دوشنبه 2 شهریور 1394 12:00 ب.ظ
نظرات ()
بالاخره بعد از مدت ها بکش بکش با یه اردوی برون استانی موافقت شد. اون هم صرفا به مدت یک روز. ولی باز هم از اونجایی که بنده حتی برای رفتن کنار دریا هم باید یک سری لوازم و ضمائم با خودم ببرم چون که دریایِ به اون بزرگی هم از ستاره درخشان اقبالم می خشکه مجبورم بمونم و برم امتحان شهری بدم. نمی دونم چرا همیشه خدا صف امتحان شهر پره و هی میگن بیا.
به این داشتم فکر می کردم که چرا چند نفری که به این وبلاگ اومدن یهو وبلاگاشون پرید یا خودشون وبلاگ هاشون رو پروندن و اتفاقاتی از این قبیل و اردوهایی که اسمم در میومد اما نمی تونستم برم نتیجه این شد که: «نکنه من مقصرم !!!»
پس با در نظر گرفتن جوانب تصمیم به حذف خودم گرفتم! البته نه از صحنه روزگار چون فعلا باهاش کار دارم. فعلا موقتا باید فکر کنم (-ندای درون: آخه چقدر فکر؟ مردی از بس فکر کردی! مگه میخوای نظریه انحنای زمان و نسبیت رو زیر سوال ببری؟ آلبرت انیشتن هم این همه فکر نکرد) ... باید تنها باشم (-باز هم ندای درون:خود کشتی با تنهایی! برخیز و مخور غم جهان گذران) ... باید ببینم اشکال از کجاست (-و باز هم ندای درون: مگه تو مکانیکی؟) ... باید ببینم ... (-ندای درون: مگه تو ... -و این بار خودمِ بیرون: ای بابا!!! چرا من هر چی میگم تو یه چیزی تحویل میدی؟ بزار بنویسم دیگه! -ندای درون نادم و پشیمان: اوکی! پس من یه دونه موز بر می دارم! اوکی؟ بای!) ...
ولش کن ... یه مدت باید دور باشم از صحنه ... یکی از دوستام میگفت اینقدر که تو توی دنیای مجازی هستی توی دنیای حقیقی نیستی. برو حالتو بکن. منم در جواب گفتم: می خوام حال کنم ولی نمیشه! باید دنبال یه روش باشم که بشه. اصلا لازمم نیست حالش بزرگ باشه. من به آن@تالیا و اینور اونورم هیچ چشم داشتی ندارم. یه کوهی دشتی صحرایی جنگلی دریایی هم جور بشه حله (واقعا هم که چقدر قانعم) ... فلذا یه مدت مرخصی استعلاجی بد نیست ... اینجوری بقیه هم در امان هستند ... البته امیدورام ...
به این داشتم فکر می کردم که چرا چند نفری که به این وبلاگ اومدن یهو وبلاگاشون پرید یا خودشون وبلاگ هاشون رو پروندن و اتفاقاتی از این قبیل و اردوهایی که اسمم در میومد اما نمی تونستم برم نتیجه این شد که: «نکنه من مقصرم !!!»
پس با در نظر گرفتن جوانب تصمیم به حذف خودم گرفتم! البته نه از صحنه روزگار چون فعلا باهاش کار دارم. فعلا موقتا باید فکر کنم (-ندای درون: آخه چقدر فکر؟ مردی از بس فکر کردی! مگه میخوای نظریه انحنای زمان و نسبیت رو زیر سوال ببری؟ آلبرت انیشتن هم این همه فکر نکرد) ... باید تنها باشم (-باز هم ندای درون:خود کشتی با تنهایی! برخیز و مخور غم جهان گذران) ... باید ببینم اشکال از کجاست (-و باز هم ندای درون: مگه تو مکانیکی؟) ... باید ببینم ... (-ندای درون: مگه تو ... -و این بار خودمِ بیرون: ای بابا!!! چرا من هر چی میگم تو یه چیزی تحویل میدی؟ بزار بنویسم دیگه! -ندای درون نادم و پشیمان: اوکی! پس من یه دونه موز بر می دارم! اوکی؟ بای!) ...
ولش کن ... یه مدت باید دور باشم از صحنه ... یکی از دوستام میگفت اینقدر که تو توی دنیای مجازی هستی توی دنیای حقیقی نیستی. برو حالتو بکن. منم در جواب گفتم: می خوام حال کنم ولی نمیشه! باید دنبال یه روش باشم که بشه. اصلا لازمم نیست حالش بزرگ باشه. من به آن@تالیا و اینور اونورم هیچ چشم داشتی ندارم. یه کوهی دشتی صحرایی جنگلی دریایی هم جور بشه حله (واقعا هم که چقدر قانعم) ... فلذا یه مدت مرخصی استعلاجی بد نیست ... اینجوری بقیه هم در امان هستند ... البته امیدورام ...
فع لن 
