معلوم الحال جمعه 16 مرداد 1394 11:20 ق.ظ نظرات ()
طی چند روز گدشته که  عزیزان (رئیس) زنگ زدن بیاید کلاس های امداد 160 ساعته و از اینجور چیزا. دست برادرت رو هم بگیر بیار. منم که بیکار گفتم برم یه چیزی یاد بگیرم و یه کمم دلم باز شه (آتیش بسوزونم). حالا 160 ساعتم گفتم حال ندارم بیام. برادرمم تضمین نمی کنم بیاد. به قول خودش کنکور داره ولی دائم توی خیابوناست!
نمی دونم چه حکمتیه چرا هر جا میرم من نسبت جماعت نسوان به ذکور میچیربه و باز هم ما آقایان در اقلیت بودن (بین 2 تا 5 نفر در نوسان بودیم؛ البته اکثرا همون 2 نفر) که اون برادر گرام هم طرف خانوما(دختر ذلیل) [البته این روزا توی راه دماونده! رفته رکورد بزن ظل تابستونی. خب اگه مردی توی زمستون برو]
هیچی دیگه همیشه خدا هم که مصدوم کم میومد مربی ها من بدبخت رو به عنوان مصدوم میبردن زیر تیغ جراحان (یعنی دست و پای یه مشت آدم ناشی!!! البته به جامعه محترم جراحان توهین نشه یه وقت) خلاصه خانم ها هم که تا دلت بخواد از ما عکس و فیلم چه یواشکی و چه علنی گرفتن و ما رو بی آبرو کردن؛ یکی نیست بگه مگه من جسد توی پزشک قانونیم باهام سلفی میگیرین

یکی نمی دونم مادرم رو می شناخت و دیگری خانم همکار پدرم بود و بقیه هم یک مشت دبیرستانی جینگول و دانشگاهی من.... (پایان باز داشت!!! من مسئول جایگذاری های شما نیستم)! خلاصه کشتن من بدبخت رو. با افتخار هم مسخره میکردن و گروهی تشکیل داده بودن و عکسای من بدبخت رو پوزیشن های مختلف به اشتراک میزاشتن و میخندیدن! دنیا کوچیکه. یه روزی تلافیشو سرشون در میارم. مخصوصا خانم های ف. و ا. و ا. و ب. (که متاسفانه همسایه هستن) عمرا فراموش کنم !!!

بگذریم ...
ولی مربی ها هم جالب بودن:
 یکی که اصلا منابعش اون قدر در هم بود که آدم نمی دونست از چی میخواد امتحان بگیره. منابع شامل موارد ذیل می باشد: علوم چهارم دبستان، فیزیک سوم راهنمایی (نظام قدیم)، دین و زندگی دوم و سوم متوسطه، زیست دوم و سوم متوسطه، بیولوژی کمپل و سولومون، گریس آناتومی، خاطرات یومیه خودشون (مشتمل بر  30جلد که هنوز در دست چاپه ) و غیره دیگه ....

اون یکی هم که کارشناس پرستاری و تکنسین اورژانس بود هم کلی چیز ازش یاد گرفتیم. البته اگه خانوم ها همهمه نمی کردن. نمی دونم خانوم ها چرا وقتی از یه نفر سوال میپرسه همه میپرن وسط و اشتراکی جواب میدن اگه توی مدارس اینجوری باشه خدا رو شکر می کنم که معلم نشدم. ولی خداییش کم اذیتش نکردم این مربی رو. ساعات استراحت که میرفت بیرون با لپ تاپش ور میرفتم و یه دوری توی پوشه هاش میزدم و دنبال game میگشتم که نمی یافتم. آخرش گفت توی اون یکی لپ تاپمه ! گفتم با اون یکی توی اورژانس فیفا و ...میزنید یا نه؟!! که اینجوری جواب داد:: خود نشان از بعله داره لابد !!! بماند سر بانداژ و تورنیکه و حمل مصدوم چه بلاهایی که سرم نیاورد. گفتم بابا جلو خانوما لااقل آبرو داری کن گفت نترس به موقعش نوبت اونا میشه؛ که شد. منتها ما عکس نگرفتیم که موضوع غیر اخلاقی نشه. ولی بازم عبرت نگرفتن (فاعتبروا یا اولوالافسار !!) و باز موقع حمل مصدوم ما شروع کردن به عکس گرفتن (لااقل فلاش گوشی هاشون رو خاموش می کردن که مصدوم ما با مخ زمین نخوره و ضربه مغزی بشه)

سومی هم که نرسیده گفت هر جلسه یه کوئیز داریم. و ما که جلسه بعدش رفتیم و زدیم زیرش و گفتیم نمی دونستیم کوئیز یعنی چی که گفت تو یکی حرف نزن که دانشجوی زبانی (!) نامردا هویت منو لو دادن. کار کاره خانوم ف. هستش! آخرش هم امتحان اشتراکی گرفتن که نتایجش کپی برابر اصل بود. مهم یادگیره و گرنه امتحان که ملاک نیست. البته مباحث ایشون یادگیریش هم مهم نیست. همش تعریفه و دسته بندی و شرح وظایف ....

خلاصه همچنان کلاس ها ادامه دارد و ما خسته و پیوسته ادامه میدهیم. گفته باشم بدونین اگه برنگشتم کاره خانوم ف. هستش. امتحان عملی قراره بگیرن ولی این بار عمرا من زیر بار مصدومیت یرم. به جاش یه کارتن سرم قندی نمکی تاریخ مصرف گذشته میخرم و میرم به همش سرم میزنم! بالبته با وعده اینکه بستونی بعدش مهمونشون می کنم! عواقبشم گردن رئیس