پنجشنبه 13 آبان 1395 10:43 ق.ظ
نظرات ()
یعنی خدا منو آفریده که فقط غر بزنما :))
چند روزه هوا خوب شده و بارون و از این صوبتا ! الان دقیقا نمی دونم کدوم گوشه ای از این مملکتم که هواشناسی پیش بینی بارون نمیکنه اما یهو میبینی صبح تا شب بارون میاد. بعدشم اخبار و رسانه ها سکوت میکنن :/
سر صبحی پا شدیم! بچه ها نون گرم کردن. نسکافه. عسل "حجت"* و پنیر ... داریم میخوریم. رفیقم سیگارشو روشن میکنه و میره لب پنجره. پنجره رو که باز میکنه میگه "معلوم" داره بارون میاد، هوا هوای دو نفره ست!
منم میگم: لعنت به هر چی هوای دو نفره ست! خدا چرا حواسش به ما سینگلا نیست که میریم بیرون لباسامون خیس و ثیف میشه! سرما میخوریم و صبح تا شب باید فین فین کنیم و هی عطسه کنیم ودر جواب "زهر مار" و "درد" و "مرض" و "کوفت" و ... تحویل بگیریم :) از اونور این رلا سوپ و ماکارونی و لوبیا پلو وپرتقال و چه و چه و چه تحویل بگیرن :) تازه برای اینکه دستاشونم خسته نشه لباس و شلواراشون رو میدن عیال مکرمه میبره خوابگاهشون با ماشین لباسشویی میشوره و براشون اتو شده برمیگردونه :دی (لازمه توضیح بدم که ما بدبخت و مفلوکیم و ماشین لباسشویی و اسپیلت نداریم یا خودتون فهمیدین؟! :)) البته دخترا همه این امکانات رو دارن! بعد میگن مردا حق زنا رو خوردن!)
آهای بارون پاییزی
من میگم تو غم انگیزی :)
[آسمان جور امانت نتوانست کشید / مشک آبش سر منِ بدبخت خالی شد]
*عسل "حجت": اسم بابای یکی از دوستام حجته! اونم یه شیشه عسل آورده که اسم باباش روش نوشته :) (ببین خونشون چقد برنامه هاش رو نظمه که عسل و فاشق چنگالشونم صاحاب خودشو داره! خونه ما که جوراب بابام پای منه جوراب من پایی داداشمه و.... خخخخ -just kidding- )