معلوم الحال سه شنبه 3 بهمن 1396 09:50 ق.ظ نظرات ()
من چهار سالِ که دانشجو هستم. و عین این چهار سال رو همیشه دویدم دنبال خوابگاه و اتاق. کسایی که از قدیم منو میخونن شاید این مسائل رو به خاطر بیارن. 

ماجرا از اینجا شروع شد که من خواستم اتاقم رو عوض کنم و فهمیدم اتاق بسیجی ها (عمدا اسم بردم چون توی دانشگاه ما تا پارتی و اسمو رسم نداشته باشی کسی محل سگ هم بهت نمیزاره) داره خالی میشه. حدود دو هفته دویدم. ولی به هیچ جا نرسیدم. مسئول خوابگاه ها هم نمی دونم کدوم گوری بود که در اتاقش بسته بود! هر بار میرفتم نوچه ش میگفت مهندس رفته فلان جا میاد! بدبختی اینجاست که دروغاشون رو با هم هماهنگ هم نمیکنن. و من میدونستم که اصلا آقا نیومده داانشگاه. چون اگه بیاد تابلو میشه. همش دو تا راهرو داریم دیگه. بالاخره میبینیمش. نه اینکه از 8 صبح بری و تا 3:30 بعد از ظهر یه بار هم جمال آقا رو زیارت نکنی. 

روز 26 دی (مصادف با فرار شاه معدوم!) من یه سر به کارتابل صندوق رفاه وزارت علومم زدم و دیدم که عه! هیچ پرداختی خوابگاهی برای من نزدن و زده ن که جنابعالی بدهکازی !!!!
برگشتم وارد پارتابل دانشجوییم شدم و دیدم که نه تنها بدهکار نیستم که مبلغ اضافه هم پرداخت کردم. هم امسال هم سال های قبل. چون من 4 ساله که دنبال اتاق 3 نفره هستم و میگن شما پرداخت کن اتاق بهت میدیم. ولی در نهایت در اتاقشون رو نشونم میدن و میگن هِری .. اتاق نداریم!
جالب اینجا بود که پرداختی های پارسالمم ناقص بود.
به این شرح: 

در مورخ ۱۳۹۵/۰۷/۰۴ مبلغ ۲۰۵۰۰۰۰ ریال به حساب خوابگاهی دانشگاه واریز شده و ۱۳۹۵/۱۰/۲۳ مبلغ ۱۷۶۹۲۴۱ ریال به حساب صندوق رفاه واریز گردیده؛

در مورخ ۱۳۹۵/۱۲/۰۲ مبلغ ۱۸۰۰۰۰۰ ریال به حساب خوابگاهی دانشگاه واریز شده و ۱۳۹۶/۰۴/۳۱ مبلغ ۱۹۶۵۸۲۳ ریال به حساب صندوق رفاه واریز گردیده؛ (مبلغ مذکور به دلیل جریمه دیرکرد در پرداخت هزینه اقامت افزایش یافته)

و در مورخ ۱۳۹۶/۰۶/۲۱ مبلغ ۲۲۵۰۰۰۰ ریال به حساب خوابگاهی دانشگاه واریز شده و نکته جالب توجه این است که تاکنون هیچ مبلغی به حساب خوابگاهی بنده در سامانه صندوق رفاه وزارت علوم منظور نشده.

(فرازهایی از نامه حقیر به حوزه ریاست) 

بهم برخورد. دانشگاه وجهی که باید به صندوق رفاه واریز میشد رو دریافت میکرد اما بعد از 4، 5 یا 6 ماه به حساب صندوق وزارت خانه میریخت. در نهایت من دانشجو بدحساب و بدنام میشدم!!!

27 دی رفتم اتاق مسئول خوابگاه. دیدم که طبق معمول داره میره و میاد. اتاق هم شلوغ. خانم ها با جیغ و داد و سر و صدا اتاق میخواستن. آقایون هم که از طریق این و اون و زور بازو میخواستن اتاق بگیرن. 
45 دقیقه سرپا بودم تا اینکه بالاخره مسئول محترم بنده ی معلوم الحال رو دید که دم در ایستادم و گردن کج کردم. گفت: مشکلت چیه مهندس؟ گفتم: اتاق میخوام. گفت: درخواست بنویس و بده. اگه بود چششششم!!! من که نمی تونم برات اتاق بسازم! گفتم: آقای مهندس من 4 سالِ دارم داخواست میدم و هنوز که هنوز موفق نشدم یه اتاق ازتون بگیرم. اما بعضیا ... گفت: ما قانونی عمل می کنیم. سعی نکن عملکرد ما رو زیر سوال ببری. این جمله "قانونی" رو که گفت بدجوری بهم برخورد. گفتم: چطوره که وجهی که شهریور امسال من واریز کردم هنوز توی حساب صندوق رفاه نرفته؟! اینو که گفتم گفت: به شما ربطی نداره !!! برو بیرون ببینم .
اتاق شلوغ بود. دخترام داشتن نگاه میکردن. ساکت شدم و رفتم بیرون. اما خیلی دوست داشتم که همون جا جلوی بقیه بزنم قهوه ایش کنم.

در جا رفتم حوزه ریاست. دیدم که منشی داره میگه کجا؟ بی توجه رفتم داخل و رئیس دفتر رویس رو گیر آوردم. گفتم: آقای دکتر زبون خوش حالی کارمنداتون نمیشه و باید با زور باهاشون صحبت کرد؟ هر چی معتاد و بنگی و آدم خرابِ اتاق سه نفزه گرفتن و کردنش شیره کش خونه. حالا ما که میخوایم درس بخونیم میگید بهانه نیارید و توی 14 نفره هم میشه خوند و فلان و بهمان. حتما باید لات باشی تا حرفت برو داشته باشه؟....
حرفامو که زدم دکتر ج. گفت اینا رو مکتوب بنویس برای من بیار. پیگیری میکنم. 

از قضا همون روز معوان مالی وزارت خونه دانشگاه بود و باز میخواستن از پول بگیرن برای تکمیل ساختمونای نیمه کاره. اگه خبر داشتم یرفتم اتاق رئیس و بهش میگفتم که درآمدهای اختصاصی دانشگاه ما چطوری بدست میاد و چجوری پول های صندوق رو میریزن به حساب خودشون !!!!

به هر حال اون روز برگشتم خوابگاه و نامه رو زدم و تحویل دفتر ریئس دادم و بعدش هم رفتم مراسم یادبود یکی از بزرگان شهر.

گذشت تا دیروز. رفتم دانشگاه که وضعیت نامه م رو پیگیری کنم. دیدم دکتر ج. نیستن. گفتن برو فردا بیا. 
شبش دوستم بهم زنگ زد که میخواستی بری خرید بیا دانشگاه تا با هم بریم لباس ببینیم! منم رفته بودم نگهبانی و منتظر بودیم ماشین بیاد که دیدیم یه پراید بوق زد. نگهبان این قربیلک جلو در رو براش باز کرد که بره، اما همچنان پراید بوق میزد. دوستم رفت دم در نگهبانی و اون شخص گفت بگو فلانی (بنده) بیاد. رفتم دم ماشینش. گفت: معلوم جان خوبی؟ اتاق 3 نفره میخواستی؟ فردا بیا پیشم تا کاراش رو برات بکنم.

صبح ساعت 8:45 دقیقه بیدار شدم. دیدم شماره دانشگاهه. تا جواب دادم طرف منو با اسم کوچیک صدا کرد و گفت من مسئول خوابگاه هستم. فرصت کردی بیا دانشگاه تا در مورد درخواستت صحبت کنیم. لباس پوشیدم و رفتم اتاقش. دیدم باز زبون نرم چایی ریخت و از این واون نالید که آقا دست من نیست. هر کی میاد یه اتاق میخواد و از دکتر نامه میگیره منم مجبورم اتاق بدم. خدا شاهده من تو رو نمیشناختم و زیاد ندیده بودمت. بابت رفتار تندم شرمندم. منو ببخش. درک کن منم یه کارمند ساده م. زمین و آسمون رو بهم میبات و خودش رو به اون راه میزد که از نامه حوزه ریاست و معاونت بی خبره. آخرش هم گفت من دیشب اتفاقی دیدمت یادم افتاد و خواستم جبران کنم. امروز اومدم صبح دیدم که دکتر توی کارتابلم فرستاده که کار معلوم رو راه بنداز :/ (دروغ تا چه حد)
هی میگفت و من نگاهش میکردم. آخرش بهش گفت مهندس میدونی چیه؟ بدبختی اینجاست که هم پول میدی، هم احترام میزاری و هم کاری به کار کسی نداری. حضرات مست میشید و لگد میزنید. اگه منم روز اول اومده بودم یقه جر داده بودم و تیزی چاقوم رو به رخت کشیده بودم در جا بهترین اتاق رو برام قفل می کردی و بهم میدادی. عذرخواهی جنابعالی به چه درد من میخوره؟ چهار سله که من دارم درخواست میدم به شما و مالی و امور خوابگاه ها. اینهمه واجه اضافه ریختم ولی بازم میگید اتاق نداریم برو فلان جا. پول های اضافی رو هم برنمیگیردونید. اصل پول رو هم نمی ریزید به حساب دولت. بعد دو قورت و نیم تون هم باقیه. 
باز شروع کرد به نالیدن
که زدم تو پرش و گفتم: ببین، من دو تا اتاق مد نظرم بود که شوهر دادید. اتاق بسیج که داید به ترمکا (از قضا دو تا ترمک اتاق ما اتاق رو تصاحب کردن. کسایی که حتی ارشد هم ندارن. دنیا هم به کتفشونه! ینی درس و مشق یوخ) و اتاق فلان که اونم پر کردید. باز برگشت گفت مهندس جان من اتاقت رو جور میکنم. جبران میکنم. من الان کارنامه خوابگاهیت رو دیدم بهت حق میدم. اینا هم چون فلان شده تو فقط 25 تومن پیش ما داری که میتونی کمتر واریز کنی برای اتاق. گفتم اونجاها که دانشگاه دیر پرداخت کرده و من جریمه شدم تقصیر منه؟ باز شروع کردن چرت و پرت بافتن که گفتم: بسه آقای ...

دوباره گفت درستش میکنم و .. که باز اتاقش شلوغ شد. مدیر دانشجویی اومد. دخترا اومدن. ولی این بار همش توجهش به من بود. 

از اتاق اومدم بیرون (9:45). و الان منتظرم که ببینم باز سرنوشت من رو با کی هم کاسه میکنه. امیدوارم چند برگ آخر این دفتر خوب باشه. امیدوارم.

+ برای چندمین بار به حرف پدرم رسیدم که حق گرفتنیه و یه گوشه نشین که حقت رو بهت بدن. برو به زور بگیر! :(