منوی اصلی
گاه نوشته هاى یک دانشجوى زبان
معلوم الحال
  • معلوم الحال دوشنبه 30 آذر 1394 08:15 ب.ظ نظرات ()

    بوی یلدا را میشنوی؟انتهای خیابان آذر ...

    باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان ...

    قراری طولانی به بلندای یک شب....

    شب عشق بازی برگ و برف...

    پاییز چمدان به دست ایستاده ....

    عزم رفتن دارد....

    ..آسمان بغض میکند ...میبارد...خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست ..دقیقه ای بیشتر مهلت ماندن میدهد ....

    آخرین نگاه بارانی اش را به درختان عریان میدوزد ..دستی تکان میدهد ......قدمی برمیدارد سنگین و سرد


    کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز... و....تمام میشود ...

    "پاییز" ای آبستن روزهای عاشقی ...رفتنت به خیر ..سفرت بی خطر


    پ.ن.: تلخ ترین یلدای عمرم :-(

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:04 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال سه شنبه 24 آذر 1394 11:16 ق.ظ نظرات ()
    با وجود اینکه اتفاقات زیادی توی این مدت برام افتاده اما متاسفانه امکان نوشتنشون برام فراهم نبود (اما مطمئنا می نویسمشون! چون برام خیلی خیلی مهمن). و اما دلایل:
    اولیش خرابی ویندوز لپ تاپم و بی حالی من جهت عوض کردنش
    و دومیش که مربوط میشه به بلاک شدن من از طرف سرور دانشگاه به دلیل استفاده غیرمجاز از اکانت های اینترنتی دیگران. حالا قضیه از جایی آب می خوره که بنده ویندوز لپ تاپم رونصب کردم و هیچ نرم افزاری هم دارم. حتی بعضی از درایورهای لپ تاپم رو هم باید دانلود می کردم که با سرعت حلزونی نت دانشگاه و خوابگاه غیرممکن بود اما مگه غیر تسلیم و رضا چاره ی دیگه ای هم بود؟!
    علی ای حال ما به دلیل اینکه حجم روزانمون تموم میشد از بقیه دوستانم اکانت قرضی می گرفتیم (من جمله همشهری و هم اتاقی مون) و بینابینش لپ تاپ رو به این و اون هم قرض می دادیم بلکه کارشون راه بیفته. 
    تا اینکه بعد از یه مدت دیدم هر کاری می کنم به سرور دانشگاه نمی تونم وصل بشم و وقتی از اهلش پرسیدم گفتن احتمالا بلاکت کردن! رفتم مرکز کامپیوتر که آقا من مشکل اتصال دارم که همون جا من رو خفت کردن انگار سارق مسلحم. تو شاکی خصوصی داری و چند نفر ازت شکایت کردن که اکانت های ما رو یکی داره استفاده میکنه و بزنید فلون فلونش!!! کنید. حالا بیا بگو آقا من بی تقصیرم این سیستم دست بقیه هم بوده. هیچی دیگه تو کتشون نمی رفت و منم هیچ خبر نداشتم که کیا ازم شکایت کردن. دو ساعت بعد همینجور سرخوش (!) سرم پایین بود و داشتم می فت کلاس و توی این فکر بودم که با این لپ تاپ داغون چه کنم که همشهریم دیدم و گفت: چته؟! تو فکری؟! گفتم والا منو بلاک کردن و از این قضایا که همون موقع دست من رو گرفت برد مرگز کامپیوتر که آقا من میشناسم اینو لطفا اجازه استفاده از اینترنت رو بهش بدین. حالا اونا منو ول کردن به اون بنده خدا گیر دادن که چرا اکانتت رو دادی به این !!! عجب جماعتی هستنا. طرف ۲ ۳ میلیارد اخ.تلاس کرده توی دانشگاه نمی گن کی آوردش؟ پارتیش کی بود؟ آشنای کی بود؟ پولا چی شد؟ اما منو خفت کردن که دزدی و .... حالا باز شانس اوردن که منو آن-بلاک کردن وگرنه میرفتم توی روی رئیس دانشگاه و ..... می گفتم (یه همچین آدمیم من!)

    پ. ن.۱: روی دانشجو (شبش البته!) یکی از مسئواین دانشگاه رو دیدم و گفتم حاج آقا! بابا این چه وضع سرعت اینترنته؟! ما رفته بودیم گینه بیسبائو سرعتش بیشتر از اینجا بود. اون از اینترانت دانشگاه که قطعش کردین و اینم از سرعت پایین که ما باید ۲۵۰ مگ. رو توی  ۶  ۷ ساعت و با خون دل تموم کنیم. خود دکتر گ. (رئیس دانشگاه) میگفت که دانشگاه محیط پیشرفت و آزادی و ایناست. اینجوری والا ما کارامون رو زمین می مونه فرصت درس خوندنم نداریم! فرداش بچه ها خبر آوردن که سرعت از ۲۰ ک.ب. به۲ مگ. رسیده حالا بازم خوبه اما سرعت قبلا ۶ مگ بودا !!! بعدا رسیدگی می کنم، همینم خوبه. رواج کادمون رو میده.
    پ. ن.۲: اوج کار خفن و استفاده غیرقانونی مال یکی از دانشجوهای سنواتیه که متاسفانه زبانیم هست. هر کی ل\ تا\شو داده دستش روز بعدش بلاک شده. روی لپ تاپ چند تا از بچه ها از اکانت انتشارات و انجمن ها و حتی اکانت شورای صنفی استفاده کرده بود. خدایا اینا دیگه کین؟ یکی از بچه ها پیشنهاد داد که آنتی ویروسی بسازیم به اسم آنتی ح. خدایی راست میگه. خودمم چند بار لپ تاپ یا گوشیم رو دادم دستش که به فنا رفته! جوری ششده که میبنمش از روبرو داره میاد خودمو گم و گور می کنم که لپ تاپ ازم نخواد.
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:04 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال سه شنبه 10 آذر 1394 01:43 ب.ظ نظرات ()
    تقریبا یک ماهی میشه که داریم توی اتاق زندگی که چه عرض کنم اوقاتمون رو سپری می کنیم.

    اتاق ما ظرفیت 6 نفر رو داره که به صورت بالقوه 5 نقره اسمشون توی لیست نوشته شده و در حالت بالفعل هم 4 نفر توی اتاقیم. اون شخص پنجم هم هم ولایتی مونه که از دست جناب آشوبگر متواری شده 

    * جناب اندک ترم (هم رشته ای خودم):
    خب من از همون ال که اومدم این دانشگاه یه نظریه جامع دادم که "آقا دانشجوهای زبان این دانشگاه نورمال نیستن"! بعضی گفتن خودتم زبانیا، بفهم چی میگی. منم گفتم میفهمم تا اینکه ترم صفری هامون رو رویت کردم. در خوشبینانه ترین حالت اینه که به عنوان بزرگ تر به هیچ جاشون حسابت نمی کنن و کاملا گستاخانه و طلبکارانه باهات حرف میزنن و توقع دارن هر کاری رو براشون انجام بدی و این وظیفتونه که 24 ساعت در خدمتشون باشین. نمونه ش جناب هم اتاقی مون که عمرا دست به ظرفا نمی زنن، قدم رنجه نمی کنن برای گرفتن غذا (و حتی هنوز نمی دونه شام رو چطوری و از کجا بگیره)، شام رو حتما باید براش درست بکنی (مخصوصا سرخ کردنی ها رو) و بدون نمی دونم ایستک و نوشابه و ... هم نمی خوره . جالبیش اینه که یه سری بچه ها شام درست کردن گفتن بیا بخور اومد جلو به شام نگاه کرد. لبش رو یه وری کرد و گفت: "شام خوشگل نیست" !!! آخه خدایا من از دست این سرم رو به کجا بکوبم؟  فکر کرده خونه باباشه.
     یا با اینکه برادر گرامی شون معلم زبان هستن میگه من دستور زبانم ضعیفه بیا یادم بده. گفتم برو کتابت رو بیار. کتابش رو باز کردم دیدم سفیده سفیده  میگم: عزیزم الان دو ماه از سال میگذره تو تا به حال این کتابو خوندی؟ میگه: نع!!! میگم: خب من چیش رو بهت یاد بذم. تو چارتا مبحث زمان رو نمی تونه یاد بگیری یعنی. بخون از روش نفهمیدی بگو بیام برات توضیح بدم. میگهک معنی بعضی کلمه ها رو بلد نیستم. میگم: مگه دیکشنری نداری؟ میگه: چرا دارم اما حوصلم نمیشه استفاده کنم.  خب من با همچین موجودی چی کار کنم؟ 
    تا ساعت 3 4 و حتی 5 مشغول چت کردن هستن (مدیونید اگه فکر کنید جنس مخالفه). بهش میگم: هنوز برات زوده!!! سعی کن خودت رو بکشی بالا. میگه تو منو  نمیشناسی و نفهمی. من عاشق شدن و واقعا می خوامش. هر چقدرم نصیحتش می کنی انگار آب در هاون می کوبی. بلند بلند صدای مرغ و خروس در میاره. یه بار داره ش. گوش میده یه بار همایون شجریان یه بار ادل یه بار چاتار یه بار ... (اصلا این بچه ثبات شخصیتی نداره!) بعدش بهش میگی آروم باش میگه به تو چه دلم می خواد. آخه من چقدر احترام یه ترم صفری رو نگه دارم. اوج جسارت وقتی بود که یک سری به من و یکی دیگه از هم اتاقیا توهین کرد (اوشون 4 سال از من بزرگتره) و وقتی گفتیم متوجه حرفات باش و ببین داری با کی صحبت می کنی. برگشت و گفت: دوست دارم اینجوری صحبت کنم و همینه که هست. یعنی من نباید اینو بشورمش پهنش کنم روی رخت آویز؟ 

    پ. ن.: اوج جسارت ترم صفری ها رو شنبه همین هفته سر کلاس فارسی عمومی دیدم. دو سه بار به عنوان مهمان سر کلاس رفته بودم و وقتی استادش منو توی راهرو دید ازم شخصا دعوت به عمل آورد که حتما اونروز سر کلاس حاضر بشم تا به همکلاسی هام (چند تا از همکلاسی های خودم) و ترم صفری ها ( کلا دانشجویان ادبیات ورودی امسال) بخندیم. بخاطر نتایج درخشانشون توی امتحان میان ترم. استاد یه آدم لارجه و توی کلاسش پفک و چایی هم میخورن چیزی نمی گه. میرن و میان و سر و صدا و .... ساکته و حتی باهاشون شوخی هم می کنه. اما وقتی نتایج و برگه های دانشجو ها رو تحویل می داد کسی که کمترین نمره رو (3.75 از 20) گرفته بودم با گستاخی تمام برگه ش رو مچاله کرد و پرت کرد سمت میز استاد و خورد توی صورت استاد. استاد برای اولین بار قریاد زد و گفت: برو بیرون و درستو حذف کن. همین ... و اونم طلبکارانه رفت برون هیچ ناراحتی ای. این کار واقعا زشت بود که یه دانشجوی ترم بوووق بیاد و ورقه میان ترمش رو بخاطر عملکرد ضعیف خودش پرت کنه توی صورت استادی که دارای مدرک دکتراست . بعدش هم همکلاسی هاش ازش حمایت کنن و بگن استاد ببخشیدش و ... 

    * جناب آشوب گر (دانشجوی نرم افزار):
    ایشون که همچنان شاد و سرخوش می خونن و در حال عیش و عشرتن. ساعت 3 نصف شب میاد لامپ رو روشن میکنه و جماعتی رو بیدار میکنه که مسواکش رو برداره! در صورتی که مسواکش رو همون دم دره و راحت می تونه برش داره. حالا ما اگه ساعت 11 ظهر لامپ رو  روشن کنیم اقا به تریج قباش بر می خوره که خاموش کنید بزارید بخوابم وگرنه ...
    همچنان با صوت خوششون ما رو مستفیض می کنن و انگار نه انگار که بقیه اتاق ها ارشد دارن. انگار وسط صحراست و هاااای و هووووی می کنه و ...؛ چند سری اخطار دیافت کردیم و از قضا اخطارها هم نصیب من شده ون تا میان مچش رو بگیرن میره اتاق این و اون و من بیچاره که توی اتاق گیر مسئول شب خوابگاه میفتم. 
    از 24 ساعت 12 ساعتش رو خوابه بقیشم توی حمومه یا در حال بازی و ...؛ دلمون خوش بود که دانشجوی کاردانی و زود میره ولی اینطور که بوش میاد این قراره با ما فارغ التحصیل بشه. خدایا خودت بهم رحم کن 
    اومدن من رو صدا کردن که بیا برامون پاور پوینت بساز. گفتم همشهری تون ( چناب آشوب گر) یعنی نمی تونه یه پاور بسازه؟ گفتن هنوز پیداش نکرده. رفتم دیدم لپ تاپ رو گذاشته روی پاش و مثله چیز! داره بهش نگاه می کنه. گفتم بده من. با دو تا کلیک پاور پوینت رو باز کردم. گفتن بیا بساز دیگه. گفتم یعنی ساخت پاور پوینت هم از این بر نمیاد؟ گفتن: نه. بعد جناب آشوب گر اومده میگه: چطوری پاور پوینت رو نصب کردی؟ هر چی گشتم دنبالش نبود !!! خدایا بیا بدادم برس 

    * هم اتاقی آخر (دانشجوی تربیت بدنی):
    تا قبل از آشنایی با ایشون فکر می کردم تربیت بدنیا همه دنبال ورزشن و اینا. اما ماشالله هزار ماشالله همشون دودی ن و تنبل و مفت خور. بزرگتر از همه ست. ظرف که حال نداره بشوره1 غذام که نمی گیره! کلاساشم نمیره (ولی در عوض ساعت 12 خاموشی میزنه که من فردا کلاس دارم بعد تا 
     میشینه چت می کنه ) خیر سرش امسال ارشد هم داره و همش میگه ارشد دارم مراعاتم رو بکنید. 


    توضیح واضحات: متاسفانه من با همچین موجوداتی سر می کنم و از ترم یک به دنبال یه اتاق آروم بودم و هنوز که هنوزه نصیبم نشده. یا معتادن یا ... . اما من به آینده خوش بینم. اینا رو که میخونن به فکر من نباشین که چی میکشم. بخندید و شاد باشید. اینام خوب یا بد قراره خاطره بشه. بزودی با ماجراهای شیرین کلاس ها  و استاد ها برمی گردم. شاد باشید ...
    پ . ن. خیلی مهم: سودا چرا رفت؟  ایشالا هر جا هست شاد باشه 

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:04 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات