یکشنبه 14 آذر 1395 10:04 ق.ظ
نظرات ()
دیروز برای نشون دادن review of literature پروپزالم رفته بودم دفتر استاد د. که چند تا از خانوم های ترم بالایی آموزش زبان اومدن بیرون و خیلی شیرین و مجلسی بنده رو انداختن بیرون که با استاد کار خصوصی داریم! :| هر کی ندونه من که میدونم سرکار خانوم اومدن برای عجز و لابه که استاد امتحان نگیرررر و استاد هم که از اوناییه که عمرا تو کتش بره :)) حالا بماند که بچه ها گفتن موقع تحویل گرفتن ورقه اولین نفر بوده که پر کرده ورقه رو و تحویل داده.
همینجوری که من بیرون منتظر ایستاده بودم استاد ق. در رو باز کرد و گفت برای ادبیات آمریکا شعر Sylvia Plath رو میخوام تدریس کنم. زحمت بکش ببر زیراکس برای کلاس بزن. ما هم رفتیم سر کلاس تا اینکه استاد اومد و گفت برنامه تغییر کرده و امروز شعر کار می کنیم که دخترا همه گفتن استاد ما جزوه نداریم و استاد به من اشاره کرد که بهشون شعرا رو بدم
در همین حین یکی از خانوما که همشهریمه مثلن :| -ایششش- و بغل دستیش برگشتن و شروع کردن به شعر گفتن ضد من که ماشالله همه جا هست و همه کار میکنه و.... ! که منم جلو استاد خیلی محترمانه بهشون گفتم: یخورده خجالت بکشید! دانشجوی ادبیات هستید! لااقل تشکر نمیکنید فحش ندید...
امروز صبح ساعت ٨ هم رفتم کلاس ترجمه آثار اسلامی ٢ که باز همون دو نفر زود اومده بودن و شروع کردن به سوال پیچ کردن.
- آقای معلوم این درسم با ما داری؟ ماشالله چقد فعالی. به ما رسیدی! ما که کلی درس افتاده با شما هم داریم...
- متولد چندی؟
- آقاااای معلوم با شماییماااا....
- شماره عینکت چنده؟
- معدلت چنده؟
- رتبه ت چند شد؟
- نفر چندمی توی کلاستون؟
- هوووووووی....
+ :|
+ نفر ١٢ از ١٢٨! (سیستم رتبه بندی پسرا بهم ریخته و معلوم نیست نمره چندم هستن توی کلاس!)
- شما پشت کنکور موندی؟
+ بله.
- من سال اول موندم رتبم ٢٥٠٠ شد! چون اعتماد به نفس بالایی داشتم و فقط تهران میخواستم سال دوم نشستم پشت کنکور آخرشم این خراب شده قبول شدم. حالا ارشدم ایشالا یه جا مثل همین جا پیدا می کنیم میریم!
+ من که فرقی به حالم نکرد! سال اول دامپزشکی قبول میشدم نرفتم. سال دوم یه گرایش از علوم انسانی قبول شدم و اومدم میون یه مشت گاو و گوسفند و شتر و قاطر و گوساله! :)))؛
- :|
پ. ن. ١:سر کلاس -لابراتوار- نشستم و سرم پایینه! همین که دخترا میان پا میشم که منو ببین یه وقت چرت و پرتی نگن برای خودشون بد بشه! :))) (مستحضرید که دخترا چقد بی تربیتن!) یکیشون برمیگرده میگه: عه! باز که این مردنی اومد سر کلاس ما!!!!
پ. ن. ٢: این بار سر کلاس ننشستم :) ایستادم راجع به زندگی Ernest Hemingway لکچر میدم. همین که تموم میشه همکلاسیم برمیگرده برای اینکه مسخرم کنه صلوات میفرسته [استاد تلفنش زنگ خورده و رفته بیرون] ! یکی نیست بهش بگه آخه سلیطه! سی سال از من بزرگتری! از اون قیافه داغووون صافکاری شده ت خجالت بکش!
پ. ن. ٣: سر کلاس نشستم! همین خانوم م. که با مثلن همشهریم منو سوال پیچم میکنه نعره زنان وارد میشه و میگه: مررررررییییییممممممممم! کجایی که ببینی ٥ کیلو کم کردم از غم و غصه! بعد اشاره میکنن که زشته بچه نشسته! میگه: این؟! ولش کن بابا! از خودمونه :-/ ( سر کار خانوم برای دفعه n م cut کرده! -عروس هزار داماد که میگن ایشونن ;-)- ) یعنی حقش نیست پاشم .... !!!
ترم چندی ن اینا :))