یکشنبه 25 مرداد 1394 04:38 ب.ظ
نظرات ()
امروز بالاخره بعد از مدت ها هماهنگی با سازمان آتشنشانی و خدمات ایمنی و شهرداری یک دستگاه خودرو آتشنشانی به انضمام دو نفر آتشنشان جهت آموزش ما تشربف آوردن و بعد از ذکر نکات لازم و تکراری درباره انواع آتیش ها و نحوه خاموش کردن اونها رفتیم به سمت میدون عمل. اولش که برای روشن کردن آتیش کلی مشکل داشتیم که بگذریم. می رسیم به نحوه خاموش کردن آتیش ... مامور محترم ضمن ارائه توضیحات عملی رفت توی دل آتیش و ضامن کپسول اول رو کشید که دید ای دل غافل (!) خرابه و کار نمی کنه (هر چند به گفته جناب رئیس چند ماه پیش شارژ شده بوده) که رفت سراغ کپسول دوم و در حین ارائه توضیحات ضامن رو کشید که کپسول محترم یه «سرفه» کوچولو کردن
و مجددا سکوت نمودن! [چرا که از قدیم هم گفتن: «آخرین سنگر سکووووته»] بنده خداها دیدن آتیش داره پیش میره و کاری نمیشه کرد. بدو بدو رفتن کپسول های ماشین خودشون رو آوردن و آتیش رو با موفقیت خاموش کردن. 
حالا بماند که به اونا فقط اجازه داده بودن که نیم ساعت برای آموزش و متعلقات بمونن و فورا برگردن به پایگاهشون که فکر کنم بیشتر از یک ساعت در خدمت ما بودن. و اینکه قرار نبود که اونا از کپسول ها و ادواتشون استفاده کنن چون ماشین پایگاه آتشنشانی بود و ممکن بود هر لحظه ماموریت بخوره بهش و ...
دوباره یه آتیش در ابعاد کوچیک درست کردن که من پریدم وسط :«خودم خاموشش می کنم»
و رفتم توی میدون کارزار (!) که دیدم :عه! چرا این ضامنش در نمیاد؟!!
هیچی دیگه اومدن کمکم کردن ضامنش رو کشیدن و شروع کردم به خاموش کردن که برگشتن گفتن بچه بگیر پایین لوله رو، هرچی پودره رفت توی اداره
خب چی کار کنم من؟! عاشق این قرتی بازیام. گفتم اینجوری جلوه های ویژه ش بیشتر میشه و بیشتر حال میده. بعد هم یکی از خانوم ها جهت تمرین تشریف آوردن که ایشون پس از خاموش کردن آتیش کپسول رو رها کردن در حالی که دستگیره ش گیر کرده بود و همچنان پودر میپاشید اینور و اونور
خلاصه عجب فضای معنوی ای شده بودا ... بخوام توی یک کلام بگم: خفن!!! ... همه چیز و همه جا سفید !!!
خلاصه خوش گذشت ... هر چند بعدش من 2 تا بستنی هم برداشتم و خوردم به تلافی زحمات بسیار و مشقت هایی که در این راه کشیده بودم.
اینجا بود که فهمیدم: همین هماهنگی ها و آمادگی ها هستش که باعث میشه موقع سوانح و حوادث ما همیشه آماده باشیم و تلفاتمون در کمترین سطح باشه. اونم بدون هیچ مانوری !!! خب عآخه این چه وضعشه؟! اگه کپسول خودشون نبود که ما بدبخت میشدیم. باید می رفتیم تک تک کپسول های اداره رو می کشیدیم بیرون که یه نیمچه آتیش خاموش کنیم.
به هر حال به خیر گذشت ...
راستی: «روز دختر هم مبارک»
؛ اگه می دونستم روز دختر اینقدر سرشار از خیر و برکته به شورای تقویم پیشنهاد می دادم هفته ای یک بار رو روز دختر اعلام کنه.


حالا بماند که به اونا فقط اجازه داده بودن که نیم ساعت برای آموزش و متعلقات بمونن و فورا برگردن به پایگاهشون که فکر کنم بیشتر از یک ساعت در خدمت ما بودن. و اینکه قرار نبود که اونا از کپسول ها و ادواتشون استفاده کنن چون ماشین پایگاه آتشنشانی بود و ممکن بود هر لحظه ماموریت بخوره بهش و ...
دوباره یه آتیش در ابعاد کوچیک درست کردن که من پریدم وسط :«خودم خاموشش می کنم»




خلاصه خوش گذشت ... هر چند بعدش من 2 تا بستنی هم برداشتم و خوردم به تلافی زحمات بسیار و مشقت هایی که در این راه کشیده بودم.

اینجا بود که فهمیدم: همین هماهنگی ها و آمادگی ها هستش که باعث میشه موقع سوانح و حوادث ما همیشه آماده باشیم و تلفاتمون در کمترین سطح باشه. اونم بدون هیچ مانوری !!! خب عآخه این چه وضعشه؟! اگه کپسول خودشون نبود که ما بدبخت میشدیم. باید می رفتیم تک تک کپسول های اداره رو می کشیدیم بیرون که یه نیمچه آتیش خاموش کنیم.
به هر حال به خیر گذشت ...
راستی: «روز دختر هم مبارک»
