معلوم الحال دوشنبه 9 مرداد 1396 12:30 ب.ظ نظرات ()
چند وقت پیش از طریق کانال مستانه مطلع شدم که کانال ماری جوانا یه کمپینی راه انداخته که ملت بیان از رویاهای آیندشون بگن؛ مثلا اینکه ۱۰  سال دیگه کجان و چی کار می کنن؟... حقیقتش اینه که  مدت هاست که از رویاپردازی دست برداشتم. اما دعوت الی منو گرفتار کرد (حالا فکر نکنید همیشه هم به این دعوت ها لبیک میگم!)


ده سال دیگه من ۳۲ ساله شدم (سال ۱۴۰۶) و در خوش بینانه ترین حالت ممکن یه فوق لیسانس توی یکی از گرایش های زبان انگلیسی گرفتم و مشغول تدریس به صورت حق التدریس توی دانشگاه های آزاد و پیام نور و علمی کاربردیم. یعنی صبح به صبح باید پاشم برم حروف الفبای انگلیسی رو توی مغز یه مشت شُل مغز فرو کنم که آخر ترم ازشون امتحان املا بگیرم :-/ بگم بنویسیییید عَپِلللللل .. سرت رو ورقه ت میرزایی !! عَپِللللللل .. آقا پاره میکنما! بنویسید دیگه!...
یه آپارتمان نقلی هم گرفتم که هر جور تصور می کنم میبینم وسع من به خریدش نمیرسه! پس یحتمل باید اجاره نشین باشم. د: اما این رو امیدوارم که لااقل بعد از سال ها یه اتاق برای خودم دارم که مطابق سلیقه مزخرف خودم رنگ آمیزیش کردم و چند تا قفسه کتاب توش هست که کتابام رو داخلشون چیدم. یه طرف هم میز کارم که مطابق معمول به هم ریخته ست و یه سری کاغذ و کتاب روش پخش و پلاست و  لپ تاپم مطابق معمول روشنه و داره التماسم میکنه نیم ساعت منو خاموش کن بزار استراحت کنم. رو به روم هم قاب های رنگ و وارنگ از جاهای دیدنی کشورهای مختلف آویزون کردم. هر سال سعی می کنم اونقدر پس انداز کنم که بتونم به یه کشور متفاوت سفر کنم. اما انگلستان، فرانسه و کانادا (حقیقتش کانادا دیگه خیلی دوره  ولی کنتور که نمی اندازه، بزارید بگم! کلاس داره) توی اولویت هام هستن. یعنی من عاشق لندنم با اون ساختمون های خوشگلش، اتوبوسای قرمز رنگش و کیوسک های تلفن گوگولیش  ؛ از پاریس (پَغی) هم که دیگه نباید بهتون بگم! برج ایفل! واهاااااای (محل نصب استیکر قلب)، میدان اِتوال، تاق پیروزی، خیابون شانزه لیزه .... (استیکرای قلب رنگی رنگی) . نه یه لحظه وایسید!...
حالا که حساب می کنم میبینم یه استاد حق التدریس مگه چقد میگیره که بخواد اینقدر رویاپردازی کنه؟! نهایتش بتونم تابستونا یه سر به آن */& تا^لیا و دوبی بزنم (ایششش، توی رویا پردازی هم خسیس و تنگ نظر شدم!). اونجا هم که احتملا با شلوارک و کفش ورنی در جوار هموطنان عزیز مشغول آفتاب گرفتن لب ساحلم! یا دانشجوهام میبیننم و صدا میزنن اُستااااااااد :) یه عده شون رو هم توی پاساژا میبینم که مشغول خرید هستن! اصن من مبه هیچ جاشون حساب نمیکنن و خودشون رو میزنن به نفهمی؛ همونایی که میگفتن استاد نداریم و نون آور خونواده ایم و صبح تا شب مشغولیم تا یه لقمه نون دربیاریم شکمشون رو سیر کنیم !!! 
از زن و بچه هم نمی تونم بگم! چی تصور کردید راجع به من؟ که با هر دم و بازدمم یه گله دختر برام غش و ضعف میکنن؟! (نهایتش دخترای دانشجو این حرکات و عشوه ها رو برام اجرا کنن که اونم تاثیری نداره! همچین آدم مقرراتی و بیخودیم من؛ البته قلبا آدم مهربونی هستم. به عمه م کاری نداشته باشید!) خب بچه هم که تکلیفش مشخصه! وقتی کسی دختر بهم نده بچه رو از لک لکا باید بگیرم؟ :/
عرضم به خدمت شما، با اینکه خیلی دوست داشتم، موتور قراضه م هم توی رویای آیندم حضور داشته باشه اما متاسفانه باید بگم سالهاست که تجزیه شده. یه پراید (معادل ارزی، ریالی، تومانی، دلاری "پراید" برای ده سال آینده رو خودتون در بیارید دیگه!) قسطی  هم خریدم که همیشه خدا خاک گرفته ست و "خواب کارواش رو میبینه!" (اهل ادب همیشه بی نظم بودن! تنها وجه تشابهم همین میتونه باشه! وگرنه همچین آدم با ادبی هم نیستم)
 حقیقتش قلبنا پیش از دانشگاه خیلی مرتبط تر بودم اما از وقتی دانشگاه رفتم به سندروم "خوابگاه" مبتلا شدم و باید بگم که بی نظمی هام هم متاثر از زندگی خوابگاهیه. به بزرگواری خودتون ببخشید! 
از تیپ و قیافه هم که نگم. حتما اون موقع هم خروجیم (فعالیت) بیشتر از ورودیمه (غذا). یه آدم قد کوتاه و لاغر مردنی که دربند لباس و قیافه ش نیست. هنوز همون مدل موی عهد دقیانوسم رو دارم و کار آریشگرها رو راحت کردم. 
ای بابا !!! حالا که به رویاهای "مقوا"م نگاه می کنم میبینم یکی رو ندارم برام  پیانو بزنه و با نت هاش من از خود بیخود بشم یا لااقل گیتار بزنه و من روی زانوهاش خوابم ببره!  همش که نباید ما بخونیم زنا خوابشون ببره! والا ... تا اینجای رویا هم توی ۱۰ سال آینده شرمندتون شدم! نهایتش اینه که با دبه ترشی خودم تنبک بزنم و بخونم دیگه. 

 تف تو این زندگی که همیشه در حال نالیدنم! یعنی تو رویاپردازی هم خسیس شدم! آخه ده سال دیگه دوبی؟ همین الان تن به آب بزنم فردا صبح دوبیم اصن! 
آهاااااا  یه عده از دوستامم هستن که هر از گاهی مجردی با هم میریم مسافرت! البته امیدوارم تا اون موقع ازدواج نکرده باشن!!!

راستی ۱۰ سال دیگه دلار چنده؟! ما هنوز توی دوران رکود هستیم یا GREAT DEPRESSION دستش رو از روی حلقوم ملتمون برداشته و داریم راحت زندگی مون رو می کنیم؟!

دیگه توی رویاپردازی دست من تا اینجا باز بود. چیز دیگه ای هم به ذهنم نمیرسه! فقط اینو از صمیم قلب میگم و امیدوارم که بتونم اون موقع باعث افتخار و خوشحالی پدر و مادرم باشم و اونا رو در کنارم داشته باشم.