منوی اصلی
گاه نوشته هاى یک دانشجوى زبان
معلوم الحال
  • امشب بخاطر یک دقیقه بیشتر همه دارن خودشون رو پاره میکنن !
    همه هم اتاقیا رفتن پیش خانواده و تنها دارم برای میان ترم تستینگ فردا میخونم! 
    اونم چه خوندنی؟... نیم ساعت روی یک جمله خیره میشم و هی میخونم و میخونم و میخونم . . . غرق تو رویاهامم. 
    این روزا اینقدر که غرق در وهم و خیالم توی دنیای واقعی نیستم. دارم از خودم بیزار میشم. 
    پنجمین یلدای خوابگاهیم رو دارم میگذرونم. 
    پارسال با مهدی بودم. 
    سالهای قبل رو یادم نمیاد !

    دلتنگم . نمیدونم دل تنگ چی؟ 
    دل تنگ خونه وخانواده که نیستم ... یعنی فکر نمی کنم باشم، چون تا زنگ نزنن و هبر نگیرن من زنگ نمیزنم و پیام نمیدم. زنگم میزنن هم کوتاه و سریع جواب میدم که زود مکالمه م تموم بشه .

    ...

    لعنت به این گوشی که به عمر زندگی دانشجوییمه و نمیذاره دو کلام با شماها هم حرف بزنم . عمر من و این گوشی دیگه سراومده
    آخرین ویرایش: جمعه 30 آذر 1397 11:23 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال پنجشنبه 30 آذر 1396 06:30 ب.ظ نظرات ()
    اولین شب یلدای دانشجوییم توی بلوک C بود. با بچه ها توی اتاق جمع شده بودیم. چیز زیادی از اون موقع ها یادم نمیاد. فقط میدونم ام این آخرین یلداییِ که احمد ممد (اینا دو نفرن) رو میبینم. جفتشون 7 ترمه تموم می کنن و میرن پی زندگی شون.

    شب یلدای سال دوم برام تلخ ترین شب یلدا توی طول این چهارسال بود. بارون میومد. اشک ریزان از دانشگاه برشتم خوابگاه و رفتم اتاق و تا آخر شب گریه کردم. تنها بودم. هیچکی دور و برم نبود. وحید رفته بود اتاق دوستاش. س. هم که طبق معمول اتاق بقیه آویزون بود! سر و صدای اتاق محمد اینا هم ترغیبم نمی کرد که برم اتاقشون و خودم رو مهمون کنم. این شب فراموش بشه خیلی بهتره :((

    سومین یلدای خوابگاهیم باز توی همون اتاق سال دوم اتفاق افتاد. اون سال روی همون تخت نشسته بودم و برعکس پارسالش میخندیدم. انار و پفک و هندونه و تخمه و .. میخوردیم و خاطره بازی می کردیم. خیلی خوش گذشت. هر چی گشتم فیلما و عکساش رو پیدا نکردم :( کاش بچه ها بودن ..

    امسال اگه خدا بخواد سال آخر دوره کارشناسیمه. امسال هم همون بلوک شب یلدا رو جشن میگیرم. منتها یه اتاق جابجا شدم. بعد از مدت ها رها کردن درس میخواستم شروع کنم به خوندن. اما با خودم فکر میکنم که اگه از الان لذت نبرم چند سال دیگه حتما حسرتش رو میخورم. ستار و فرمانده رفتن. میثمم انشالله میره اتاق رفقای زیستیش. من میمونم و مهدی :) با هم میشینیم و از فعالیت های خ ا ز (مرتبط به اون لغت کذایی م خ ا ز) صحبت میکنیم. 

    چیزی که ذهنم رو درگیر کرده اینه که سال دیگه این موقع کجام و دارم چی کار می کنم؟!!


    یلداتون خوش ;)



    «پاییز» ای آبستن روزهای عاشقی ...رفتنت به خیر ..سفرت بی خطر


    آخرین ویرایش: پنجشنبه 30 آذر 1396 11:27 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات