معلوم الحال سه شنبه 12 آبان 1394 08:50 ب.ظ نظرات ()

خب ترم شروع شد و ما هم بعد از کلی دوندگی به یه اتاق ۶ نفره رسیدیم. هم اتاقیا بعضی هاشون جابجا شدن تا اینکه با حذف و اضافه های مکرر ۶ آدم با ۶ شخصیت متفاوت نصیب همدیگه شدن.

شرح مصائب ما:

- یکی میخواد ساعت ١١ شب بخوابه.

- از اونور تا ١٢ ظهر حق روشن کردن هیچ لامپی رو نداریم.

- طرف جوری با جفتک (مثل فیلم هشدار برای کبرا ١١) در اتاق رو باز می کنه انگار طلب ارث پدر بزرگوارش رو از ما و در خوابگاه داره.

- داشتم با مادرم صحبت می کردم، پرسید: وضعیت اتاق چطوره؟ گفتم: عااااالی!!! که یهو عزیزی با لگد در رو باز کرد و شنگول میخوند: ”صندلی آی صندلی آخ بری باخ بری باخ .....“ (ایشون آذری نیستن! سوء تفاهم نشه) و صندلی رو برداشت و شترق در رو بست! و من مونده بودم با دهان بازی که کسی نبود اون رو ببنده!

- یکی دیگه از هم اتاقیا عشق دختر امپراطور (فکر کنم سریال جدید تلویزیونه فکر کنم) شده و هر شب سالن tv ه! میگه یه شب رفتم کنترل رو از نگهبانی بگیرم نگهبان گفت آقای "گ" (مسئول شب) کنترل رو با خودش برده. میگه رفتم دیدم آقای "گ" و تاسیساتی ها نشستن منتظر دختر امپراطور :-))

- یه شب تأسیساتی ها و مسئول شب برای دریل و شروفاژ اینا اتاق بودن و من زنگ زدم که هم اتاقی "دختر امپراطور دوست" پاشه بیاد. مسئول شب (آقای "الف") گفت: بابا این الان نشسته پای دختره امپراطور ول کنش نیست! بعد که ماجرا رو براش تعریف کردم گفت خودش هم طرفدار "لینچان"ه (اسم یکی از شخصیتای فیلمه فکر کنم! دوره دقیانوس پخش میشد! هنوز دارن تکرارش رو میزارن) که چند وقته تموم شده !!! الان سرگرمی نداره به ما گیر میده. خودش و نگهبانا هر شب سالن tv بودن

- بازی پرسپولیس استقلال بود. یه بنده خدا داریم که از ترم یک ازش فراری ایم ولی آخر هوار شد سرمون. باعث و بانی آشوب و سروصدا! گفتم چه پرسپولیس ببره چه ببازه چه مساوی کنه این کلا حداقل به مدت ٢ ساعت باید مخ ما رو بخوره !!! حالا پرسپولیس گل دقیقه ٩۶ زده و ماهم داریم توی اتاق برای میان ترم میخونیم. ول کن نیست آقا ما بردیم ما بردیم ... کوتاه هم نمیاد ... از هر ١٥ جمله هم بطور میانگین ٨ تاش فحش و بد و بیراهه! میگم بیخیال شو دیگه میگه برو عامو تیمتون باخته ناراحتی! خبر نداره من تا ترم قبل نمی دونستم توپ فوتبال گرده !!!

- همین هم اتاقی آشوب گر یه اسپری داره که در حکم سلاح کشتار جمعیه! ده دفعه گفتیم توی اتاق نزن بازم کوتاه بیا نیست و میزنه و حالا تازه اول بدبختیه! به غیر از سوزش ریه هامون و اشکی که از چشمامون جاری میشه با باد پنکه و باز کردن در و پنجره و هیچ چیزی نمیشه بو رو به بیرون منتقل کرد.

- یه اندک ترم هم داریم که تخت بالایی منه و یه بار می خواستیم برای دریافت ژتون حمام و واکسن خوابگاه بفرستمیش اتاق معاون دانشکده و مدیر دانشجویی که ببخیال شدیم آخرش من از اوناش نیستما ولی خداییش این دیگه خیلی ضایع بازی در میاره! بلد نیست در کمد و میز باز کنه چه برسه به در ماست! خدایا اینا از کجا اومدن؟

- یه هم اتاقم داریم که یجورایی همشهریه. رفته ولایت با وانتافه برگشته! همین که فهمید جناب آشوبگر افتاده با ما عطای اتاق رو به لقاش بخشید و گفت من که رفتم «معلوم» جان! تو هم خودت رو نجات بده !!!

- به شب بارونی جناب آشوب گر از طبقه سوم بلوک ما با طبقه اول بلوک بغلی داشت بلند بلند صحبت می کرد و بهتره بگم های و هوی می کرد! سالن مطالعه هم بین دو بلوک هستش. مسئول شب اومده منو خفت کرده که چرا سروصدا میکنی؟ مگه تو دنبال این نبودی که ما پارسال بیاریمت اینجا! گفتم: بابا تمام بدبختیای ما زیر سر همین باعث و بانی آشوبه !!! درسته من یخورده شیطونم ولی نه در این حد !!! پارسال از اون بلوک فرار کردم بخاطر اوشون. امسال باز انداختینش ور دل من ! خودشم داشت میخندید !!!

- یه هم اتاقی تربیت بدنی داریم فکر می کردیم از این ورزشیاشن! به قول همشهری مون: همه تربیت بدنیا معتادن !!! والا با اون هیکلش برای جابجایی تختا و کمدا و حتی شستن و بردن و آوردن فرش و موکت ها کمک که نکرد هیچ کلی نق هم میزنه که چرا جابجا کردین! همونطور خوب بود که!

- ساعت ١٢ شب دم بلوک ما با یکی از بچه ها وایساده بودیم مشغول صحبت کردن اونم توی یه شب خیلی خیلی سرد! که مسئول شب آقای "گ" اومد بره اتاقش برگشت به ما گفت: شما چرا اینجا وایسادین؟ گفتیم پس چی کار کنیم؟ بریم اونجا وایسیم؟ گفت: برید بخوابید دیگه !!! ساعت یک شده بود که داشت میرفت سرکشی به بلوک ما باز ما رو دید برگشت گفت: ای بدبختا !!! هنوز بیدارید :-)

- شوفاژ اتاق رو تاسیسات هر شب هواگیری می کنه و باز شب بعدش ریستارت میشه! ماهم هر شب در اتاق تاسیساتی ها رو میزنیم و میگیم همون همیشگی! خودشون نیم ساعت بعدش میان اتاق

پ. ن.١: هم اتاقی "دختر امپراطور" دوست هم به دلیل مشکلات انحراف کمر به طبقه اول منتقل شدن. بنده خدا همتی که کرد دستی به سر و روی اتاق کشید و تختا رو جابجا کردیم و فرشا رو شستیم. بقیه که هیچی دیگه! خیر سرشون هیکلی بزرگ کردن و تربیت بدنی و فلان و چنان می خونن !!!

پ. ن.٢: ببخشید این پست طولانی شد! این فقط گوشه ای از خاطرات و ماوقع این یک ماه بود