معلوم الحال دوشنبه 6 دی 1395 12:19 ب.ظ نظرات ()
یکی از بچه ها شکلات گرفته و آورده اتاق. جعبشو باز کرده به هر کدوم یکی میده.
محمد نشسته گوشه اتاق و داره سیگار میکشه. بهش شکلات میده. میگه نمیخوام!
- میگه: باید بگیری.
- جواب میده: نمیخوام، چرا گیر میدی؟! اعصاب ندارم اه ...
اونم نامردی نمیکنه و منو صدا میکنه که بیا به زور بهش شکلات بدیم :)
منم که تاز هکتری رو آوردم گذاشتم وسط اتاق کتری رو بر می دارم و میارم سراغش. دوستم دستاش رو گرفته و میخواد به زور شکلات رو بچپونه توی دهن محمد1 از اونور محمد هم لُره و مقاومت میکنه :) من کتری رو میبرم سمت صورتش و میگم: «دهنتو باز میکنی یا آب بریزم روی صورتت بسوزی؟»
اونم با اکراه دهنش رو باز میکنه و شکلات رو میخوره و مشغول کشیدن بقیه سیگارش میشه
دوستم میگه: «برای من ناز میکنه! فکر کرده ما آبجی هاش هستیم که نازش رو بخریم :)»