یکشنبه 13 خرداد 1397 07:33 ب.ظ
نظرات ()
به این زودی اولین شب قدر رسید؟ 

این قدر از خدا دور شدم؟ 

+ در حال فاینالایز کردن پروژه تستینگ استاد د. ، میم. گفت که صبح خانم دکتر به آقای کاف. (مسئول اداره ثبت نام) میگفته: "توی دعاهای شب قدرتون ما رو فراموش نکنید! اونم یه چشمک به من زده و خندیده :) ". از ظهر تا الان حواسم به این حرفا نبود تا که دیدم سه روز پیش رو تعطیل رسمیه! بعدش فهمیدم که امشب شب اول قدره! :((
++ مهدی رتبه 120 آورد. با دانش خودش و حدود ده روز مطالعه اونم توی بهمن سال گذشته! روز کنکور ازش پرسیده بودم چطور بود؟ گفته بود سخت و مزخرف. هر چی بلد بودم زدم و پاشدم اومدم! (یکی از درساش رو 47% زده بود!) وقتی بهش گفتم 120 شدی خودش هم باورش نمیشد :)
براش دعا کنید که قبول بشه :)) لطفا
+++ موخره از دوم خرداد: میخواستم توی پست پساتولدیم بگم که مهدی و فرمانده چطور شرمندم کردن. شب تولد برنامه سورپرایزی نداشتیم. قرار بود یه چند ساعتی دور هم جمع بشیم و بگیم و بخندیم. مهدی و فرمانده با نیم ساعت تاخیر اومدن. همراه خودشون یه جعبه شیرینی آورده بودن و یه پلاستیک محتوی دو تا کادو! از کادوی اول اگه بگذریم (
) که بابت تهیه کردنش پدرشون در اومده بود! کادوی دوم اشک توی چشمام جمع کرد!
شب اخر خداحافظیم از اتاق ریختن که منو جشن پتو کنن و توی درگیریا بند ساعتم پوکید! اینام برای جبران یه ساعت ۲۰۰ و خورده ای هزار تومنی برام گرفته بودن. با شیرینی و اون کادوی اولی حدودا ۲۵۰ هزار تومن خرج منِ بی قدر و منزلت کرده بودن! تا به حال همچین کادوی با ارزشی نگرفته بودم (بجز از پدر مادر و مادربزرگم). هیچ کدوم از دوستام، حتی اون دوستایی که یه عمر بخاطرشون از کارام دست کشیده بودم و اینقدر برای من ارزش قایل نشده بودن. اما حالا دو تا بچه روستایی اینقدر برام معرفت گذاشته بودن. اونم فقط توی یک ترم دوستی!
همین دو تا برای یک عمر دوستیم بسن.


