دوشنبه 6 دی 1395 06:20 ب.ظ
نظرات ()
دیشب باهام تماس گرفتن که فردا 10 صبح تمرین داریم برای اجرای سه شنبه توی دانشگاه.
منم خیلی شیک و مجلسی گفتم که نمی تونم بیام و شرمنده :)))
امروز صبح یکی از اساتید زنگ زد که بیا جزوه های تکمیلی آثاری که توی کورس "ادبیات آمریکا" تدریس کردم رو ببرم به زیراکس تحویل بده. منم راه افتادم سمت دانشگاه که توی مسیر رستم رو دیدم که گفت تو نیومدی. سهراب هم جا زد و برنامه کنسل شد!
رفتم آفیس استاد و جزوات رو گرفتم و اومدم ببرم زیراکس که از دیواره های شیشه ای راهرو دیدم دخترم تهمینه و خانوم گردآفرید توی محوطه کنار روی صندلی نشستن و دارن برام دست تکون میدن که پاشو بیا!
من مرفتم و سلام و احوال پرسی و گفتن که چرا نیومدی؟! بخاطر تو بود که همه چی کنسل شد.
منم خیلی شیرین گفتم به کیف و کتابم. خب چی کار کنم؟! 3 تا کارت زرد و یه کارت قرمز گرفتم و واقعا نمی تونم دیگه.
بعدش گفتن چی کارا میکنی؟ گفتم اومدم جزوه رو بدم زیراکس. ببرم بدم به استاد. گفتن خب چرا اینجا ایستادی؟ گفتم اخه شماها خرابم کردین! :) باعث شدین کلاس دودره کنم! و کارای بد بد بکنم :)))
بعدش هم پیشنها ددادم که اگه بشه برنام هرو بزارن برای ترم بعد که برنامه های من آزادتر بشه. و بچه های دیگه هم باشن. چون این هفته تقریبا میشه گفت هفته آخره و یا دارن میرن خونه هاشون یا بچه ها نشستن توی کلاسای جبرانی که زود اساتید سر فصل هاشون رو تموم کنن و بفرستنشون برای فرجه ها
گفتن: خیلی خوبه!
** امشب توی گروه پیام دادن که بیاید تمرین :/ من که نفهمیدم بالاخره تصمیشون چی شد؟ نقش پلید افراسیاب (من) و سهراب رو چی کار کردن؟ چجوری باز میخوان به بازیگراشون توی این مدت کم خوندن شاهنامه رو یاد بدن؟!