معلوم الحال یکشنبه 9 آبان 1395 05:37 ب.ظ نظرات ()
امسال هم مثل هر سال من زودتر از همه عازم دانشگاه شدم! بازم مثل همیشه مشکل لعنتی «خوابگاه»!
علاوه بر سه بار ثبت نام و رد شدن درخواستم برای اتاق بالاخره 5 مهر درخواست من تایید شد پول خوابگاه رو تمام و کمل ریختم و به زور تونستم یه اتاق 3 نفره پیدا کنم. زود عازم شدم که همین اتاقم از کفم نره. بعد از دو روز بدبختی بالاخره 10 مهر من رسیدم شهر دانشجویی و وسایل رو گذاشتم اتاق بچه ها و بدو دنبال کارای خوابگاه!

بعد از سه روز مجوز گرفتیم که بریم اتاق 3 نفرمون توی بلوک B (اتاق 235 - سه نفره - طبقه سوم - مقابل دستشویی ها! «به این خاطر به این موضوع اشاره میکنم که قبلا ساکنین این اتاق ها رو همیشه مسخره میکردم و بهشون میگفتم ساکنین اتاق دششوری!!! :)) آخرشم که خودم افتادم توی کوزه!»)

سرتون رو درد نیارم! از پارسال کلی پیشنهاد خارجی داشتیم که آقا با ما بیا و هم اتاق شو و ما میخوایم ارشد بخونیم و فلان بهت میدیم و اکانتای نامحدود اینترنت بهت میدیم که بزنی روی دانلود و حالشو ببری و ... !منم پیشنهاد محمد آقا (گنده بچه های آموزش زبان 92) و رفقاش (دو تا پسر نرم افزاری) رو پذیرفتم و با یکی از بچه ها رفتیم دنبال کارای اتاقی که با هم باشیم. بدبختی بزرگمون این بود که ممد آقا بخاطر ناکار کردن یه نفر درگیر شده بود و 40 ملیون دیه داده بود و قصد نداشت که به این زودیا بیاد و از این طرف هم یه اتاق براش توی بلوک C (بلوک ترمکا - طبقه دوم - اتاق 320 - اتاق 3 نفره- بغل آشپزخونه «که علی الحساب موقعیتش بهتر از اتاق دستشویی بود و خط دهی Wifi ش هم بیشتر بود») کنار گذاشته بودن چون همه ازش حساب میبرن. خلاصه من زنگ بزن و و ریجکت بکن و رد تماس از طرف محمد! دوستاش هم که کلا بلاک شده بودن :))) هیچی بالاخره یه روز زنگ زد و گفت که برید پیش مسئول خوابگاه ها و اتاق رو بگیرین. حالا باز ما باید کفش آهنی پامون میکردیم و میرفتیم دنبال آقای ک.

از این طرف یه دانشجو سنواتی 92 ادبیات انگلیسی که به دلیل کارهای بوووووووووووووق دو ترم تعلیق شده بود به ما چسبید و اینم شد گزینه هم اتاقی ما. چون یه جورایی بعضی واحداش با ماست و یه سری از واحداش هم که میخوره به اندک ترمان!

بعد 10 روز برو و بیا بالاخره کلید اتاق محمد آقا به ما رسید. اما الان یه مشکل داشتیم! یه مشکل بزرگ. من و محمد و جابر رفتیم توی اتاق. هنوز مرتضی مونده (همکلاسی چابر! ترم آخر نرم افزار) و اینکه دو تا دانشجوی بومی هم وبال گردن ما شدن و این سنواتی هم با اینکه اتاقش جایی دیگه ست شده وبال کردن ما. آقا یه اتاق 3 نفره که هر شب 6 7 نفر توش هستن و هنوز هم 2 نفر از اعضاش نیومدن!

بعد از یه هفته ساکن بودن توی بلوک C با حضور محمد آقا اتاق ما عوض شد! حالا چه اتاقی؟ اتاق 136  بلوک A (بلوک ارشدها - طبقه سوم - 6 نفره - بغل دستشویی - نکته مهم:«دارای مشکل خط دهی Wifi و اینکه از محل توزیع غذا که بلوک C باشه هم خیلی دوره»)

حالا اسم من و جابر از بلوک B رفته به بلوک C  و از از اونجا بلوک A ! اونم اتاق پارسالم. خلاصه من تخت سابقم رو اشغال کردم. اما باز دو تا مشکل بزرگ داشتم:

قبلا زیاد از «آشوب گر» گفته بودم! اون دانشجوی کاردانی نرم افزار بود و شوربختانه سنوات خورده بود و فرستاده بودنش بلوک A  و من با افتخار به همه میگفتم که من بالاخره از شر «آشوبگر» یا «سلیمون» راحت شدم! مسئولای شب هم میخندیدن و میگفتن عشق و حال میکنیا! بچه های سلف هم که میدونستن من چی میکشم از دستش میگفتن بالاخره خلاص شدی! اما من بازم برکشته بودم بیخ گوش سلیمون! کسی که از ترم یک باهاش ساخته بودیم :)))) ناموصا آدم بدی نبود و معرفتش زبون زد خاص و عامه اما بالاخره وقتی رگ «لر»ی ش میگیره ول نمیکنه (توی این پست قصد نداریم به هیچ کس توهین کنیم! لطفا برداشت بدی نکنید)

مشکل دوم بزرگ تر بود! ترم یک و دو ما یه پسر که چه عرض کنم! یه آقای متولد 65 داشتیم که بعد عمری یللی تللی یادش افتاد هبود باید بیاد دانشگاه درس بخونه و چون چند سالی توی ترکیه بوده تصمیم میگیره زبان رو انتخاب کنه. هیچی دیگه ایشون کنکور میدن و بنا بر انتخاب فلک با بنده هم رشته میشن! کسی که از همون روز ثبت نام دیدمش و ازش بدم اومد! اولین جلسه کلاس دستور هم دیدمش و با اون جلف بازیاش منی که هیچ کلاسی رو نمی پیچوندم ناگزیر کرد که کلاسا رو بپیچونم! مرد گنده چند تا اخلاق بد داشت که توی راهرو یه نفرو پیدا میکرد و فارغ از اینکه ایشون بلدن انگلیسی صحبت کنن یا نه بلند باش انگلیسی صحبت میکرد! اخلاق گند دیگه ایشون این بود که دخترایی که همسن دخترای خودش بودن رو جمع میکرد و میبرد توی محوطه دور خودش و باهاشون  flirt میزد :)))) (اصلا قصد حسادت ندارم! اما این کار اصلا صورت خوبی نداره) جوری آقا گند زده بود به وجهه ورودی های 93 ادبیات که من خجالت میکشیدم بگم ادبیات میخونم چون همه رشته ما رو با اون ابله میشناختن
ایشون یک سال میهمانی گرفتن ولایت خودشون و باز برگشته بودن! چون چارت دانشگاه ها مطابقت نداشت و اینجوری سنوات میخورد. توی این یک سال من تقریبا  نفس راجتی کشیدم اما باز برگشته بود و از قضای روزگار اتاق 137 (اتاق بغل ما) نصیب ایشون شده بود!

من اصلا حواسم به این دو تا موضوع نبود که بچه ها موقع اسباب کشی یادم آوردن و این خبر برام مثل خالی کردن یه تشت آب بخ روی سرم بود! خدایا حالا من کدوم یکی از این دو تا رو تحمل کنم؟؟؟؟

بدبختی بزرگ این بود که توی سیستم اسم ما توی بلوک B ثبت شده و ما انصراف نداده بودیم. توی ثبت نام دستی هم ما رفه بودیم بلوک C و بعدش هم بلوک A ! مسئول شب خوابگاه عصبانی اومده بود به من و جابر میگفت: «من به شما دو تا چی بگم؟ نقشه هر بلوکی رو باز میکنم اسم شماها توش نوشته شده و خط خورده (فرآینده جابحایی های ما خیلی پیچیده تر از اینا بود و ما توی هر بلوک اتاق نهایی که ساکن شدیم رو گفتم وگرنه توی بلوک های C و B ما سه تا اتاق عوض کرده بودیم :)) ) خدایی بگین چند تا اتاق عوض کردین؟ بگیرین بتمرگین همین یه جا دیگه» (آخه با شلوغی مجدد اتاق من و محمد و یکی دیگه قرار بود اتاقمون رو عوض کنیم و بریم به یه سه نفره بغل Wifi توی همین بلوک A و همین طبقه -سوم- (دلیل اینکه روی Wifi تاکید دارم اینه که آپشن بزرگی برای یه اتاق محسوب میشه) گفتیم: «آقای گ. ما کارمون از جابجایی اتاق گذشته و بلوک عوض کردیم و تقریبا تا الان ساکن 7 تا اتاق شدیم!»

هر جور بود من ساکن اتاق شدم و سعی کردم خودم رو وفق بدم! بچه ها هم منو واسطه کردن که نرم از اتاق و محمد رو هم نبرم اتاق 3 نفره. فلذا ما توی اتاق موندگار شدیم! اتاقی 6 نفره که 5 نفرش تکمیل بود و هر روز یکی رو میفرستادن سراغش! من الان حسرت میخورم چرا بخاطر کسایی که اصلا دنبال درس خوندن نبودن اتاقمو عوض نکردم :(( من این ترم در عمل 22 واحد دارم (یک واحد عملی تربیت 2 دارم که خودش به اندازه 10 واحد پدرم رو درآورده!) و به اندازه 32 واحد میرم کلاس!!! یعنی همراه به هم ورودی های خودم کلاس دارم! 4 واحد تخصصی با ورودی های بدون پسر 92 دارم (پسرشون الان دایورت شده روی ورودی ها 93 و هر بار میگه داداش من ورودی 92 عم میگم: خفه شو! من الان با همکلاسی های تو کلاس دارم! تو برو به مامانت زنگ بزن بگو قرصاتو خوردی میخوای بگیری بخوابی) و بقیه واحدا رو هم به صورت داوطلبانه و جهت یادگیری و ارشد با ورودی ها 92 آموزش زبان و ترمکای 94 ادبیات میریم. یعنی بنده از ساعت 10 صبح شنبه کلاسام آغاز میشه و ساعت 19 پنجشنبه تموم میشه! یک روز در هفته هم بیکار نیستم و دائما دارم به خودم فحش میدم! اما کم هم نمیارم و فقط کلاس میرم.

#ادامه دارد ...


پ. ن.: خدایا خودت این ترم آخر و عاقبتم رو به خیر بگذرون ! بیشتر از هر وقت دیگه ای محتاج حضورتم! :(