کلاس 8 صبح که تموم شد از دانشکده زدم بیرون و رفتم سمت ساهتمون مرکزی. یه جای دنج پیدا کردم و شروع کردم به خوندن مقاله ای که استادم برام فرستاده بود. که یهو دیدم یکی یه تلنگر بهم زد. سرمو که بالا آوردم جا خوردم :| علی آقا
فقط یه ترم دیده بودمش. اونم فقط توی سرویس بهداشتی بلوک :) همیشه لهجه ی شیرینش حنده رو روی لبام میاورد. راجع به همکلاسیام صحبت میکرد و بعد میرفت ..
امروزم اولین سوالش درباره یکی از همکلاسیام بود :))

مونده بودم اشک بریزم بخاطر دیدن دوباره ش یا بخندم . کلی خاطره و حرف بچه ها ازش دارن که خیلیاش غیر قابل پخشه بقیشون هم پخش زمینتون میکنه. همین رو بگم که همدانیه.

+ بعدا اگه عمری بود راجع به علی آقا بیشتر میحرفم.
++ علی اقا اون ترم فقط دانشگاه ما بود و ترم بعد ارشد قبول شد و برگشت شهرشون ..