یکشنبه 23 آبان 1395 09:14 ق.ظ
نظرات ()
با شروع سال تحصیلی من برای جبران مافات تمام خساراتی که دانشگاه بهمون زده یه نظریه رو ارائه کردم که بر مبنای اون: "باید از دانشگاه کَند!"
و حالا اصل قضیه: محرم پارسال من درس های زیادی روی سرم ریخته بود و کمتر به مسجد دانشگاه میرفتم. یه رسی هم رفتم و چیزایی دیدم که خوشایندم نبود! با خودم گفتم امام حسین که همیشه یه عده آدم نمیخواد بخاطرش بزنن تو سر و سینه و بعدش برن پی زندگی شون! باید یه نفر باشه که توی عرصه علم پیشرفت کنه و بعدش بگه که من با توکل به همچنین کسی تونستم به این مقام برسم! فلذا رفتم و کلی لیوان یه بار مصرف و قاشق برداشتم که با خودم بیارم خوابگاه. چون توی امتحانات واقعا وقت شستن ظرف رو نداشتم. یکی دو نفر مانع شدن که با نهیبی که بهشون دادم رفتن پی کارشون.
اوایل سال که وسایل رو از انبار گرفتیم من کلی لیوان هنوز برام باقی مونده بود و بچه ها میگفتن تو اینا رو از کجا آوردی؟ کارمون راحت شده. دیگه نمیخواد هی لیوان بشوریم :) منم قضیه رو گفتم. و بعدش ههم گفتم باید از دانشگاه کَند! اینهمه اذیتمون کردن. حقمونه! سهممونه! :) خخخخخ
هیچی روز بعدش رفتیم سلف و هر کدوممون به جای اینکه یه لیوان یه بار مصرف برداره یه ردیف مثلا ده پونزده تایی برداشت. چند تا قاشنگ چنگال هم برداشتیم که هی نخوایم ظرف بشوریم :) البته قصد داشتیم نمکدون هم برداری که متاسفانه پارسال بچه ها همشون رو قلع و قمع کرده بودن.
خلاصعه این دیگه شده وبد کار هر روزمون. یعنی اگه یکی از بچه ها میگفت برام غذا بفرستید. کارتش رو میزاشتیم براش روی ظرفش. توی پلاستیک. همراه با قاشق چنگال میفرستادیم خدمتش که مبادا ذره ای به خودشزحمت بده. بعضا ده بیستا لیوانم ضمیمه میکردیم.
از اونجایی که بچه ها هم گ*ش*ا*د و درس نخون! به حدی که حتی خودکارشونم از بقیه تهیه میکردن (میکَندن!) و من تنها کسی بودم که کیف داشت هر روز میگفتن توی سلف صدام میکردن: "معلووووووم! در کیفتو باز کن" و منم زیپ رو میکشیدم و بچه ها لیوان میچپوندن توش. البته قاشق چنگالا هم بی نصیب نمونده بودن :)
یک دیگه از قضایای کَندنی ما از دانشگاه قضیه نارنج ها و اناراست :) یکی از بچه ها هست که به قول بقیه مثل میمون از در و دیوا بالا میره. این رفته بوده که یکی دیگه از هم اتاقیام (جفتشون نرم افزار میخونن) چند تا نارنج بکنن که توی شاممون نارنج هم بپاشیم :) بعد از کندن نارنج چهارم یا پنجم مرتضی میبینه که جابر نیست! صداش میکنه میبینه رفته بالای دیوار و از اونجا چریده روی درخت :) خخخخ شب با شاخه های پر و پیمون نارنج وارد اتاق شدن! همه تعجب من از این وبد که چطور نگهبانا و مسئول شب این دو تا رو ندیدن؟ خلاصه تا سه هفته ما نارنج داشتیم توی اتاق. به حدی زیاد بود که برای نیمرو و املت و ماکارونی هر غذایی که فکرش رو بکنید و نکنید (ناموصا دانشجویی فکر کنید! ضمنا غذاهای خیلی دخترونه رو هم فاکتور بگیرید!) ما از نارنج استفاده میکردیم!
مجددا ما چند شب بعد یه پاتک به پروژه دانشجوهای دانشکده کشاورزی زدیم و تا دلتون بخواد کدو، بادمجون، فلفل (از اون تندهاش!) با خودمون آوردیم خوابگاه و باهاشون یه غذای مشی درست کردیم!
بعد از اون از اونجایی که پروژه کشاورزی های بنده خدا به کلی نابود شده وبد رفتیم سراغ انارهای توی محوطه :) از اونجایی که جدیدا خوابگاه دختران داخل محوطه دانشگاه تاسیس شده اقدامات امنیتی شدیدتر شده. خوابگاه پسرا با دخترا فقط یه ربع فاصله بیشتر نداره. بدون هیچ حصاری این دو خوابگاه رها شدن چون هر دو توی محوطه دانشگاه احداث شدن. خلاصه ما هم با اندک ترسیی رفتیم سمت خوابگاه دخترا که سگ ها صداشون در اومد :))) ولی مگه ما کوتاه میایم. جابر صدا زد: بچه ها انااااار !!! آقا چشمتون روز بد نبینه هفت تا دانشجوی گشنه افتادن به جون درختا و هر کسی میزد توی سر اون یکی که سهم بیشتری نصیبش بشه :) خیر سرمون چهارتامون دانشجوی زبان بودیم مثلن!
قضیه کندن ها به همین جا ختم نمیشه ...
نرم افزاری های ما پارسال سیستم مدیر فناوری اطلاعات سایت رو هک میکنن و از طریق اون به اکانت رئیس دانشگاه و اساتید دست پیدا میکنن :) البته سر یه قضایایی لو میرن و تهدیدشون میکنن اگه یه بار دیگه همچین کاری رو انجام بدن اخراج میشن. قضیه سر بسته میونه و به کمیته انضباطی هم نمیره. بعد از اون هم رمزها باز عوض میشه.
یه شب من محتاج نت بودم و بی اکانت ! دوستم گفت بزن rajabjadeh و رمزش هم **** ! گفتم این کی هست حالا؟ از کجا آوردیش؟ گفت اون مستخدم بی سواده هست که خیلی گیره! منو میگی: :| :/ مستخدم اکانت نامحدود و بی نهایت داره و ما دانشجوهاد بی اکانتیم؟ دوستم گفت چرت نگو استفاده کن. قثط روزا ازشون استفاده نکنی که ردتون میزنن بلاک میشی :)
چند روز بعد دوستم خبر داد که رجب زاده مذکو اومده سایت که که اکانت من چند روزه وصل نمیشه و برام رمزش رو عوض کنید. البته چون مسئول سایت نبوده میفرستدش که بره یه نیم ساعت دیگه بیاد و همون موقع زنگ میزنم به هم اتاقیم که مگهنگفتم اکانتا رو روز استفاده نکنید. در هر حال به خیز میگذره و کسی بویی نمیبره که ما اکانت میدزدیم و رمز آقای رجب زداه عوض میشه.
یه روز بعد از ظهر که من خواب بودم دیدم پیامک اومده با چند تا اسم و عدد (رمز) ! فکر میکردم شوخیه اما همین که توی سیستمم واردشون کردم دیدم اینترنت وصل شد. اون مبا چه سرعتی :) اکانت رئیس دانشگاه که افتاد دست گنده اتاقمون! اکانت دو تا از استادامون هم توسط بنده مصادره شد. اکانت مدیر گروه معارف و رئیس کمیته انضباطی رسید به تخت بالاییم. اکانت مسئول داشنکده علوم پایه هم افتاد دست یکی دیگه از بچه ها. البته بازم کلی اکانت داشتیم :) ولی قرار بود دیگه لوشون ندیم !!!
خلاصه: اگه چند روز دیگه دیدین یا شنیدین که اخ*تل*اس بزرگ در دانشگاه فلان ! یا دزدی و ورود به سیستم های امنیتی دانشگاه ***** زیاد حساس نشید! اون کار ماها بوده. اصلا هم دزدی محسوب نمیشه! حقمونه :) سهممونه :)
پ.ن.: میباست متذکر شد که در این نوشتار از کندن کاغذ A4 چاپگرهای مرکز کامپیوتر و بلند کردن سوکت، پیچ گوشتی و خودکار و ماژیک و ... (از این کَندنی های کوچیک) توسط دوستان بزرگوارم خودداری کردم! باشد که این اقدامات راهگشای جوانان نیازمند این مرز و بوم واقع شود./ معلوم الحال