قول یه کیک هم به زور ازمون گرفتن!  حالا شاید در عوضش یه دونه جوراب بهمون بدن 
- یه عده قلیل از دوستان حقیقی که هیچ کدوم هم یادشون نبود و بعد از اینکه پستمان را در اینستاگرام رویت نمودن کامنت نهادندی!
- باز یه عده از دوستان (که گفتم وعده داده بودند و زده بودن زیرش) که اول لایک کرده، کامنت نهاده و سپاس آنفالو و بلاک نمودندی ... به قرآن ملت درگیرن 
- سه چهار نفر که توی تلگرام پیام دادن. یک دوست حقیقی: "-سلام علیکم -خوبی عزیزم؟ -تولدت مبارک ". دو دوست مجازی. و دو هم دانشگاهی که پیام هاشان کوتاه بود و مختصر: "شرمنده که پی ام دادم دیگه نمیدم ولی شب تولدتون مبارک" "تولدتون مبارک امیدورام در تمام مراحل زندگی موید باشین و ب تمام آرزوهای نیکتون برسین"
-  مادربزرگم، پدرم و مادرم!
- و پیامکی از دیار باقی (ناشناس): "تولدتون مبارک  امیدوارم همیشه تو زندگی تون موفق باشید. ن. ا." (همشهری و همکلاسی مذکور که باعث و بانی تمام آشوب های چند ماهه ی زندگیمه) ... نمی دونم کدوم یکی از حرف هاش رو باور کنم. دیگه هم اصلا برام مهم نیست! دختری که اینقدر پر فیس و افاده باشه و فقط و فقط از خودش تعریف کنه و بقیه رو محکوم کنه مشخصه که چجوریه! بماند از حرف ها و آرزوهاشون که امیدوارم هر چه زودتر بره و راحت بشیم از دستش. به قول یه دوست: "کینه ای نیستم، اما آلزایمر که ندارم!" ...
تمت، چهارم خرداد نودوپنج