منوی اصلی
گاه نوشته هاى یک دانشجوى زبان
معلوم الحال
  • معلوم الحال یکشنبه 21 آبان 1396 11:06 ب.ظ نظرات ()
    زلزله اومده
    ملت داغدار

    بچه های ما مسخره بازی در میارن و به هیچ جاشون نیست!

    یعنی، مردن با فراغ بالم آرزوست :))
    آخرین ویرایش: یکشنبه 28 آبان 1396 09:25 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال یکشنبه 21 آبان 1396 06:58 ب.ظ نظرات ()
    کلی حرف نگفته هست که میخوام بزنم. اما نمی دونم چرا خودم خودم رو سانسور میکنم.
    دیگه حس و حال هیچی رو ندارم .. هیچییی ...
    آخرین ویرایش: یکشنبه 21 آبان 1396 06:59 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال یکشنبه 21 آبان 1396 06:37 ب.ظ نظرات ()
    از صندوق رفاه و معاونت دانشجویی وزارت خونه اومدن داشنگاه بازدید. آوردنشون خوابگاه که اوضاع نابسامان دانشجوها رو بهشون نشون بدن تا بلکه بتونن بودجه بگیرن ازشون.

    اول از همه گذرشون افتاد به یکی از اتاق های تر و تمیز و مرتب که من بهش میگم اتاق "دخترا". به حدی تمیزن که شیشه های پنجره اتاقشونم در آوردن شستن و گذاشتن سر جاش :|
     البته از ته قلبم تحسینشون میکنم. ولی خب از حیث هم اتاقی من اونقدرها هم خوش اقبال نبودم که بتونم همچین نظمی رو توی زندگی خوابگاهیم تجربه کنم.

    به هر حال. بعد از اتاق مذکور حضرات تشریف آوردن اتاق ما. یه کمد چوبی و سه کمد آهنی (از این 4 تایی ها) و 3 تخت دو طبقه بعلاوه یخچال و یه میز و صندلی. اینا محتویات اتاق ما بود و هست. اومدن تو و گفتن اتاقتون چقدر نامرتبه. چقدر بی مسئولیتید و یه سری حرف های دیگه ..
    من زبون تند و تیزی دارم. یعنی فرق نمیکنه جددی صحبت کنم یا شوخی. بخوام بشورم میشورم طرفو ...
    خواستم بهشون بگم: خودت شماهایی که از نظم صحبت میکنید زمان دانشجویی تون چطور زندگی می کردید؟ شما بگو توی این اتاق چند نفر زندگی جا میشن؟ چطوری 6 تا 8 نفر توی این اتاق ها جا میدین؟ بعدش به نظرتون هر داشنجوی چقدر لباس و وسایل داره که میگید وسایل اضافه داریم توی اتاقمون؟ این کمدها چقدر گنجایش دارن؟ چند جلد کتاب توش جا مبشه؟ دانشجویی که 12 ساعت از شهرش کوبیده اومده اینجا بنظرت چقدر لباس باید داشته باشه؟
    اگه ما بی مسئولیتیم شما چی هستی؟ در دانشگاه ها رو مثل چیز باز کردید و هی میگید ما ظرفیت هامون رفته بالا ... از اونور چی کار کردید برای این بچه ها؟
    جنابعاللی که لقب دکتر رو به دوش میکشی بلدی 2 دقیقه به زبون انگلیسی صحبت کنی؟ مدرک زبان از ملزومات دکتری ست. یه دکتری بیخودی گرفتی و نشستی پشت صندلی فکر میکنی ... :/
    وزارت بهداشت سهم 4 درصدی از نظام آموزش عالی داره اما 30% تولید علم کشور رو به دوش میکشه (کار به مقالات جعلی ندارم). شما با 96 درصد مرکز آموزش عالی چی کار کردین؟ چه حمایتی از دانشجو کردین؟ چه حمایتی از صنعت کردین؟ فقط حرف زدین و ابراز امیدواری کردین !!!

    خیلی دوست داشتم که این حرف ها و خیلی حرف های دیگه رو بهشون بزنم. اما مطابق معمول سکوت کردم. به قول بچه ها تو ساکت باش که دودمانمون رو ه باد میدی. فردا معاون دانشجویی با آمار و ارقام میاد بالا سرت و وادارت میکنه بپذیری عامل بازدارنده پیشرفت کشور خودتی
    آخرین ویرایش: یکشنبه 21 آبان 1396 06:55 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال چهارشنبه 17 آبان 1396 11:28 ق.ظ نظرات ()
    یه عده هم هستن که فکر میکنن خیلی با کلاسن.
    دوست دارن آخر کارگاه بیان داخل که همه محو جمال نورانی شون بشن
    یا بعد از سه ماه یه پست رو لایک کنند تا توی چشم باشن

    و یا پیام ها رو دیر seen  کنند و بعد از 3 4 روز جواب بدن !!!


    بی ادبیه ولی باید خدمتشون عرض شود که ش* ** ***ا !
    آخرین ویرایش: چهارشنبه 17 آبان 1396 11:31 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال سه شنبه 16 آبان 1396 10:07 ق.ظ نظرات ()
    سلام
    ممنون از نظراتت. این چند روز خیلی درگیر بودم و وقت این رو نداشتم که به وب سر بزنم چون معمولا کسی کامنت نمیزاره
    کامنت هات رو خوندم و باید بگم به هیچ وجه ناراحت نشدم ازت. اصلا چیز ناراحت کننده ای ازت به خاطرم نمیاد. مگه حرفی زدی که ناراحتم کنی؟؟؟

    ما ارادتمند شما هستیم 

    من چیو پاک کنم؟؟؟ 
    آخرین ویرایش: چهارشنبه 17 آبان 1396 10:41 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال شنبه 13 آبان 1396 08:09 ب.ظ نظرات ()
    از نشانه های ظهور قط اونجاش که استاد از دانشجو میپرسه خانم چرا غیبت کردی؟
    سرکار علیه بلند میشه و دستش رو که یه چسب ضربدری سفید روش هست نشون میده و میگه استاد من دیروز بیمارستان بودم!!!
    یکی نیست بهش بگه: IQ آخه این چسبی که زدی دلیل محکمه پسند محسوب میشه؟؟؟
    آخرین ویرایش: شنبه 13 آبان 1396 08:12 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • :)

    معلوم الحال شنبه 13 آبان 1396 08:04 ب.ظ نظرات ()
    بعد از ناهار داشتم میرفتم وارد ساختمون دانشکده میشدم که دیدم یکی از اساتید مدعو گروه ادبیات فارسی داره یه نکته ای رو برای یکی از دانشجوهاش توضیح میده. در حالی که از کنارش رد میشدم یه سلام کردم و رفتم سمت در دساختمون که یهو برگشت و یه نگاهی به من کرد 
    گفت: سلام، تو هنوز اینجایی؟ ننداختنت بیرووون؟! 
    گفتم: والا خیلی دوست دارم برم از اینجا ولی نمیزارید دیگه
    گفت: پاشو بیا برو دیگه. سال چندمی؟
    گفتم :سال آخرمه؛
    گفت: خیلی خب. زودتر جل و پلاست رو جمع کن و برو 
    آخرین ویرایش: شنبه 13 آبان 1396 08:09 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال چهارشنبه 10 آبان 1396 10:21 ب.ظ نظرات ()
    آخرین ویرایش: چهارشنبه 10 آبان 1396 10:22 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال جمعه 5 آبان 1396 06:15 ب.ظ نظرات ()
    جابرم رفت ...
    حالا من موندم و خودم 

    * البته از اکیپ امید مونده. ولی اون دیگه با از ما بهترون میپره. منم محتاج گدایی محبت و رفیق اینجوری نیستم
    آخرین ویرایش: جمعه 5 آبان 1396 06:17 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال جمعه 5 آبان 1396 12:03 ب.ظ نظرات ()
    رها
    پنجشنبه 4 آبان 96 19:51
    http://delneveshtehayemn.mihamblog.com
    غمت نباچه داداچ به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت غصه هم میگذرد 
    دل کندن از دلبستگی ها یکی از سخت ترین چیزاست که هر کسی تجربش می کنه . سعی کن خودت رو دوست داشته باشی این جوری میتونی تو تنهایی ها کمتر احساس غربت کنی 
    راستی من یه حلالیت به شما بدهکارم اون اول اولا که تازه وب شما رو میخوندم یه کوچولو شیطون بودم اگه حرفی چیزی گفتم که ممکنه ناراحت شده باشید ببخشید و حلالم کنید ب
    سلام
    من که نمیدونم از چی صحبت می کنید. ولی حلالتون کردم

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 20 آذر 1399 08:19 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 2 1 2
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات